سر بوفالو را بریدند!
به بهانهی عید باستانی نوروز با کاوه سجادیحسینی، کارگردان سینمای ایران به گفتوگو نشستیم و او از گذشته، خاطرات فروشنده، حال این روزهایش و برنامههای آیندهاش گفت.
کاوه سجادیحسینی، نخستین بار در ۱۷ سالگی، فیلم کوتاه پنج دقیقهای ساخت و در سال ۱۳۸۲ پشت دوربین اولین ساختهی سینمایی بلند خود با نام «شب، بیرون» رفت، با گذشت یکسال از تجربه اول، دومین اثرش «بوفالو» را با بازی پرویز پرستویی، پانتهآ پناهیها و سهیلا گلستانی کارگردانی کرد. همزمان با استقبال از بهار در پای سفره هفتسین گپی زدیم با این کارگردان.
آقای سجادی چه خبر؟ این روزها مشغول چه کاری هستید؟
این روزها نگران و منتظر بودم تا سال ۹۵ زودتر تمام شود و هنرمند دیگری را از دست ندهیم. اما در حیطه کاری به غیر از تدریس، درحال نگارش فیلمنامهای هستم به نام «نبودنت». با چند سرمایهگذار صحبت کردم و در سال ۹۶ درخواست پروانه ساخت خواهم داد.
در فضای مجازی خبری منتشر شد مبنی بر اینکه شما این فیلم را کلید زدید؟
این خبر را دیدم و کاملا تکذیب میکنم. «نبودنت» کلید نخورده و تازه نگارش فیلمنامه تمام شده. نه سرمایهگذاری هنوز وجود دارد و نه تهیهکنندهای! البته قرار بود تهیهکننده، خانم صباغسرشت باشند که به دلایلی نشد این همکاری صورت بگیرد و باید تهیهکنندهی دیگری بیاید تا این فیلم ساخته شود.
به بازیگرانی هم برای این کار فکر کردید؟
معمولا وقتی فیلمنامه را شروع میکنم اینکار را انجام میدهم. یعنی بازیگرانی را در ذهنم میآورم و سعی میکنم امر خیال را به امر واقع تبدیل کنم. فکر کردم به بازیگران خوب سینمای ایران اما باید دید کدامشان در آن زمان فرصت دارند و شرایط تولید این اجازه را میدهد که با آنها همکاری کنیم یا نه.
شما با بازیگری وارد سینما شدید؟
بعله... با فیلمی به نام «سکوت» که پدرم (علی سجادیحسینی) در سال ۱۳۶۹ ساخت و اولین فیلم او بود و من هم نقش اصلی را بر عهده داشتم. بعد از آن در فیلم «عروس» بهروز افخمی بازی کردم اما بعدتر متوجه شدم که بازیگر خوبی نیستم...(با خنده)
چی شد که وارد دنیای کارگردانی شدید؟
کارگردانی همیشه دغدغهی من بود، مخصوصا وقتی که سنم بالاتر رفت و وارد سینمای جوان شدم با یک سری همکلاسی بر خورد داشتم و آنها باعث شدند از حال و هوای بازیگری بیرون بیایم. آن زمان پدرم تازه فوت کرده بود و یک حسی به من دست داد که حالا خودت باید تنهایی همهی کارها را انجام دهی و بعد از مدتی فهمیدم که کارگردانی را بیشتر دوست دارم.
فیلم اولم را در ۱۷ سالگی ساختم. فیلمی پنج دقیقهای که پدربزرگم در آن بازی کرد. بعد از آن شروع کردم به دستیاری کارگردانها، همزمان درس خواندم و فیلم کوتاه ساختم...
در فیلم «گاوخونی» با بهروز افخمی همکاری مجدد داشتید، درسته؟
بله... «گاوخونی» اولین فیلم بلند سینمایی بود که به عنوان منشیصحنه با آقای افخمی همکاری کردم.
کمی از دستیار کارگردانی برامون بگویید؟ با چه کسانی کار کردید؟
با خانم تهمینه میلانی در فیلم «زن زیادی»، وحید نیکخواهآزاد در فیلم «نصف مال من، نصف مال تو»، علیرضا رییسیان در فیلم «پرونده هاوانا» و «چهل سالگی» که برنامهریز هم بودم، با آقای حسن فتحی بخشی از سریال «مدار صفر درجه»، محمد بزرگنیا در فیلم «جایی برای زندگی» و آخرین کار دستیاری هم بعد از ساخت دو فیلم بلند، با آقای اصغر فرهادی فیلم «فروشنده» را کار کردم.
