روایتی از حاج کاظم تا حاج احمد متوسلیان
سوگند نیازمند: واژه قهرمان در سینمای ایران تا مدتها سپیدی و فرشته بودن محض بود تا رفته رفته قهرمانهای دیگری هم وارد میدان شدند. قهرمانهایی که از جنس مردم بودند و باورپذیر. قهرمانانی که به واسطه شرایط روز جامعه به تصویر کشیده شدند و مخاطبان بخاطر آنها به سالن سینما رفتند. از قهرمانان فیلمهای قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب. از قیصر و رضا موتوری تا حاج کاظم و الفت و حاج احمد متوسلیان. در گزارش زیر مروری داشتهایم بر شخصیت چند قهرمان در سینمای بعد از انقلاب. قهرمانهایی بحران زده و تحت و فشار که خود را نجات دادند و در خاطر فیلمبینها ماندند.
آژانس شیشهای : پرویز پرستویی/ حاج کاظم
«آژانس شیشهای» به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا یکی از تاثیرگذارترین و مهمترین فیلمهای سینمای جنگ و بعد از انقلاب است، که قهرمان (پرویز پرستویی) در آن نقش تعیینکنندهای دارد.
در حقیقت حاتمیکیا سعی کرده تا در «آژانس شیشهای» قصهای از جامعه و فضایی را به تصویر بکشد که در همان سال تولید فیلم، یعنی ۱۳۷۶ در ایران حاکم بود.
شاید همین مساله است که وقتی حاج کاظم از بین رفتن آرمانهای خود و همرزمانش را میبیند، دست به عملی خشونتبار میزند و تبدیل به قهرمان فیلم حاتمیکیا و چه بسا مهمترین قهرمان فیلمهای بعد از انقلاب میشود.
وقتی حاج کاظم به گروگانها میگوید: «من واسه صبرتون یه یا علی میخوام...» نشان میدهد اگرچه دست به این عمل زده اما همه افراد را در مقام یک شاهد میبیند. اگر قرار باشد به معقول یا نامعقول بودن رفتار حاج کاظم بپردازیم، باید کمی با او همذاتپنداری کنیم و به احساسات مشترک با قهرمان فیلم برسیم. اینکه چقدر تحت فشار است؟ چقدر ناملایمت میبیند؟ چقدر تنهاست و... همه و همه حاج کاظم را میسازد و در این صورت فتح شخصیت یک قهرمان در فیلم حاتمیکیا کار دشواری نیست.
خلاصه داستان: عباس، بسیجی شهرستانی که ترکش خمپارهای را کنار شاهرگ گردنش از دوران حضورش در جبهه به یادگار دارد، به اصرار همسرش نرگس برای معالجه به تهران میآید و در خیابان با همرزمش، حاج کاظم روبهرو میشود. این رو در رویی قصههایی را رقم میزند...
از دیالوگهای تاثیرگذار:
*«میدونی یه گردان بره خط، گروهان برگرده یعنی چی؟ میدونی یه گروهان بره خط، دسته برگرده یعنی چی؟ میدونی یه دسته بره خط، نفر برگرده یعنی چی؟»
*«من واسه صبرتون یه یا علی میخوام، همین!»
*«این وسط گوشت قربونی عباسه!»
هامون : خسرو شکیبایی/ حمید هامون
داریوش مهرجویی با ساخت «هامون» که برگرفته از کتاب «ترس و لرز» کییر کیگارد است، تحلیلهای نشانهشناسانه بسیاری از منتقدان سینمای ایران را برانگیخت.
مهرجویی در «هامون» سعی کرد دنیای یک روشنفکر را با تاثیر از شرایط دهه ۶۰ به تصویر بکشد.
شاید در فیلم نوستالژیک مهرجویی، حمید هامون (خسرو شکیبایی) قهرمان دنیا و همنسلان خود و در ابعاد کوچکتر، قهرمان زندگی خود و مهشید باشد. قهرمانی که سعی میکند مولاناوار زندگی کند.
از همان ابتدا فیلم هامون تلاش میکند تا با کابوس بجنگد و قهرمان دنیای رویای خود باشد و این ستیز تا عالم واقعیت هم با او همراه است و به نوعی خوابش تعبیر میشود.
