در «ماجان» همهچیز تخت و بیعمق به نظر میرسد. تمرکزی در پردازش شخصیتها دیده نمیشود و رخدادهایی که پشت سرهم قرار گرفتهاند فاقد الگوی لازم در سینمای ملودراماتیک است.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
رحمان سیفیآزاد در اولین تجربهی ساخت فیلم سینماییاش موضوع کهنهیی را به تصویر کشیده است، انگار قصهی «ماجان» با دو دهه تاخیر ساخته شده است. این فیلم به دلیل قصهپردازی و لحنی که برای روایتش در نظر گرفته شده دچار کمبود مصالح لازم در پرداخت سینمایی شده است، زیرا که «ماجان» فاقد پرداخت بکر و جدید است به همین دلیل به نظر میرسد قصهی مورد نظر با نگرش سطحی به تصویر درآمده است. مولود و هاشم بعد از داشتن دو فرزند سالم یک پسر معلول ذهنی و حرکتی دارند که هاشم با حضور او در خانه مخالف است و او را به آسایشگاه میبرد اما مولود به عنوان مادر میخواهد از احسان در خانهی خودش مثل دو فرزند دیگرش نگهداری کند که این مسئله باعث گرهافکنی در قصه میشود. اساسا سیفیآزاد سعی کرده اساس قصهاش را بر پایهی مهرمادری بنا کند. نیاز یک کودک افلیج به مادر و بلعکس. اما از همان شروع فیلم با ورود هاشم این گرهافکنی شکل میگیرد ولی شرایط این گره و پیشآمدهای بعدیاش سمت و سوی قصه را به کلیشه و شعار و حتی به خرده اتفاقات بیثمر بچهگانه شبیه میکند. فضاسازیها و اتفاقاتی که پیرامون این قصه شکل میگیرد حتی در طراحیهای لوکیشن این احساس را بوجود میآورد که این فیلم برای دههی نود نیست. اگر «ماجان» در دههی هفتاد ساخته میشد لحن و نگرش فیلمساز کاملا قابل درک بود. چنان چه در همان دهه فیلمی مثل «رنگ خدا» ساخته شد و تمامی المانهای ساختاری آن فیلم در «ماجان» احساس میشود. پدری که از داشتن فرزند افلیجش ناراضی است و فکر میکند احسان تاوان است. کدام تاوان؟ در «ماجان» نگاه فیلمساز یک جانبه جلو میرود. این فیلم کاملا ضدمرد است و در بطن قصه یک نگاه فمینیستی احساس میشود. مولود به هر طریقی که میتواند میخواهد از احسان مراقبت کند. مربا میپزد و میفروشد. هاشم به دلیل وجود احسان از خانه قهر کرده است و رفته. هاشم به دلیل نوع شغلش که رانندهی ماشین سنگین است به قدری منفعل است که خانهاش را ترک میکند! عناصر ساختاری شخصیتها بیاساس پایهگذاری شده. هاشم درخواست طلاق میدهد یا از طریق خواهرش که در فیلم حضور ندارد میخواهد تجدیدفراش کند. از طرفی دیگر حضور شهناز و فرشید بیکارکرد است. فرشید به عنوان برادر هاشم گاهی با او دعوا میکند و هاشم را تشویق میکند که به خانه برگردد. در سکانسی دیگر سنگ صبور مولود زن برادرش میشود و در سکانسی به هاشم میگوید که مولود و بچه ها میخواهند از این شهر بروند. فیلمساز برای فرشید و شهناز هم موقعیتی را طراحی کرده است که هیچ ربط منطقی به کلیت فیلم ندارد. اگر فرشید برادر هاشم هم نبود در روند شکلگیری داستان اتفاقی رخ نمیداد. همچنین شهناز که هیچ کارکردی در روند داستان ندارد. حضور شهناز فقط به دلیل نوع روش در زنانگی میان او و مولود طراحی شده که این تعبیر از سوی فیلمساز در اجرا به شدت کلیشهیی شده است. «ماجان» براساس پیشفرضهای تعیین شده ساخته شده و تمامی اجزای ساختاری فارغ از طراحی منسجم در جاهای اشتباه قرار گرفتهاند. سرراست و یکدست بودن قصه نمیتواند در اجرا به آن هدف نهایی که فیلمساز در ذهنش ترسیم کرده برسد. در «ماجان» همهچیز تخت و بیعمق به نظر میرسد. تمرکزی در پردازش شخصیتها دیده نمیشود و رخدادهایی که پشت سرهم قرار گرفتهاند فاقد الگوی لازم در سینمای ملودراماتیک است. اساسا این گونه از فیلمها باید با اتفاق و تعلیقهای به موقع همراه باشد، اما در «ماجان» هیچ چیز به پیشبرد قصه کمک نمیکند. فضا و موقعیتها بحرانی به نظر میرسند، اما مسیر این بحران کاملا بلاتکلیف است. این بلاتکلیفی گاه به سوی شهناز و فرشید میرود و گاه در دیالوگهای هاشم و مولود دیده میشود. هاشم در دیالوگی به مولود میگوید از کجا معلوم این بچه برای من باشد! دیالوگی نابجا که به هیچ وجه به مختصات شخصیتی هاشم ربط منطقی پیدا نمیکند؛ مولود با شنیدن این دیالوگ به هاشم سیلی میزند اما بعد از آن عذرخواهی میکند!
