بعد از امتداد تمامی موفقیتهای اصغر فرهادی و «جدایی نادر از سیمین» که حالا با دریافت جایزۀ اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان به اوج خود رسیده، همچنان طرح چند سؤال در ذهن هر سینما دوست اصیلی میتواند به شکلی گریزناپذیر اتفاق بیفتد. میکوشم به سه سؤال عمدهای بپردازم که تصور میکنم در ذهنها وجود دارد یا به محض طرح، به سؤال مشترک همۀ آنهایی بدل میشود که حق دارند از این افتخار شادمان باشند.
- آیا این به واقع افتخاری برای تمامی ایرانیان است؟
در سنتهای گاه مرضیۀ خانوادگی (بخوانید خاله زنکی) ما که مرحوم علی حاتمی به عنوان یک ایرانی اصیل، یعنی کسی که بدیهای قوم خویش را میشناسد، خوب میتوانست اینها را زیر سؤال ببرد، بسیار مرسوم است که عمو یا خاله یا مادر و پدری با ازدواجی مخالفت که هیچ، حتی سعی کنند در مسیر آن سنگاندازی کنند و حتی برای طرف پاپوش درست کنند تا وصلت سر نگیرد؛ و بعد که به موفقیت نرسیدند، در مراسم عروسی طوری اشک شوق بریزند که انگار شعفشان و حتی تلاششان برای تحقق این اتفاق، بیش از همگان بوده است! رفتار معاونت سینمایی که این روزها به شدت تمایل دارد در رسانهها با عنوان رئیس سازمانی معرفی شود که اصل و اساس و هویتاش هنوز مجهول و مجعول است، در کنار مدیر نظارت و ارزشیابی که از توقیف در نیمه راه تولید فیلم تا کوشش برای نفرستادن آن به عنوان نمایندۀ ایران در آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا همواره کوشید موانعی برای فیلم بتراشد، مصداق عینی و بارز همان اشک شوق عمو یا خاله یا والدین مخالف یک عروسی است که طبعا و قطعا نمیتوان باورش کرد و اصیلش پنداشت. تعبیری که جواد شمقدری با تشبیه مراسم اسکار (با ادبیات مغلوط مدیران سینمایی تمامی این سالها، معمولا تحت عنوان «جشنوارۀ اسکار»!) به افتتاح یک سالن سینما در گچساران به کار برد، امروز در نامۀ تبریک او به اصغر فرهادی، تبدیل به بها دادن به آکادمی شده و سجادپور که با صراحت جوایز برلیناله را سیاسی و غیرهنری خوانده بود، حالا نعل وارو میزند و میگوید «حتی دشمنیهای سیاسی نسبت به ایران و ایرانی هم جواب نداد و اسکار به «جدایی نادر از سیمین» رسید»! خب دوستان، شاید بتوانید در جشنوارۀ فجری که سی سالش شده، مردم و اهل سینما را خردسال تصور کنید و جوایز را به شیوۀ دوران نوباوهگی این جشنواره اهدا کنید؛ که هر فیلمی ما تفکرش را قبول نداریم، هیچ جایزهای - حتی در بخشهای فنی و تکنیکی- از بخش مسابقه اصلی نمیگیرد (بی خود و بی جهت، پذیرایی ساده، برف روی کاجها). اما متأسفانه ذهن و هوش سینما دوستان این دوران را در موردی همچون «مال خود کردن» اعتبارات فیلمی که تا پریروز «سیاهنما»یش میخواندید، با افاضاتی از قبیل «به هر حال این یک واقعیت است که فیلم فرهادی توسط همین مدیریت تولید شد و توسط همین مدیریت هم به اسکار معرفی شد»، به هوش یک خردسال کند ذهن بدل نمیشود. همچنین است ماجرای ابراز خرسندی منتقدانی که به جای محدود کردن بحثهایشان به زمینههای تحلیلی، تریبونهایشان را به میدانی برای کارشکنی آشکار علیه فیلم و اکران و اقبال و افتخاراتش بدل کردند. همان حاتمی بزرگ بود که نوشت: «به راستی چه نخبگانند این خبرهها؛ که از هوای مایۀ زندگی، مرگ میسازند». وقتی چنین رفتاری با فیلم پیشه کردید، وقتی اندیشۀ جاری در جهان فیلمی مورد تأییدتان نبوده و نیست، چگونه میتوان باور کرد یا حق داد که تنها از زمینۀ حقیری چون همانندی زبان و ملیتی که شناسنامۀ شما و خالق این اثر به آن منسوب شده، از جایگاه کنونیاش خرسند باشید؟!