وقتی که حمید هامون با مادر مهشید روبهرو میشود و میگوید: «چیو میخوای بخری خانم سلیمانی؟ عشقو؟ نه! من طلاق نمیدم!» تا زمانی که به کش مکشهای دادگاه میرسد به وضوح ویژگیهای یک قهرمان بحرانزده را دارد. در حقیقت حمید هامون با بحران آغاز میشود و با بحران به پایان میرسد و همین نکته است که او را تبدیل به قهرمان فیلم مهرجویی کرده است.
خلاصه داستان: حمید هامون که با همسرش مهشید، دائم در کشمکش است، زندگی کابوسگونه خود را مرور میکند. او مشغول نوشتن رسالهاش درباره عشق و ایمان است و در پی دوست قدیمیاش علی عابدینی میگردد. در همین شرایط ناگهان زندگی مشترکش با مهشید متلاطم میشود...
از دیالوگهای تاثیرگذار:
*«آقای رییس، ای خانوم، این آقا و فک و فامیلاشون دست به دست هم دادن که منو نابود کنن. پاسبان گذاشته سر محل که منو دستگیر کنه... انگار من جنایت کردم. حالا هم باید نفقشو بدم... هم خونهرو بدم..، هم مهریه بدم... هم بچمو بدم، هم شرفمو بدم. چرا؟ چرا؟ من نمیتونم طلاق بدم؟ من نمیتونم. این زن سهم منه، حق منه، عشق منه...»
*«آزمودم عقل دوراندیش را... بعد از این دیوانه سازم خویش را... آی دکتر!!»
*«تو میخوای من اونی باشم که واقعا تو میخوای من باشم؟ اگه من اونی باشم که تو میخوای، پس دیگه من، من نیست. یعنی من خودم نیستم.»
مادر: رقیه چهرهآزاد / مادر
علی حاتمی با ساخت «مادر» چنان او را به عنوان یک قهرمان (رقیه چهرهآزاد) در سینمای ایران به مخاطبان معرفی کرد که دیگر جای هیچ چون و چرایی را باقی نگذاشت.
مادر در فیلم علی حاتمی، مرکز توجه و محور اصلی قصه است. قهرمانی که در تمام طول فیلم توجه بیننده را میطلبد و مخاطب را به بروز عشق بیحدوحصر وادار میکند.
به گونهای که شش شخصیت فرعی قصه بر روی محور مادر، قصه را پیش میبرند.
تصویر اسطورهای حاتمی از مادری ایرانی برگ برنده فیلم در مواجهه با مخاطب است كه عواطف آنان را تحت تاثیر خودش قرار میدهد.
به طور مثال می توان از سكانس ورود مادر به خانه كه با بوییدن پایین چادرش توسط غلامرضا همراه میشود، یاد كرد كه قلب تماشاگر را می فشارد. مادرِ علی حاتمی قهرمان به یاد ماندنی سینمای ایران است.
خلاصه داستان: پیرزنی که در سرای سالمندان زندگی میکند به خانه برمیگردد تا روزهای پایانی عمرش را در خانهاش و کنار فرزندانش که هر کدام گوشهای به زندگی خود مشغولند بگذراند. گرمی حضور مادر در خانه، فرزندان را به دور هم جمع میکند...
از دیالوگهای تاثیرگذار:
*« سر شام گريه نكنين، غذا رو به مردم زهر نكنين. سماور بزرگ و استكان نعلبكي هم به قدر كفايت داريم، راه نيفتين دوره در و همسايه پی ظرف و ظروف. آبرو داری كنين بچهها، نه با اسراف. سفره از صفای ميزبان خرم میشه نه از مرصع پلو. حرمت زنيت مادرتون رو حفظ كنين. محمد ابراهيم، [گوشت قيمه را] خيلی ريزش نكن مادر، انوقت ميگن خورشتشون فقط لپه داره و پياز داغ.»
*«میمونه يه حلوا، هديه صاحبان عزا به اهل قبور. اين تنها شيرينی ضيافت مرگ، عطر و طعمش دعاست. روغن خوبم تو خونه داريم، زعفرونم هست، اما چربی و شيرينی ملکك نيست، اين حرمتيه كه زندهها به مردههاشون میذارن. اجرشم نزول صلوات و حمد و قل هوالله ست. فقط دلواپس آردم. خاطر جمع نيستم. میترسم مونده باشه.»
تاراج: جمشید هاشمپور / زینال بندری
ایرج قادری با خلق کاراکتری چون زینال بندری در تاراج، یک قهرمان (جمشید هاشمپور) بلامنازع را در فیلمهای خودش ابدی کرد.