منطق این سکانس از بین میرود و انگار مولود حرف هاشم را تایید میکند. از سوی دیگر هنوز قصه برای پاسخدهی به اصل موضوع که چرا احسان بعد از دو بچهی سالم فلج به دنیا آمده است به جواب قانعکنندهیی نمیرسد که ثریا به فیلم اضافه میشود. مگر میشود با یک قهر این چنینی هاشم به فکر تجدیدفراش بیافتد؟ از طرفی دیگر زمانی که مولود ثریا را در ماشین هاشم میبیند واکنش منطقی از او نمیبینیم. آیا مهر مادری مولود نسبت به احسان او را تا این حد منفعل کرده است؟ هسته مرکزی و آنچه که به عنوان هدف در فیلم مطرح میشود با اقدامات ابتدایی از بین میرود. به طور مثال فیلمساز میتوانست از احسان به دلیل ناتوان بودنش بهرهگیریهای معقولتری بکند یا هاشم برای سربه نیست کردن احسان میتوانست از یک راه منطقی استفاده کند. اما اساس این فیلم بر محوریت احساسبرانگیزی تماشاگر بنا شده. سیفیآزاد سادهترین پایان را برای فیلمش در نظر گرفته. هاشم خانوادهاش را به شمال میبرد و به یک آدم پول میدهد تا احسان را سربه نیست کند. وقتی آن مرد از دزدیدن احسان پشیمان میشود هاشم تصمیم میگیرد احسان را در دریا غرق کند. احسان در دستان هاشم وسط دریا. اما هاشم از این کار هم منصرف میشود تا در سکانس پایانی او و احسان کنار هم باشند و مولود هم به آنها برسد و دوربین هم شروع به بالا رفتن کند که میشود نام این نمای شعاری را نگاه خداوند نامید. (سکانس آخر فیلم «رنگ خدا» را به یاد بیاورید) انگار هاشم از غرق کردن احسان پشیمان میشود و حالا او تبدیل به یک ناجی میشود، اساسا این رفتار هاشم بیمنطق به نظر میرسد چرا؟ و چگونه میشود که یک باره هاشم متحول میشود؟ رفتارهایی که در شخصیتها گنجانده شده به طور عجیبی خطکشی شدهاند. هیچ انعطاف و دلیل نو یا بکری در ایجاد شخصیتها دیده نمیشود. بهتر میبود فیلمساز یک دلیل قانعکنندهیی در شخصیت هاشم برای نادیده گرفتن احسان در نظر میگرفت. فیلمساز میتوانست از طریق دیالوگ یا فلاشبک تاوان دادن هاشم را نشان دهد آنگاه رفتار هاشم میتوانست متقاعدکننده باشد، اما سیفیآزاد مسیری مستقیمی را ادامه میدهد که تنها قرار است پنج دقیقهی پایانی فیلم یک اتفاق رخ دهد. اتفاقی که از پیش میشود حدس زد. چند سکانس به عقب برگردیم بازگشت ناگهانی هاشم به خانه، دلبریهایش برای مولود یا اهمیت دادن به احسان و ارتباط تلفنیاش در کامیون و سفر به شمال نشانهیی از وقوع یک اتفاق است، اما این اتفاق سطحی آنقدر دیر رخ میدهد که هیچ تاثیری در روند درام ندارد و انگار فیلمساز تنها خواسته پایان فیلمش را ببندد.
«ماجان» به لحاظ استفادهی نادرست از مصالح دراماتیک تبدیل به یک فیلم تکبعدی شده است که تنها سعی کرده احساسبرانگیز باشد. اساسا هسته مرکزی «ماجان» حرف جدیدی برای گفتن ندارد و همچنان قالب مناسبی برای پردهی سینما ندارد. ابعاد و چارچوب داستان «ماجان» شدیدا تلویزیونیست. ضعف در محتوا غالب اثر را هم دچار خدشه کرده است. میزانسنهای بیرمق قابهای ساکن که از فرم بصری سینمایی دور است. اتصال نماها با شتابزدگی صورت گرفته به طوری که هیچ منطقی در نماها یا سکانسهای فیلم دیده نمیشود. در بیشتر سکانسها از کلوزآپ استفاده شده برای تاثیر احساسی بیشتر، اما هیچ تاثیری در نما یا سکانسها دیده نمیشود. ریتم کند و نماهای کشدار به خط روایی فیلم آسیب رسانده و این مورد را اضافه کنید به ضعف در فضاپردازی، خاکستری بودن رنگ تصویر و استفاده از فضاهای بسته که تماشاگر را خسته میکند. فرهاد اصلانی نقشی را بازی میکند که تکرار نقشهای گذشتهاش است. بارها اصلانی را در چنین ابعاد شخصیتی دیدهایم که نمونهاش در حال اکران است فیلم «زیر سقف دودی».
مهتاب کرامتی هم به دلیل بافت شخصیتیاش و نوع دیالوگ گفتن یا استرسی که در صورت رنج دیدهاش نمایان است، تماشاگر را به یاد نقشهای گذشتهاش میاندازد. فیلم «بیست» یا سریال «خاک سرخ». اگر فیلمهای کرامتی را کنار هم قرار بدهیم درک خواهیم کرد که این بازیگر با یک رویهی تکراری به اجرای نقش میپردازد. یکی از مهمترین ضعفهای «ماجان» انتخاب بازیگرانش محسوب میشود. با انتخاب بازیگران دیگر برای نقش هاشم و مولود این امکان وجود داشت تا شخصیتها ابعاد منسجمتری پیدا کنند.
رحمان سیفیآزاد در ساخت فیلم اولش نتوانسته به آن هدف نهایی دست پیدا کند که مهمترین نکته در این مسئله انتخاب نادرست در لحن قصهگویی است. اگر در فیلمنامه و فضاپردازیها پردازش بیشتری میشد «ماجان» میتوانست فیلم خوبی باشد، اما «ماجان» با این سروشکل نمیتواند تماشاگر سینما را راضی نگه دارد.