«فصل نرگس» فیلمی متوسط است با ساختاری که کمتر نشانی از جسارت و نوگرایی آذربایجانی «آینههای روبهرو» در آن دیده میشود؛ فیلمی که قرار بوده است به قصد تبلیغ و فرهنگسازی برای یک مقوله مهم و حیاتی اجتماعی ساخته شود اما به دلیل بسیاری از کاستیها در ساختار روایی و فرمیک نمیتواند به این هدف مهم دست یابد.
شاید این امر از بیرحمی دنیای سینما و به طور کلی دنیای هنر سرچشمه بگیرد که اثر جدید هر هنرمند، با آثار پیشین او مقایسه میشود و عموما مبنای سنجش خوب بودن یا خوب نبودن آن اثر، آثار قبلی سازندهاش هستند، اما به هر حال این رسم رایجیست که فرار و دوری از آن چه برای منتقد و چه برای فیلمساز اجتنابناپذیر است.
نگارنده قصد مقایسهی دو فیلم نگار آذربایجانی را با یکدیگر ندارد و اساسا آن چه در حال حاضر مطرح است تحلیل فیلم جدید او یعنی «فصل نرگس» است اما نمیتوانم این مسئله را نادیده بگیرم که در قیاس با فیلم شگفتیآور و جسورانهی «آینههای روبهرو»، «فصل نرگس» قطع به یقین بازگشتی رو به عقب در کارنامهی آذربایجانی به حساب میآید و اگر انتظار تماشای فیلم مبهوتکنندهای چون «آینهها ...» را دارید تماشای فیلم جدید این کارگردان نخواهد توانست شما را راضی کند.
اگر دو مبحث اساسی، یعنی محتوا و فرم فیلم «فصل نرگس» را از یکدیگر متمایز کنیم میتوان محتوا را قابل احترام و فرم را به شدت کسالتآور به حساب آورد. به بیانی دیگر، فیلم در راستای تبلیغ و تحسین مقولهی «اهدای عضو» ساخته شده است که بحث داغ این روزهاست و بنابراین قرار است پیامی اخلاقی را به مخاطب منتقل کند اما فرم انتخابی برای سر و شکل بخشیدن به این مادهی خام اولیه آن قدرها که باید نو و متفاوت نیست و به همین دلیل حاصل، فیلمی متوسط با اشکالات فراوان شده است.
متاسفانه یکی از اشکالات بزرگ بسیاری از فیلمهایی که در جشنوارهی سال گذشته به نمایش درآمدند و حالا هم به نوبت اکران میشوند، مسئلهی «محتوازدگی» است. این محتوازدگی در برخی از این فیلمها آن قدر شدید بود که حتا جسارت پرداخت به سوژه و پر و بال دادن به هستهی مرکزی داستان نیز قربانی تمرکز بر «مفهوم» و «پیام» شده بود. این اتفاق به شکل کاملا واضح و آشکاری در «فصل نرگس» اتفاق میافتد. حجم شدیدی از شعارزدگی و چینش نه چندان هوشمندانهی رویدادها در کنار هم فیلمنامهی کار را به اثری کاملا متوسط تبدیل کرده است که خیلی زود دستش برای تماشاگر رو میشود و از جایی که گرهی روابط شخصیتها و توالیهای زمانی برای مخاطب گشوده میشود فیلم پتانسیل خود را از دست میدهد و دچار بیکششی و رخوت میشود.
علاوه بر عدم پرداخت صحیح و باحوصلهی فیلمساز به فیلمنامه، فیلم به لحاظ فرمیک و از جنبهی ساختار روایی نیز با مشکلات بزرگی دست به گریبان است. قصهای که طبیعتا باید به قصد ارائهی پیامی مهم به مخاطب روایت شود، با این ساختار روایی دستمالی شده و تکراری قطعا نمیتواند برای مخاطبی که این روزها به دنبال کارهای نوگرا و متفاوت میگردد جذاب باشد و او را پس میزند.