زینال بندری قهرمان استوار «تاراج» بود. زینال تا مدتها قهرمان سرتراشیدهای بود که برای عاشقان سینما یک الگو به حساب میآمد.
هاشمپور نه تنها در «تاراج» بلکه در اکثر فیلمهایش چون «افعی» به کارگردانی محمدرضا اعلامی هم یک شخصیت با ویژگیهای یک قهرمان واقعی را به تصویر کشید و «تاراج» او را بیشتر از قبل یک ابرقهرمان جلوه داد.
خلاصه داستان: زینال بندری، قاچاقچی سابقهدار تریاک، توسط ستوان احمد، رئیس اداره مبارزه با مواد مخدر، دستگیر و روانه زندان میشود، اما با پرداخت رشوه محکومیت خود را به حبس تقلیل میدهد و پس از یک سال، بهدلیل خوشرفتاری، آزاد میشود.
بار دوم، که پس از درگیری و مجروحیت، در ملاقاتی که با عوامل شبکه گسترده توزیع مواد مخدر دارد، خام حرفهای آنها میشود و تصمیم میگیرد ستوان احمد را در دستگیری قاچاقچیان یاری دهد. او با کمک احمد، شبکه توزیع تریاک را متفرق میکند، ولی درعوض، توزیع گسترده هروئین رونق میگیرد.
دوستی گرمی بین احمد و زینال برقرار میشود. احمد درمییابد که پسر زینال نیز معتاد به هروئین است. زینال پسرش را در زیرزمین خانه حبس میکند تا اعتیادِ او را ترک دهد...
از دیالوگهای تاثیرگذار:
*«ما قاچاقچیها تو خودمون قانون داریم. ماده اول: دنیا پر نامرده.
دوم: جز خودت کسی رو دوست نداشته باش
سوم: برادرت اولین دشمن توئه ... رفیقت دومی!»
ارتفاع پست : حمید فرخنژاد/ قاسم
ابراهیم حاتمیکیا یک بار دیگر بعد از موفقیت ساخت «آژانس شیشهای»، ساخت «ارتفاع پست» در فضایی بحرانزده و خشونتبار را تجربه کرد و به نظر رسید که خوب هم از پس آن برآمد.
شاید همیشه نتایج روانی و به تصویر کشیدن بار منفی جنگ از دغدغههای این فیلمساز باشد که در سال ۱۳۸۱ به سراغ قصهای دیگر از این دست رفت.
قاسم (حمید فرخنژاد) همان قهرمان و نماینده مردم جنگزده در جنوب کشور است و در پی راه نجات و خلاصی خود و خانواده خود از بحران جنگ است. قاسم قهرمانی است که روی یک محور قرار دارد و بقیه شخصیتها به دنبال او در قصه ظاهر میشوند.
در حقیقت «ارتفاع پست» بررسی مساله آشوب اجتماعی بعد از جنگ از نگاه قاسم است و به دنبال آن به بقیه شخصیتها تعمیم داده میشود.
در سکانس پایانی فیلم، گفتوگو خلبان و کمک خلبان وقتی میگویند: «بهتره به فکر ناکجاآباد خودمون باشیم... یه جزیزه... یه خشکی... یه قبرستون...» و هواپیما در جایی فرود میآید که معلوم نیست کجاست، نشان از پیروزی قهرمان قصه و ادراک کاراکترها است. همین تاثیرپذیری قاسم بر کاراکترهای دیگر است که او را قهرمان واقعی این ارتفاع پست کرده است...!
خلاصه داستان: قاسم که ادعا میکند برای خانواده و دوستانش در یک شرکت صنعتی در بندرعباس کار پیدا کرده، آنها را سوار هواپیما میکند، اما تنها نرگس است که از قصد قاسم خبر دارد. قاسم هواپیما را میدزدد و...
از دیالوگهای تاثیرگذار:
*«مو میخوام برُم جایی که هشت ساعت کار کنُم، هشت ساعت بخوابُم و هشت ساعت تفریح...!»
*«خوب گوشاتونو وا کنید... این قصه یه مرد بدبخته که میخواد با زنشو و بچهاش کوچ کنه. اونم یه کوچ اجباری، درست مثل اجدادمون. میفهمین؟ عین پدربزرگامون. ولی خوش به حال اونا... اونا هرجا دلشون میخواست میتونستن برن، مثل حالا نبود که همه جا یه دیوار کشیدن. پول میخوان، ویزا میخوان، هزارتا کوفت و زهرمار میخوان و این مرد بدبخت فقط یه سرمایه داره و اونم جونشه...!»
