آیا «تیک آف» فیلم بدی است؟ در پاسخ باید گفت «تیک آف» یک فیلم خنثی است که میتوانست خیلی بهتر باشد، اما آنقدر خنثی است که احتمالا نیمههای فیلم سالن نیمهخالی را ترک خواهید کرد و این در حق فیلمی که بیشتر در حوزه مستقل سینمای ایران جای میگیرد و فیلمساز خوبی هم دارد جفاست.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
اگر هنوز فیلم «تیک آف» را ندیدهاید، توصیه میکنم این متن را نخوانید، نه اینکه قرار باشد نقطه اوج داستان لو برود که اساسا «تیک آف» نقطه اوجی ندارد، بلکه به احتمال خیلی زیاد بعد از خواندن این متن به تماشای این فیلم نخواهید نشست. آیا «تیک آف» فیلم بدی است؟ در پاسخ باید گفت «تیک آف» یک فیلم خنثی است که میتوانست خیلی بهتر باشد، اما آنقدر خنثی است که احتمالا نیمههای فیلم سالن نیمهخالی را ترک خواهید کرد و این در حق فیلمی که بیشتر در حوزه مستقل سینمای ایران جای میگیرد و فیلمساز خوبی هم دارد جفاست. ولی حقیقت این است که «تیک آف» در جذب مخاطب و درگیر کردنش در قصه ناکام است. احسان عبدیپور بعد از چند تجربه کاملا مستقل «پاپ» و «تنهای تنهای تنها» این بار به سراغ چند جوان ناکام رفته و داستان آرزوهای کوچک و عقدههای قدیمی و بازیهای خطرناک و مخرب آنها را در «تیک آف» که در ابتدا قرار بود با نام «آه، ای عبدالحلیم» ساخته شود، روایت میکند.
داستان فیلم مانند دو کار قبلی عبدی پور در بوشهر میگذرد و علاوه بر بازیگران بومی، مصطفی زمانی، پگاه آهنگرانی و رضا یزدانی نیز در این فیلم نقشآفرینی میکنند که یکی از مهمترین نقاط ضعف فیلم همین نقشآفرینیها است. کاملا مشخص است که مصطفی زمانی برای ایفای این نقش و رسیدن به گویش جنوبی تلاش بسیاری کرده است، اما در کنار این بازیگران بومی است که صحبت کردنش تصنعی و جبری به نظر میرسد. پگاه آهنگرانی و رضا یزدانی هم که انگار هیچ تلاشی نکردهاند. رضا یزدانی خواننده موفقی است و طرفداران خودش را دارد اما آوردن همان کاراکتر مرد خسته و تنهای همیشگیاش به سینما لزومی ندارد. پگاه آهنگرانی هم که انگار از بازیگری خسته شده و قصد مستندسازی در پیشگرفته، وگرنه این همه بازی بد، پشت به پشت، چه دلیلی دارد. همین بازیهای ضعیف و ناهمگون است که موجب گسست در روایت «تیک آف» میشود. اساسا «تیک آف» فاقد انسجام و وحدت در ریتم و روایت است. فیلم با یک تدوین تند شروع میشود و خرده روایتهای فیلم را سریع پیش میبرد و بعد ناگهان کند میشود و از بیننده جا میماند و دوباره در پایان فیلم ریتم تندی میگیرد و قصه را به سرانجام میرساند. فیلم با صحبتهای راوی (مصطفی زمانی) درباره زندگی خودش و خواهرش شروع میشود و از پدری میگوید که در چند ساعت، خانه و ماشین و مغازهاش را بر سر میز رولت و شرطبندی باخته است و مادری که دق کرده است. تا اواسط فیلم هم این راوی است که از مصیبتهای خودش و دوستانش میگوید اما به ناگاه و با نزدیک شدن به پایان فیلم و رسیدن به نقطه صفر ماجرا راوی از سخن بازمیایستد و سکانسی که افتتاحیه فیلم بود تبدیل به نقطه بازگشت میشود.
