«امتحان نهایی» به عنوان فیلمی که نام زندهیاد عباس کیارستمی را به عنوان طراح داستان و یکی از فیلمنامهنویسان با خود حمل میکند، فیلمی شکست خورده است که ایده و طرح درخشان اولیهی آن قربانی اجرایی پراشکال، ناهمخوان و ناشیانه شده است.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
اگر کارهای کیارستمی ساده و بیداستان بودند و کمتر برای شخصیتهای فیلمهایش پیشینه تعریف میکرد، اگر دیالوگهایش شما را به یاد فیلمهای مستند میانداختند و از زندگی میآمدند، اگر نابازیگرانش آن قدر درست و دقیق انتخاب شده بودند که از صد بازیگر حرفهای بهتر بازی میکردند، باید هشدار دهم که در «امتحان نهایی» انتظار تکرار هیچ یک از این المانها را نداشته باشید زیرا فیلم اساسا ارتباطی با کارهای زندهیاد کیارستمی ندارد.
«امتحان نهایی»، اولین و بزرگترین ضربه را از بازی بد نابازیگرانش میخورد که در تقابل به شدت گلدرشتی با بازی بازیگران حرفهای فیلم قرار گرفته است. شاید اگر فیلمساز از خیر گیشهی کار میگذشت و برای نقشهای پونه و فرهاد نیز به سراغ دو نابازیگر میرفت، دستکم بازیها یک دست از آب در میآمدند و این تفاوت فاحش میان بازیها از بین میرفت. وقتی یک نابازیگر ناآماده و نه چندان مستعد در مقابل شهاب حسینی دیالوگ میگوید و نابازیگر دیگری در همین شرایط قرار است با میمیک چهرهاش با لیلا زارع وارد بدهبستان بازیگری شود، طبیعتا حاصل کار بیش از آن که تأثیرگذار از آب درآید خندهدار میشود.
از دیگر خطاهای بزرگ فیلمساز، ترکیب سادگی آثار کیارستمی با جنبههای دراماتیک و داستانی است که احتمالا مدنظر خودش بوده است و این ترکیب آنقدر ناشیانه صورت گرفته که نتیجهی حاصل، فیلم را کاملا دوپاره کرده است. به عنوان مثال سکانس کارواش با نوع بازیها و میزانسن و موقعیتی که تعریف میکند، شما را به یاد بسیاری از فیلمهای واقعگرایانهی مصطلح همچون کارهای فرهادی، مازیار میری و... میاندازد اما در بخشهای مربوط به بازیگران (درواقع نابازیگران) نوجوان فیلم ورق برمیگردد و فیلمساز به وضوح از المانهای سینمای کیارستمی دنبالهروی میکند. بنابراین کارگردان حتا در حفظ و پرداخت میزانسن سکانسهای مختلف فیلمش از نوعی بینظمی و عدم هماهنگی رنج میبرد که نمود آشکار آن در فیلم قابل مشاهده است و مخاطب را پس میزند.
بله! فیلمهای کیارستمی هم عموما بیش از قصهگویی و گرایش به روایتهای کلاسیک، درصدد بازیهای فرمیک و پرداخت به برخی مفاهیم خاصاند؛ فیلمهای کیارستمی در واقع فراتر از «فیلم»اند. شاید بتوان مدعی شد که فیلمهای او بیشتر «خود زندگی»اند تا نمایشی ساختگی از آن و این، مولفهی تفکیکناپذیر آثار اوست که در فیلمهای بسیاری دیگر از فیلمسازان سراسر جهان که قصد الگوبرداری از آثار او را داشتند جواب نداده است. به نظر میرسد عادل یراقی با آن که یک گنجینه ارزشمند همچون «طرحی از عباس کیارستمی» را در اختیار داشته است در پرداخت به این طرح و خصوصا در اجرای آن به شدت ناتوان بوده است.
از دیگر خطاهای فیلمساز، تلاش برای ایجاد تعلیق در فیلم است، تعلیقی که به سرانجامی نمیرسد و در بسیاری از بخشها به بیراهه میرود و فراموش میشود. البته سکانس پایانی فیلم هوشمندانه است، اما همچنان دو سکانس «آغازین» و «پایانی» فیلم به دیگر سکانسهای آن نمیخورند و وصلههایی ناجور بر کل کارند.
فیلمساز در هدایت نابازیگران به هیچ وجه موفق نبوده است. شگرد کیارستمی برای بازی گرفتن از نابازیگران فیلمهایش را نمیدانم اما آن چه از وجنات «امتحان نهایی» پیداست، هدایت این دو نابازیگر به شیوهی هدایت بازیگران حرفهای کار بوده است و آنها نه از فراز و نشیبهای نقشهایشان سردرآوردهاند و نه توانستهاند در بده بستان با بازیگران مقابلشان (که هر دو هم بازیهای خوبی دارند) سربلند بیرون بیایند.