لیلا: لیلا حاتمی / لیلا
لیلا یکی از همان قهرمانهای بحرانزده فیلمهای داریوش مهرجویی است. قهرمانی با شرایط تلخ و سخت که تلاش میکند بجنگد.
قهرمان فیلم مهرجویی (لیلا حاتمی) یک امیدواری تلخ را با خودش یدک میکشد. او هر لحظه منتظر یک معجزه است که رخ نمیدهد!
لیلا در برزخی میان عشق و عقل گرفتار است و همین ویژگی برگ برنده کاراکتر او است.
در «ليلا» با ذهن بحران زدهای طرفيم كه در لاک خود فرو رفته است. از همه جا بريده و متنفر از فضا و انسانهايی است كه او را احاطه كردهاند.
شاید در لیلا با قهرمانی طرف باشیم که چوب سادگی خود را میخورد و خصوصيات روحی و روانی او است كه التهاب دارد و در تجربه يک موقعيت بحرانی درگير است.
خلاصه داستان: لیلا و رضا در یک مراسم شلهزرد پزان با یکدیگر اشنا میشوند و ازدواج میکنند. لیلا بچهدار نمیشود و از شوهرش میخواهد که ازدواج کند. ازدواج مجدد رضا زندگی آنها را تغییر میدهد. ..
از دیالوگهای تاثیرگذار:
*«کى باور مىکنه من اینجا منتظرم شوهرم از خواستگارى برگرده؟!»
*«رضارو برای روز خواستگاری خودم آماده میکردم. مثه یه مادر که میخواد بچه شو بفرسته مدرسه...!»
آواز قو: بهرام رادان/ پیمان فدایی
«آواز قو» به کارگردانی سعید اسدی از همان سکانسهای ابتدایی قهرمانش را درگیر یک بحران میکند و از همین بروز بحران است که قصه شکل میگیرد. اگرچه فیلم در دقایق ابتداییاش نظر منتقدان را جلب نکرد اما رفته رفته با پیش رفتن و پررنگتر شدن قهرمان (بهرام رادان) توانست نمره قابل قبولی را از آن خود کند.
بهرام رادان بعد از «شور عشق» بازی قابل قبولی را در «آواز قو» ارایه داد که به درستی در قامت یک قهرمان جای گرفت. شاید در همان سالها قهرمانی با صفت عاشق برای مخاطبان سینما جذابتر نمود پیدا میکرد و اینگونه شد که بهرام رادان با «آواز قو» که نوشتهای از پیمان معادی بود، به مخاطبان سینما بیشتر از پیش معرفی شد.
پیمان فدایی شخصیت دوستداشتنیای دارد و به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار میکند، شکلگیری این حس در فیلمهایی که ضدقهرمان آن از دست پلیس فرار میکند به ندرت دیده میشود. فرو رفتن پلهای پیمان در بحران باعث میشود که عصیان او در دید تماشاگر باورپذیر باشد.
در جایی که به مامور نیروی انتظامی میگوید: «سرکار جون، توروخدا یه جوری سروته قضیه رو هم بیار، نوکرتم...» تا سکانس پایانی که با ویژگی یک قهرمان واقعی در مرز ایران و ترکیه در مقابل سربازان ایرانی و ترکیهای کشته میشود، این غرق شدن در بحران بیشتر دیده میشود و به یک پایان مناسب با فضا میرسد.
خلاصه داستان: پیمان فدایی ناراضی از تصمیم پدرش برای فرستادن او به خارج از کشور، مجلس جشنی که برایش برپا کردهاند را ترک کرده و به سراغ دختر مورد علاقهاش، پرستو میرود...
از دیالوگهای تاثیرگذار:
*«خاک من کجاست فتاح؟ خاکی که توش عشق جرمه؟ خاکی که جوونشو به جایی میکشونه که حالا این همه آدم منتظرن تا مغزشو متلاشی کنن؟!»
*«ترک عادتای بد، انگیزههای خوب میخواد.»
