«سینما نیمکت» به واسطه رویکرد خاصش در انتخاب لحظات خاطرهانگیز سینمایی و لحن فانتزی فیلم آزاردهندهای نیست. میتوان دو ساعت برای آن وقت صرف کرد و با ارجاعهایش همراه شد و با خاطرهبازیهایش سر ذوق آمد اما ارتباط با فیلم از این سطح فراتر نمیرود.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
«سینما نیمکت» اولین تجربه سینمایی کارگردان با سابقه تئاتر، محمد رحمانیان است. اکران و نمایش فیلم به دلیل روایت متفاوت و موضوع خاصپسند به گروه هنر و تجربه واگذار شد و فیلم این روزها به نمایش درآمده است. حضور کارگردانهای تئاتری در سینما همیشه موضوع بحثهای مختلف بوده است. از نمونههای متاخر میتوان علی رفیعی را مثال زد که با دو فیلم «ماهیها عاشق میشوند» و «آقا یوسف» در سینما حضور پیدا کرد و واکنشهای ضد و نقیضی را دریافت کرد. حضور محمد رحمانیان هم با کمبودهایی همراه شده که در سالهای قبل و در مورد باقی تئاتریها وجود داشته. اما «سینما نیمکت» در ارزیابی نهایی فیلم بیارزشی نیست. داستان در مورد سالهای ممنوعیت ویدیو و بیکار شدن یک عشق فیلم به نام ناصر است. در ابتدای داستان انبوه نوارهای ویدئویی ناصر را به آتش میکشند و او راهی زندان میشود. در زندان پس از آشنایی با دوبلوری قدیمی به مجموعهای گرانبها از فیلمهای مطرح آن سالها دست پیدا میکند. ناصر پس از تماشای چندباره همه فیلمها تصمیم میگیرد به مناطق دورافتاده و روستایی سفر کند و به شکل تکنفره فیلمها را برای مردم بازی کند. چند مانع بر سر راه این خط داستانی و چند خردهپیرنگ کمحجم پیشروی داستان را تا پایان شکل میدهند.
فیلم مایههای داستانی زیادی را مورد استفاده قرار نمیدهد و بیشتر از تکیه بر روی شخصیتها و احساساتشان، بر ارجاعات سینمایی و بازیکردن با نوستالژیها تمرکز میکند. بنابراین گرهافکنی و گرهگشایی خاصی در آن دیده نمیشود و اندک موانع پیش روی شخصیتها به سادگی حل شده و وسیلهای برای ارجاعات خاطرهانگیز بعدی میشوند. با توجه به این که هدف اصلی فیلم سرککشیدن به تجربههای سینمایی ماندگار و بازیکردن با آنهاست میتوان دلیل حضور در گروه هنر و تجربه را درک کرد. مخاطبی که آثار مطرح تاریخ سینما را ندیده باشد و با آنها خاطره نداشته باشد به سختی میتواند با «سینما نیمکت» همراه شود. بنابراین عشق فیلم بودن برای ارتباط گرفتن با فضا و داستان مانند یک پیشنیاز ضروری است. یک سوم ابتدایی فیلم از استحکام روایی بهتری برخوردار است و میتوان گفت یکی از بهترین مقدمهچینیها در میان فیلمهای سال است. ناصر روزنامهای را در دست میگیرد که در آن خبر از پایان ممنوعیت ویدیو داده شده است. روزنامه توسط زنی به نام ملی برای او فرستاده شده و این نام باعث میشود ناصر به یاد اتفاقاتی در گذشته بیفتد. پس از آن به فلاشبک میرویم و سرگذشت ناصر موضوع روایت فیلم میشود. آتشگرفتن نوارها و به زندان افتادن ناصر به خوبی بر مخاطب اثر گذاشته و او را در فضای عاطفی خاص خود غرق میکند. کشف گنجینه سینمایی توسط ناصر به بهترین شکل زمینه را برای رفتن به بخش بعدی داستان فراهم میکند اما پس از آن نوعی تغییر رویکرد را در داستانگویی شاهد هستیم. ذکر این نکته ضروری است که فلاشبک استفاده شده در فیلم از معدود نمونههای حاضر در سینمای ما است که علاوه بر تأثیر روایی همیشگی در ایجاد جذابیت و بازی با میزان آگاهی مخاطب، با کارکرد ساختاری هماهنگ با موضوع فیلم همراه شده است. برای فیلمی که دغدغه اصلیاش چیزی جز نوستالژی بازی نیست چه شگردی بهتر از فلاشبک؟