در چنین شرایطی، همان جنبهی اصلی مورد توجه فیلمساز یعنی عنصر «انتقال پیام» نیز کارکرد خود را از دست میدهد زیرا بستری که میبایست فرصت را برای این مسئله فراهم کند به شکل درستی پهن نشده و دچار کاستیهای بسیاری است. البته ذکر این نکته ضروری است که فیلم از میانههایش کمی جان میگیرد، ریتمش کمی تندتر میشود و شاید یک اشکال بزرگ فیلمنامه همین باشد که دیر شروع میشود. بسیاری از جزییات بخشهای ابتدایی میتوانستند کوتاه یا حذف شوند و حرف اصلی فیلم زودتر مطرح میشد.
از بخشهای مثبت کار میتوان به بازیهای خوب آن اشاره کرد. اگر از تکراری بودن نقشهای بسیاری از بازیگران فیلم فاکتور بگیریم، بازیهای فیلم در سطح بالایی قرار دارند و با یکدیگر هماهنگاند. بازیهای یکتا ناصر و ریما رامینفر، از بازیهای خوب فیلم است که تا حدودی به جذابیت آن انجامیده و گوهر خیراندیش نیز در قالب نقشی تکراری اما خوش پرداخت بازی خوبی را ارائه میدهد. از این منظر، «فصل نرگس» بیشباهت به «آینههای روبهرو» نیست زیرا در آن فیلم هم بار عمدهای از کار بر عهدهی بازیگران بود و بازی خوب دو بازیگر اصلی که قطعا با هدایت درست و حرفهای فیلمساز صورت گرفته بود تأثیر بسیار زیادی بر کیفیت اثر گذاشته بود.
دیگر عناصر فیلم، همچون فیلمبرداری و تدوین نیز در سطح کاملا متوسطی قرار دارند؛ نه میتوان ایراد اساسی از آنها گرفت و نه میتوان آنها را در زمرهی بخشهای هوشمندانه فیلم قرار داد.
از دیگر اپیدمیهای جشنوارهی سال گذشته، مدیوم انتخابی اشتباه برای بسیاری از فیلمها بود، بدین معنا که بخش عمدهای از فیلمهای راه یافته به بخش مسابقهی جشنواره میتوانستند نه در قالب فیلم سینمائی بلکه در قالب تله فیلم و با بازیگرانی معمولیتر و هزینههایی محدودتر ساخته شوند. «فصل نرگس» نیز جزو همان دسته از فیلمهاست، فیلمی که چه به لحاظ پررنگ بودن جنبهی پیام رسانیاش و چه از جنبهی ساختار و نوع پرداختش میتوانست یک تله فیلم موفق باشد؛ اما در حال حاضر فیلمی تکراری با سوژهای تکراری و پرداختی تکراریتر است.
همان طور که گفته شد، شاید مقایسهی فیلمهای یک فیلمساز با یکدیگر کار آنچنان درستی نباشد. شاید بهتر آن بود که هر فیلم یک فیلمساز به شکل مجزا مورد نقد و بررسی قرار میگرفت اما سایهی فیلمهای پیشین آنها ناخودآگاه بر فیلم جدید آنها سنگینی میکند و مخاطبی که به انتظار تماشای فیلمی در حد و اندازهی فیلم قبلی آنها به سینما رفته است با تماشای فیلمی کم مایهتر و معمولیتر از فیلم قبل جا میخورد و بیاختیار دست به مقایسه میزند.
«فصل نرگس» فیلمی متوسط است با ساختاری که کمتر نشانی از جسارت و نوگرایی آذربایجانی «آینههای روبهرو» در آن دیده میشود؛ فیلمی که قرار بوده است به قصد تبلیغ و فرهنگسازی برای یک مقوله مهم و حیاتی اجتماعی ساخته شود اما به دلیل بسیاری از کاستیها در ساختار روایی و فرمیک نمیتواند به این هدف مهم دست یابد.