من ترانه ۱۵ سال دارم : ترانه علیدوستی/ ترانه پرنیان
قهرمانپروری زنها در فیلمهای ایرانی یک ویژگی خاص دارد که آن در نقش ترانه (ترانه علیدوستی) در فیلم «من ترانه ۱۵ سال دارم» رسول صدرعاملی به وضوح دیده میشود.
زن جوانی که با یک تلاش دیوانهوار میخواهد آبرو خود را حفظ کند و برای فرزندش مادر خوبی باشد.
ترانه علیدوستی به عنوان یک نابازیگر در آن سالها با ایفای نقش یک قهرمان کم سن و سال توانست در همان سال سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن را کسب کند.
قهرمان فیلم با چالش نوجوانان جامعه دست و پنجه نرم میکند و به قول خودش: «خانوادهام از من شروع شد...!» غرور، اقتدار، نگاه معصومانه و چهره شکننده علیدوستی در فیلم برگ برنده شخصیت است تا مخاطب او را به عنوان یک مادر کم سن که قهرمان فرزندش است، بپذیرد.
خلاصه داستان: ترانه دختر نوجوانی است که مادرش را در کودکی از دست داده و پدرش در زندان به سر میبرد. ترانه به درخواست ازدواج پسری پولدار پاسخ مثبت میدهد... رها میشود... او باردار است!
از دیالوگهای تاثیرگذار:
*«میدونم چه مرگم شده بود! گرفتار این عشق و عاشقی آشغالی شدم. حالا هم باید جورشو بکشم، همه یه جوری نگاهم میکنن! خب منم میخواستم خانواده داشته باشم مثل همه، چه میدونستم اینجوری میشه! ولی دیگه برام مهم نیست. خدا خواست خانواده من از من شروع بشه... مادر میشم...!»
*«خدایا دارم میترکم، خیلی وقته ازت خواستم کمکم کنی... هیچوقت نفهمیدم چه جوری کمک کردی. چه جوریشو دیگه خودت بهتر میدونی. ولی خواهش میکنم تنهام نذار! دیگه وقتی خودت همه چیو میدونی، من نباید بترسم... ولی میترسم!»
شیار ۱۴۳: مریلا زارعی/ الفت
هشت سال جنگ ایران و عراق قهرمانهای بسیاری را در جایگاههای متفاوت به ما معرفی کرد.
«شیار ۱۴۳» به کارگردانی نرگس آبیار نیز روایت یکی از همین قهرمانهاست. آبیار در دومین ساخته خود بعد از «اشیا از آنچه در آیینه میبینید به شما نزدیکترند» از بعد دیگری به ماجرای جنگ هشت ساله پرداخته و در آن شخصیت یک مادر قهرمان (مریلا زارعی) را پرورش داده است.
بیرون آمدن از فضای جبهه و پرداختن به مادری قهرمان یادآوری میکند که امثال الفت در فاصله جنگ کم نبودند و نیستند.
قهرمان قصه انتظار را برای مخاطب کلمه به کلمه معنی میکند و رنج درونش برای بیننده قابل لمس است. زوایای شخصیت الفت و حس مادرانهاش او را تبدیل به قهرمانی دوستداشتنی کرده است که سرانجام در سکانسهای پایانی فیلم، انتظارش به سر میآید...
خلاصه داستان: پسری جوان به جبهه رفته است. مادرش در نبود فرزند روزهای سختی را میگذراند و منتظر است او برگردد. الفت نمیداند پسرش شهید یا اسیر شده است...
از دیالوگهای تاثیرگذار:
*«نماز میخونم حواسم پیش یونسه. استغفار میکنم، دوباره میخونم، دوباره حواسم پرت میشه. یه جوری شدم از هر گناه کوچیکی میترسم. میترسم دهن وا کنم یه حرفی، چیزی بزنم، یه غیبتی چیزی بشه. خبر بدی از یونسم بشم (برام) بیارن.»
اعتراض: داریوش اجمند/ امیرعلی فرمانزاد
«اعتراض» مسعود کیمیایی زمانی ساخته شد که اتفاقات مهمی در تیر ماه همان سال افتاد.
کیمیایی در اعتراض دو نسل قدیم و جدید را در کنار هم قرار داد و شخصیتی قهرمان محور چون امیرعلی (داریوش ارجمند) را خلق کرد. شخصی که بخاطر خیانت زن برادرش او را به قتل رسانده و حالا بعد از آزادی از زندان مورد بازخواست برادرش قرار میگیرد.