متأسفانه فیلم پس از مقدمهای که ذکر شد عملن داستانگویی را کنار میگذارد. زمان صرف نمایشهای تکنفره ناصر و واکنشهای مردم میشود. چند نمایش او را مشاهده میکنیم و پس از آن اشکان خطیبی با ویالون و شمایل عجیبش وارد فیلم میشود. نحوه ورود او وقت زیادی را در فیلم اشغال نمیکند و دوباره شاهد اجراهای حالا دو نفره آنها هستیم. این طرح در مورد دو شخصیت دیگر هم تکرار میشود. ملی (مهتاب نصیرپور) و هومن برقنورد با کمترین جزییات داستانی وارد فیلم میشوند و در کنار بقیه به بازسازی فیلمها میپردازند. در چنین فضایی که شخصیتپردازی اولویت نیست باید عنصر دیگری مورد توجه واقع شده باشد و آن چیزی جز خاطرهبازی با سینما نیست. خود رحمانیان هم متوجه بوده که این شگرد برای پیش بردن داستان فیلم و فضاسازی کافی نیست. تلاشی در فیلم وجود دارد تا بین آثار سینمایی انتخابی و موضوع آنها با موقعیتی که شخصیتها در آن قرار دارند ارتباط برقرار شود. از مقدمه به بعد هر جا این پیوند قویتر شکل گرفته، فیلم به تأثیرگذاری بهتری دست پیدا میکند و هر جا پیوند ضعیف است یا اصلا به آن فکر نشده ارتباط مخاطب با فیلم کاملا محدود میشود. برای مثال میتوان از حضور گروه در آسایشگاه روانی و بازسازی فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» به عنوان یکی از بهترین سکانسها نام برد که فیلم انتخابی برای بازسازی و موقعیت اجرای آن به پیوند قدرتمندی میرسند و ناصر با تماشای چهرههای درهمرفته بیماران پایان فیلم را تغییر میدهد.
رحمانیان در بخشهایی از فیلم تلاش کرده تا محل اجرای نمایشها (قهوهخانهای دورافتاده) را به استعارهای از جامعه تبدیل کند. حضور گروهی از اراذلواوباش که برای ناصر و گروهش تعیینتکلیف کرده او را مجبور به سانسور میکنند در همین راستا تعریف میشود. همچنین زمانی که گروه از سانسور سر باز میزند همین اوباش هستند که وارد صحنه میشوند و با جوکهای سطحی و حرکات مبتذل سر مردم را گرم میکنند. در نتیجه اینجا اشارهای هم به دوگانه هنر فاخر و سخیف میشود که البته همه این اشارهها صرفا در شکل دادن به فضای عاطفی فیلم مؤثر واقع میشوند و نمیتوان در این سطح توقع نگاه جامعهشناسانه از آنها داشت. مشکلی که گاهی آزاردهنده میشود نگاه خیلی فانتزی و نمایشی به رویدادهاست. برای مثال شمایل ترسیم شده از گروه اوباش یا برخی تماشاگران از شدت فانتزی بودن حالتی کودکانه پیدا کرده است یا سکانس ویالونزدن خطیبی در میان برفها از شدت نمایشی بودن در موقعیتی جدا از کلیت فیلم قرار میگیرد و قابل درک نیست. این مشکلات در کنار عدم توجه به شخصیتپردازی جدی باعث شده تنها محور اثرگذاری فیلم ارجاعات سینمایی و خاطرهبازیها باشد. در نتیجه قدرت و ضعف فیلم کاملا به قدرت و ضعف ارجاعها وابسته شده است. چنانکه ذکر شد پیوند بین فیلمهای بازسازی شده و موقعیتهای داستانی به طور کل چندان فکر شده نیست هرچند در برخی سکانسهای خاص دستآوردهایی دیده میشود. موضوعات جانبی مرتبط با ارجاعها از جمله سانسور و عشق و جدایی و... از سطح روایت فانتزیگونه فیلم فراتر نمیروند و صرفا در لحظه قابلطرح هستند چرا که شخصیتپردازیای دیده نمیشود. «سینما نیمکت» به واسطه رویکرد خاصش در انتخاب لحظات خاطرهانگیز سینمایی و لحن فانتزی فیلم آزاردهندهای نیست. میتوان دو ساعت برای آن وقت صرف کرد و با ارجاعهایش همراه شد و با خاطرهبازیهایش سر ذوق آمد اما ارتباط با فیلم از این سطح فراتر نمیرود.