- آیا این واقعا موفقیتی استثنایی است؟
در تحلیلهای قبلی بارها نوشتهام که اگر دو فیلم اخیر فرهادی به ترتیبی معکوس ساخته میشدند، آمادگی بیننده و تربیت شدن او با آداب قصهگویی اولی، درحین تماشای دومی افزایش مییافت. تماشاگری که اول با دیدن هشدار راضیه (ساره بیات) به دخترش سمیه (کیمیا حسینی) در مورد نگفتن به پدرش (شهاب حسینی) مواجه میشد، دو سال بعد حین تماشای فیلم بعدی فیلمساز به محض دیدن علاقۀ عجیب پیرزن شمالی به شنگولبازی درآوردن برای عروس و داماد جدید (شهاب حسینی و ترانه علیدوستی) حدس میزد که همین بیهوایی و بیحواسی واکنشهای او در این مورد، یک جایی کاری دست همۀ مسافران شمال خواهد داد. به این اعتبار، «دربارۀ الی...» و «جدایی نادر از سیمین» در جزئیات دقیق چیده شده در روایت و دغدغههای انسانیشان، تقدم و تأخری ندارند و آن چه ما به این عنوان میشناسیم، تنها ناشی از ترتیب تقویمی است. در همین امتداد، معتقدم اگر جای این دو فیلم در سیر کاری فرهادی عوض میشد، همین اتفاقات فرخنده کم و بیش برای «دربارۀ الی...» رخ میداد. چون مطرح شدن در این حد و سطح، نیاز به پسزمینه و شناخته شدن و جایگاه پیدا کردن دارد. در تاریخ اسکار، تنها کسانی همچون «فدریکو فلینی» و «اینگمار برگمان» و «آکیرا کوروساوا» و نامهایی در این مقیاس عظیم تاریخ سینمایی، به بیش از یک اسکار بهترین فیلم خارجی دست یافتهاند و اساسا این از آن زمینههایی نیست که احیانا به اولین فیلم تحسین شدۀ بینالمللی یک کارگردان، به راحتی تعلق گیرد. ضمن این که ماجرای آموخته شدن و آماده شدن مخاطب – حتی در هر سطح بالایی- با «دربارۀ الی...» و بعد رسیدن به گستردگی دوایر تودرتوی روایت، تعلیق نسبت به مسائل اخلاقی (نه حوادث که شکل رایج تریلرهاست) و مضامین انسانی بسیار گستردۀ «جدایی نادر ازسیمین»، به هر رو تأثیر خود را در این اقبال دارد. در این جریان عینی «ارتقاء تدریجی سلیقۀ تماشاگر» است که میبینیم برخی موفقیتهای قبلی فیلم حتی در مقایسه با اسکاری که بامداد دوشنبه هشتم اسفند گرفت، فراتر به نظر میرسند. مثلا جایزۀ بهترین فیلم جشنوارۀ سیدنی را در نظر بگیرید که در رقابت با فیلم برندۀ نخل طلای کن («درخت زندگی» ترنس مالیک) به فیلم فرهادی اعطا شد. یا همین آخرین جایزهای که پیش از شب اسکار به فیلم اختصاص یافت، یعنی سزار فیلم خارجی در اکران فرانسه که به شدت مورد غفلت مطبوعات ما واقع شده است: آن جا فیلم فرهادی با فیلمهای انگلیسی زبانی مانند «ملانکولیا»ی لارس فون تریر، «قوی سیاه» دارن آرونوفسکی و حتی «نطق پادشاه» تام هوپر که برندۀ اسکار اصلی سال گذشته بود، به عنوان فیلمهایی که در فرانسه «خارجی» به حساب میآیند، رقابت کرد و به سزار رسید. این گونه است که حالا دیگر اسکار فیلم خارجی، تنها بابت رد و بعد تبلیغاتی عظیم و بینالمللی مراسم آکادمی به واکنشهای گستردهتری منجر شده؛ وگرنه این تنها یا بزرگترین افتخار فیلم نبوده و نیست.