اما متاسفانه عبدی پور از کارکرد راوی در جهت پیشبرد قصهاش خوب استفاده نکرده است و تمام بار معرفی کاراکترها و فضاسازی داستانیاش را به عهده او گذاشته است و به همین دلیل هم هست که کاراکترها نصفه و نیمه و معلقاند و هیچ ارتباطی با مخاطب برقرار نمیکنند. رابطه شکننده و پرتشنج فائز (مصطفی زمانی) و خواهرش آتنا (پگاه آهنگرانی) هیچ منطقی ندارد و دعواهایشان بیشتر شبیه دعواهای زن و شوهری است. دامون برادر کوچکتر این دو هم که کاملا عضو اضافهای است در جریان روایت عبدی پور. از طرف دیگر، شیرزاد یا شیرو (رضا یزدانی) با ورود دیرهنگامش به داستان جرقه حوادثی را میزند که شاید در ابتدا جالب و جذاب باشد اما خیلی زود تکراری میشود. اینکه که شبنشینی دوستانه این گروه به بطری بازی مستانهای میانجامد که هرچه پیشتر میرود خطرناکتر میشود، ایده جذابی است؛ اما عبدی پور در پرورش این ایده آنقدر تعلل میکند و آنقدر این ماجراهای شبانه را کش میدهد که واقعا برای مخاطب اهمیتی ندارد ماجراجویی تازه این دوستان چه چیزی است و فقط میخواهد برود سر اصل مطلب. این کاراکترهای سردرگم و پادرهوا هم شامل شخصیتهای اصلی ماجرا میشود و هم نقشهای فرعی و مکمل.
در واقع «تیک آف» بعد از کلی آسمون و ریسمون بافتن و مجبور کردن مخاطب به تماشای شرطبندیهای احمقانه این گروه کوچک تازه نقطه اوج داستانش را رو میکند. آتنا که در هیچکدام از این بازیها دزد نبوده و فقط حاکم بوده است، بعد از عزیمت شیرو تصمیم میگیرد تا خودش را به چالش بکشد و هواپیمایی باری را برای مدت کوتاهی به پرواز درآورد. مسیر داستانی که به شدت شبیه فیلمهای هالیوودی است و به شدت هم از الگوهای مشابه خارجیاش فاصله دارد. احتمالا در یک اثر سینمایی جذاب، قسمت اعظم فیلم به این میگذشت که آتنا بقیه را به همراهی راضی کند، نقشهاش را بکشد، بالا و پایین کار را بسنجد، اما خیر همه این اتفاقات در یک سکانس از طریق راوی بیان میشود و بار دیگر اندک رابطه بیننده با اثری که تماشایش میکند قطع میشود. دوباره تکیه بیش از حد «تیک آف» به راویاش برای پیشبرد قصه، فیلم را منجمد و بیجان کرده است. عبدیپور فیلمساز خوبی است و این را در دکوپاژهای شلوغوپلوغش خوب نشان میدهد. دوربینش را هوشیارانه حرکت میدهد و ترسی از گرفتن کلوزآپهای پشت سرهم ندارد، مشکل اصلی «تیک آف» روایتی است که انگار قصد شروع شدن ندارد و وقتی هم که شروع میشود با همان اندک جذابیتی که دارد نمیتواند بیننده خسته و کسلشده را درگیر کند. برای یک بیننده عادی همه دکوپاژهای زیبای عبدیپور به چشم نمیآید و فقط همان روایت خستهکننده است که فیلم را برایش تعریف میکند.
اما برگ برنده عبدیپور، آشناییاش با فرهنگ جنوب کشور و خطه بوشهر است. موسیقی شاد و سرحال محلی، شوخیهای کلامی پرسروصدا و تکههای انگلیسی انداختن میان حرفها از نکاتی است که عبدیپور به لطف آشنایی کامل با این فرهنگ به خوبی در فیلمش به تصویر میکشد. در حقیقت اندک فضاسازی که انجام میگیرد از همین طریق است و اوجش زمانی است که فائز مغموم و خسته از مصیبتهایش به مراسم عروسی میرود تا ساز بزند و آن نوای پرشور و هیجانانگیز موسیقی بوشهری در سالن طنین میاندازد و تضاد حال و هوا را با زندگی فائز و خواهرش به رخ میکشد. از طرف دیگر اغراق و بزرگنمایی که در فضاسازی و شخصیتپردازی عبدیپور وجود دارد کاملا در جهت بازنمایی فرهنگی است که خودش آن را خوب میشناسد. اینکه دایی فائز از یک روستای کوچک در بوشهر، جوانیاش را در پاریس به کنسرتهای ژو دسن و متالیکا میرفته و همان شده که دیگر متالیکا گوش نداده از شوخیهایی است که احتمالا حقیقت ندارند اما فرهنگ مرسوم را به نمایش میکشند.
در آخر باید بگویم «تیک آف» فیلمی است که مخاطبانش جوانان هستند، جوانانی که بهترین سالهای زندگیشان را پشت سر گذاشتهاند و اکنون در مرحله گذار هستند. «تیک آف» روایت پر افتوخیزی ندارد، گاهی از ریتم میافتد و خستهکننده میشود، اما قرار بوده خیلی جذابتر از چیزی که هست بشود. احسان عبدیپور فیلمساز مستعدی است که تاکنون نگاه ویژه و تفکر متفاوتش را در سه اثرش به رخ کشیده است.