شما دو فیلم بلند سینمایی با عنوان «شب، بیرون» و «بوفالو» را کار کردید. «بوفالو» در جشنواره بود و مورد استقبال هم قرار گرفت البته نه از سوی منتقدین. چه طور شد با آقای فرهادی کار کردید و دستیار او شدید؟
دلایل زیادی نداشت... حمیدرضا قربانی که در دو فیلم دستیار آقای فرهادی بود با من تماس گرفت و گفت هنوز تمایل داری که دستیاری انجام دهی؟ گفتم نه. گفت حتی اگر اصغر فرهادی باشد! گفتم چند دقیقه دیگه تماس میگیرم. کمی وسوسه شدم. به خاطره اینکه در هر صورت سینمای آقای فرهادی را دوست داشتم و آن روزها هم فیلمنامهای نداشتم که خودم بخواهم کار کنم. ترجیح دادم قبل از شروع فیلم سومم، در کنار یکی از بزرگترین کارگردانان سینمای ایران و حتی جهان قرار بگیرم.
هم تجربهی خوبی بود هم تجربهای سخت. چون ده سال از آخرین باری که دستیاری کردم میگذشت و یکسری چیزها را فراموش کرده بودم. حتی به شوخی به آقای فرهادی میگفتم یک جاهایی باید به من بگویی که چهکار کنم چون ناخواسته کارگردانی میکردم. مخصوصا در پیشتولید یک چیزهایی را از من میخواست و من میگفتم مگر من باید انجام دهم؟
اما دو دستیار خوب داشتم که آنها باعث شدند کار جلو برود. البته اصغر فرهادی هم مثل دستیار با من برخورد نمیکرد و مثل یک دوست و همراه بود.
خاطرهای از پشتصحنه فیلم «فروشنده» در ذهنتان است که برایمان بگویید؟
همهی فیلم خاطره بود. خاطرهی خوباش و یا بدش، رفاقت من با یدالله نجفی بود. ارتباط خیلی خوبی باهم برقرار کردیم. یک روز فیلم «شب،بیرون» را دادم که ببیند، فردای آن روز سر فیلمبرداری نیامد، متاسفانه خیلی زود از بین ما رفت... وقتی وارد منزل او شدیم دیدم که فیلم من آنجاست انگار که دیده بود. نمیدونم! خیلی حس عجیبی داشتم.
البته من در زندگی از دست دادن را خیلی بلدم و خیلی از دست دادم... با اینکه مدت رفاقتمان خیلی کوتاه بود اما اینقدر روحیهی پرنشاطی داشت و چیزهای زیادی از او یاد گرفتم که هر لحظه بودن با آقای نجفی خاطره بود. وقتی به «فروشنده» فکر میکنم حتما یاد «عمو یدی» اسمی که ما صدایش میکردیم میافتم.
مهمترین خاطره اینکه همهی فیلم برایم خاطره بود که در کنار اصغر فرهادی بودم و خب انتخاب عمویم (فرید سجادی حسینی) هم به عنوان یکی از بازیگران، خودش خاطرهای شد.
البته حواشی این انتخاب زیاد بود. چطور شد که با وجود فراخوان برای آن نقش، عموی شما انتخاب شد؟
به دنبال بازیگر بودیم، تمام فیلمهایی که فرستاده شد را آقای فرهادی دیدند اما در این سن و سال فقط پنج شش نفر فیلم فرستاده بودند، چیزی که میخواستیم نبود. در نهایت عمویم نه از طرف من، بلکه از طرف شخص دیگری معرفی شد و خب من فیلمهایی از او به آقای فرهادی نشان دادم و انتخاب شد. هیچ پارتی بازی در کار نبوده، نه من اینکار را انجام میدادم و نه آقای فرهادی دست به چنین کاری میزدند. این حاشیهها برای هر فیلمی وجود دارد اما مهم خروجی آن است.
شما «بوفالو» را به جشنوارههای خارجی نفرستادید؟ نخواستید حضور داشته باشد؟
برای این فیلم اتفاقات عجیبی افتاد. هم از شروع ساختش هم از تغییراتی که در فیلمنامه انجام شد و من دوست نداشتم. شاید بخشی از اشتباهات از خودم بود!
خیلیها این فیلم را دوست داشتند و خیلیها نه، اما آنهایی که دوستش نداشتند قدرت بیشتری داشتند و سر بوفالو را بریدند. همین باعث شد پخشکنندهی خارجی را از دست بدهم. البته به زور در چند جشنواره خارجی فرستادم که خیلی مهم نبودند و البته به تازگی شنیدهام که حوزهی هنری فیلم را خریده و قرار است پخش کند.
جایی که الان در آن قرار دارید چهقدر حس رضایت بهتان میدهد؟ چه قدر به اهدافتان نزدیک شدید؟
رضایت دارم اما قانع نیستم. تلاش میکنم این رضایت را بیشتر کنم چون اگر رضایت نداشته باشیم آرامش نداریم و اگر آرامش نداشته باشیم پیشرفت نمیکنیم.