- آیا حرف فیلم در سینمای امروز جهان، دور و تک افتاده است؟
مدیران سینمایی همۀ دورههای ما عادت داشتهاند که دلیل استقبال محافل جهانی از فیلمهای ایرانی را دوری سینمای خود غرب از «صفا و صمیمیت و صداقت و شرافت» و انباشتگی فیلمهای ما از این ویژگیها بدانند. خب، واقعیت این است که با سه چهار برابر صفا و صمیمت بیشتر که در فیلمهای باب طبع نگاه رسمی یا سریالهای سفارشی نصیحتگر تلویزیون همیشه وجود داشته و دارد، و بدون ساختار سینمایی نوین و ویژهای که فیلمهایی چون «دونده»امیر نادری یا کارهای عباس کیارستمی به سینمای دنیا پیشنهاد میکردند، نمیشد یک سوم یا یک چهارم آن اعتبارات جهانی را هم به دست آورد. ضمن این که سینمای غرب هم نه تنها تهی از مسائل انسانی نبود، بلکه مثلا سینمای دهۀ ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰ آمریکا که همواره در تلقی مدیریتی ما بیاعتقادترین نگرش را به انسان و هستی داشته، جلوههایی از معنویترین نگاههای ممکن را در تمام دنیا به نمایش گذاشته است. اینها را از این جهت مرور میکنم که باور دارم موفقیت «جدایی نادر از سیمین» و کلیت نگرشی که فرهادی دارد دربارۀ انسان این دوران، تردیدهایش در مورد قضاوتهای خود و دیگران و این که اغلب اوقات اهدافی بسیار طبیعی و ارزشمند مانند «حفظ کیان خانواده» (در هر سه فیلم اخیرش) فقط با همان «نگفتن همۀ حرف راست» - و نه به تعبیر خیلیها، «دروغ گویی»- در رفتار شخصیتهای او تأمین میشود، درست همسو با موفقیت بسیار فیلمهای «میشائیل هانکه»، «مایک لی»، «سوزان بی یر»، «الکساندر پین» و بسیاری دیگر در همین سالهاست: تمام این فیلمها دارند از این مسئلۀ عالمگیر این دوران حرف میزنند که بین آن چه برای ادامۀ حیات شهری و زیستی ما ضروری و «حق»مان است؛ و آن چه اندکی فراتر میرود و به پایمال کردن حق دیگران شباهت مییابد، کمکم دیگر مرزی وجود ندارد. دنیا نه فقط بابت آن توهم مدیرانه که میپنداشت فیلمهای ایرانی برای فرنگیها همچون نازلشدگان از سیارهای دیگر هستند (و راستش گاهی هم در مواردی مانند فیلمهای مجید مجیدی یا ابوالفضل جلیلی، واقعا چنین بودند) بلکه بابت آن که حرف فیلم فرهادی مانند بختکی بر سر انسان امروز افتاده است و نمیتوان حتی بر پنهانکاریهای آدمی خرده گرفت، به احترام «جدایی نادر از سیمین» کلاه از سر بر میدارد؛ و ما نیز.