از دیگر اشکالات فیلمنامه که به شخصیتپردازیهای آن بازمیگردد، ناهماهنگی مادر و پسر فیلم به لحاظ سطح طبقاتی و حتا مسائل جزییتری چون نوع پوشش، گویش و... با یکدیگر است. درست است اشاراتی به این مسئله میشود که پسر سالها دور از مادرش در شهری دیگر زندگی میکرده اما این بهانه، برای این حجم از تفاوت میان مادر و پسر کافی به نظر نمیرسد؛ ضمن آن که نوع برخورد مادر با پسری این چنین افسارگسیخته و غیرقابل کنترل از دیگر اشکالات فیلمنامه است. حتا نوع صحبت کردن مادر با فرزندش و دوست او به هیچ وجه ملموس و باورپذیر نیست.
از ویژگیهای بارز سینمای کیارستمی، دوری گزیدنش از پیچیده کردن گرههای فیلمنامه است. او قرار نیست همچو اصغر فرهادی سکانس به سکانس نقاط بحران و پیچیدگیهای فیلمنامه را بیشتر کند. او میخواهد سادگی فضای کار حفظ گردد و از ازدیاد وجوه دراماتیک فیلم پرهیز شود. فیلمهای او همان طور که گفته شد فراتر از فیلماند. همچنین «اتفاق» در فیلمهای او کمتر به چشم میخورد. اما در فیلم یراقی، بسیاری از کنشها و موقعیتهای ایجاد شده توسط کاراکترها به دور از منطق روایی و بر پایه اتفاقات دمدستی بنا شدهاند؛ مثلا نقشهای که در پایان غلام و سعید برای فرهاد (شهاب حسینی) کشیده و به اجرا درش میآورند به شدت عجیب و به دور از باورپذیریست. آنها همچون دزدان حرفهای ابتدا موقعیت خانه معلم را شناسایی کرده و سپس با حرکاتی عجیب مثل عبور از داربست و ورد به خانهی معلم، مرغها را به اتاق او پرتاب میکنند!!! اولا از کجا میدانند که معلم شب به خانه بازمیگردد؟ خصوصا که به قول غلام، فرهاد و مادر سعید در غیاب سعید موقعیت خوبی برای تنها بودن دارند، ضمن آن که از کجا میدانند فرهاد پنجره را باز میگذارد؟ آن هم در فصلی که به نظر سرد میرسد و پوشش شخصیتها کاپشن و پولیور و... است. اگر فرهاد پنجره را باز نگذارد، آیا امکان اجرایی شدن نقشه برای دو پسر وجود خواهد داشت؟ و آیا اصلا پونه، مادر سعید (لیلا زارع)، که غلام و سعید را بهتر از هرکسی میشناسد به این که آنها چطور به خواستهی او و فرهاد مبنی بر امتحان دادن تن درمیدهند شک نمیکند؟ با خودش فکر نمیکند چه شده این دو نفر که امتحانشان را با این اعمال شاقه دادهاند نیمه شب تصمیم به درس خواندن گرفتهاند؟ همهی این سوالات بیجواب و موقعیتهای باورناپذیر و اتفاقی، کار را از سینمای کیارستمی دور کرده و حتا به درامهای آبرومند سینمای ایران که بر پایه رئالیسم بنا شدهاند نیز نزدیک نمیکند و «امتحان نهایی» فیلمی در میانهی این دو باقی میماند.
فیلم به لحاظ صدابرداری و صداگذاری نیز خالی از اشکال نیست. در سکانسهای موتورسواری دو نوجوان آمبیانس محیط خیابان بر صدای بازیگران سوار شده است که به احتمال بسیار، چنین تمهیدی عامدانه نبوده و از خطای صدابرداری و صداگذاری نشئت میگیرد که سینک نبودن صدا و تصویر بازیگران در برخی از سکانسها نیز گواه دیگری بر این مدعاست.
موسیقی متن کار چه در سکانس آغازین و چه در سکانس پایانی هیچ گونه سنخیتی با بافت فیلم و فضای آن ندارد.
«امتحان نهایی» به عنوان فیلمی که نام زندهیاد عباس کیارستمی را به عنوان طراح داستان و یکی از فیلمنامهنویسان با خود حمل میکند، فیلمی شکست خورده است که ایده و طرح درخشان اولیهی آن قربانی اجرایی پراشکال، ناهمخوان و ناشیانه شده است. به نظر میرسد، فیلم تقلیدی خامدستانه از سینمای کیارستمیست که با سینمای فیلمسازان دیگری نیز آمیخته شده و حاصل آش شلهقلمکاریست که نه مخاطب عام را راضی میکند، نه مخاطب خاص را.