جایگاه و شهرتتان چهقدر تا الان به شما کمک کرده؟ چه از لحاظ کاری، چه در جامعه؟
من شهرت دارم؟ یکی از دوستانم که ایران زندگی نمیکرد بعد از ۱۷ سال از امریکا آمده بود ایران. گفت اینجا کسی تو را میشناسد؟ گفتم نه... هر جا میرفتیم یک نفر با من احوالپرسی میکرد، گفت تو را که همه میشناسند گفتم نه این اتفاقی است. بعد یاد یک خاطرهای از لوییس بونوئل افتادم که با بازیگرش میروند در پارکی مینشینند تا دربارهی یک فیلمنامه صحبت کنند.
بازیگرش در آن زمان خیلی معروف بوده اما همه میآمدند و از بونوئل امضا میگرفتند و میرفتند. این موضوع برای بازیگرش عجیب میشود که چرا کسی از من امضا نمیگیرد و بعد در بین آن افراد یک نفر را میشناسد که سیاهی لشکر بوده. گویا بونوئل به بیست سی نفر از سیاهیلشکرها پول داده که بیایند و از او امضا بگیرند. حالا من هم باید به کسی پول بدهم تا بیاید و از من امضا بگیرد! (با خنده).
اما در کل خیلی به این موضوع فکر نکردم. این باعث شده که اعتمادها به من بیشتر شود، شاید هم دشمنیها و حسادتها دو چندان شود. سعی کردم با کسی دشمنی نداشته باشم و به کسی هم حسادت نکنم و برای هر کسی از دوستان که فیلم میسازند و اتفاق خوبی برایشان میافتد خوشحال شوم. به شهرت هیچوقت فکر نکردم.
حالتون در زندگی خوبه؟
نمیدونم. حالمون به خاطر یک چیزهایی بد میشود و یک مقدار این تدبیر ناامیدی داریم امیدمان کمرنگ میشود. این ناامیدی حال آدم را بد میکند. اگر بنشینیم این حالمان را بدتر میکند. یک زمان دیگران حالت را خوب میکنند یک زمان خودت حالت را خوب میکنی.
مشکل ما این است که منتظریم کسی پیدا شود و حالمان را خوب کند. اینکه خودمان حالمان را خوب کنیم نیاز به یک روحیهی جنگجویانه دارد.
برای عید ۹۶ برنامهای دارید؟
مشغول نوشتن فیلمنامهای هستم که اگر «نبودنت» را نتوانستم بسازم آن را شروع کنم.
نام آن فیلم قطعا «نبودنت» است؟
فعلا که همین است و به چیز دیگری فکر نکردم. بازخوردهای دوگانهای داشتم. خیلیها دوست داشتند و خیلیها نه. اسم با بافت فیلم کمی متفاوت است. اسم کمی رمانتیک است و میرود سمت سانتیمانتال ولی فیلم اینجوری نیست. فیلمی اجتماعی است و میتوانم بگویم که کمی هم خشونت در آن است. ولی پر از مهر و پر از عشق است. سعی کردم قصهای ساده را با نگاهی ویژه و جذاب روایت کنم. فیلمنامهی جدیدم که میخواهم روی آن کار کنم نامش «یخچال» است. فیلم استرلیزه و رادیکالتری است نسبت به «نبودنت».
به عنوان یک فیلمساز دوست دارید با کدام بازیگران همکاری کنید؟
من به عنوان فیلمساز، اصلا دو شکل دارم. دو سلیقهای هستم. سینمای هالیوود را اصلا دوست ندارم اما سینمای مستقل آمریکا را میبینم و سینمای اروپا و بخشی از آسیا و سینمای ایران را دوست دارم. شرایط تولید و نگاهی که فیلمسازان ما به پیرامون دارند را دوست دارم. اما اگر بخواهم دربارهی بازیگران حرف بزنم. من تقریبا با همهی بازیگران سینمای ایران دوست هستم.
- خیلی دوست داشتم با پرویز پرستویی همکاری کنم و باهم کار کردیم.
- میدونید؟ من خیلی زود به آرزوهایم میرسم... با بیشتر سینماگران به عنوان دستیار کار کردم و در کنارشان بودم در هر صورت میشود گفت وصفالعشق نصفالعیش بود. اسم خاص دیگری مدنظرم نیست، باید ببینم قصهای که دارم چهقدر ایجاب میکند و مهمتر از آن سرمایهگذار چهقدر میتواند هزینه کند. چون هر بازیگری دستمزد خودش را دارد و این شرایط را تغییر میدهد.