«اعتراض» فیلمی همسو با حوادث همان سال بود و فضای حاکم بر جامعه بود. امیرعلی با حذف شدنش از قصه نشان از قهرمان واقعی فیلمهای کیمیایی دارد. قهرمانی که ایستاده میمیرد.
خلاصه داستان: امیرعلی که شریفه، نامزد برادرش رضا را به دلیل رابطه نامشروعش با مردی به نام احمد به قتل رسانده پس از ۱۲ سال از زندان آزاد میشود...
از دیالوگهای تاثیرگذار:
*« صلوات برای سلامتی امیر علی… ما کاری به حکم نداریم، حکم رو کاغذ مال محکمس، اصلیت حکم مال خداست، که ما و منش ریخته و گلریزون می کنیم واسه کسی که آزاد میشه از این چاردیواری، که کل دنیا چاردیواریه، کرم مرتضی علی یه مرد که واسه شرف و ناموسش، دوازده سالو کشیده، وجدانش بالاتر از این پولاس، که کاغذه، سلامتی سه تن، ناموس و رفیق و وطن، سلامتی سه کس، زندونی و سرباز و بی کس، سلامتی باغبونی که زمستونشو از بهار بیشتر دوست داره، سلامتی آزادی، سلامتی زندونیا بی ملاقاتی…»
پرویز: لوون هفتوان/ پرویز پرستویی
«پرویز» مجید برزگر شاید منحصربهفردترین نگاه به یک قهرمان (لوون هفتوان) باشد.
آن هم یک قهرمان تنها. کاراکتری که هفتوان به خوبی توانست از پس آن بربیاید.
پرویز قهرمانی ۵۰ ساله است که ما را یاد یک پسر بچه کوچک میاندازد. پسربچهای که حتی سیگار کشیدنش را از پدر مخفی میکند و در میانه فیلم تبدیل به قهرمانی میشود که عقدههای فروخوردهاش ناگهان سر باز میکند.
پرویز به خودی خود قهرمان خودش است که مخاطب را درگیر احساسات درونی میکند.
شخصیت پرویز آدم را یاد یکی از دیالوگهای ابتدای فیلم میاندازد. آنجا که پدر میگوید: «این کتلت نپخته، سوخته.» حکایت پرویز هم همین است. مردی که نپخته، سوخت. مردی که اتفاقا فیلم به او به چشم یک قربانی نگاه میکند. قربانیای که خود قربانی میگیرد...
خلاصه داستان: پرویز مردی ست پنجاه ساله که همیشه با پدرش در شهرکی آرام زندگی کرده. پدر پرویز که تصمیم به ازدواج گرفته از او میخواهد خانه را ترک کند. پرویز ناگهان خود را در جهانی جدید و بیگانه مییابد. او تصمیم میگیرد به پدر و اهالی شهرک نشان دهد که نمیتوانند به این آسانی او را از زندگیشان حذف کنند...
ایستاده در غبار: هادی حجازیفر/ حاج احمد متوسلیان
محمدحسین مهدویان با اولین ساخته سینمایی خود زندگی یک قهرمان جنگ را به خوبی به تصویر کشیده است.
«ایستاده در غبار» با ساختاری مستندگونه دیدگاه سنتی مخاطبان را به فرماندهان جنگ تغییر میدهد و در واقع حاج احمد متوسلیان در فیلم مهدویان یک انسان واقعی در قامت یک قهرمان (هادی حجازیفر) است.
نشان دادن اخلاق خوب و بد متوسلیان در فیلم، از قدیس شدن این شخصیت جلوگیری کرده است و ما با قهرمانی طرف هستیم که از جنس ماست. یک قهرمان باورپذیر و همین وجه از شخصیت ابر قهرمان قصه است که سبب برقراری ارتباط مخاطب با فیلم مهدویان شده است.
* تندبادها آمدهاند و رفتهاند، چهرهاش در سایه روشنها، قامتش اما ایستاده در غبار پابرجاست...
خلاصه داستان: احمد که عصیان نوجوانی اش را در سکوت گذرانده، فرمانده لشگری میشود که باید در دروازههای خرمشهر با دشمن بجنگند اما سرنوشت او فرسنگها دور از مرز ایران رقم می خورد...
از دیالوگهای تاثیرگذار:
*«ما پیروز هستیم انشالله... شرف ما، زندگی ما، اسلامیت ما، در شرایط فعلی بستگی به آزادسازی خونین شهر داره.»