وقتی اصغر فرهادی به عنوان کارگردان در عرصه بینالمللی موفق میشود، طبیعی است که فیلمسازان جوان به امید دیده شدن در جشنوارهها به استفاده از سبک او روی بیاورند و ما پس از آثار شاخص فرهادی همچون «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» شاهد انبوهی از فیلمهای کپی شده در فضا، دیالوگها و محتوا و حتی نوع پایانبندی هستیم.
توجه: (خطر لو رفتن فیلم)
«محسن قرایی» کارگردان فیلم «سد معبر» را پیش از این با فیلم «خسته نباشید- ۱۳۹۱» شناختهایم. فیلمی با تهیهکنندگی «رضا میرکریمی» و طرحی از او که به همین دلیل به فضای فیلمهای میرکریمی بسیار نزدیک است و فضایی مثبت و آرام با پیام صلح و دوستی دارد. اما محسن قرایی در فیلم دومش با تیم متفاوتی همکاری کرده و طبعاً نتیجه متفاوتی به دست آورده است. او در «سد معبر» به سراغ متنی از «سعید روستایی» رفته، کسی که با نویسندگی و کارگردانی فیلم «ابد و یک روز- ۱۳۹۴» توانست نظر منتقدان و تماشاگران را به خود جلب کند و جوایز داخلی و خارجی زیادی برنده شود.
بنابراین کاملا قابل انتظار است که فضای «سد معبر» بسیار شبیه به «ابد و یک روز» باشد، فضایی ملتهب و متشنج و پر هیاهو، به همراه دیالوگهایی با ضرباهنگ بالا با اتفاقات ریز و درشت در کنار خط سیر اصلی که مخاطب را به خوبی با خود همراه میکند، البته یک همراهی آزار دهنده ، و نه لذتبخش. آزاردهنده از این بابت که هم به لحاظ فرم و هم به لحاظ محتوا هیچ نکته مثبت و آرامش بخشی نصیب بیننده نمیشود تا از تماشای این فیلم راضی باشد.
البته «سد معبر» به نسبت فیلم قبلی کارگردانش ،از حیث کارگردانی موفقتر و یکدستتر است. علت این امر اولاً فیلمنامه و سپس تدوین خوب اثر است. فیلم شروع خوبی دارد و با سرعت سراغ گره اصلی میرود. ماجرا راجع به ماموران سد معبر شهرداری است و از نظر سوژه هم «سد معبر» بکر و تازه است . «قاسم» (با بازی حامد بهداد) به همراه دوستش «مهدی» (با بازی محسن کیایی) از ماموران سد معبر هستند که با دستفروشان برخورد میکنند. «قاسم» با همسرش، «نرگس» (با بازی باران کوثری) اختلافهایی دارد و میخواهد پول ارثیه پدر نرگس را برخلاف خواست او برای خرید کامیون خرج کند و این باعث رفتن نرگس از منزل میشود. از طرفی به واسطه آشنایی با دستفروشی به نام «رسول»، (با بازی نادر فلاح) درگیر اتفاقاتی میشود که در نتیجه آن، به کیف پولی حاوی هزاران دلار دست پیدا میکند.
نکته جالب توجه در «سد معبر» این است که سوژه اصلی یعنی قاسم که کارمند قراردادی شهرداری است، فرد سالمی نیست ، قبلا الکلی بوده و اکنون از دستفروشها حق و حساب میگیرد، با همه درگیر میشود، دروغگو و دغلباز است و برای حفظ منافعش هر کاری میکند. با داشتن یک مامور خشن فاسد، میشد انتظار اثر متفاوتی را داشته باشیم اما متاسفانه فیلمنامه بیش از این با اثر همکاری نکرده و این نقطه قوت به نقطه ضعف بدل شده است، زیرا این دیالوگ محوری که پرداخت شخصیتها به وسیله دیالوگ است نه موقعیت و و گنجاندن یک تصادف برای پیشبرد قصه و پیامهای کلیشهای و بی منطق به کار صدمه زده است.
مثلا اینکه قاسم میگوید چطور میتوانم خوب زندگی کنم؟ تنها کسی میتواند خوب زندگی کند که پدرش از قبل خانه و ماشین داشته باشد و به این ترتیب دزدیهای خود را مجاز میشمارد. یا اینکه با رخ دادن یک تصادف، رسول به نحوی زخمی میشود که نمیتواند صحبت کند و پولها به دست قاسم میافتد نشان دهنده ضعف فیلمنامه است. شخصیتها هم طبق انتظار ما پیش نمیروند مثلا فرد دستفروش ابتدا شخصیتی مزاحم است که با فریبکاری و کشیدن دندان خود و تهدید قاسم میتواند او را با خود همراه کند ولی در ادامه رنگ عوض میکند و اندرزهای اخلاقی هم به قاسم میدهد.
اینها همه از این جهت است که اتفاقات فیلم در یک بستر تقدیرگرا پیش میرود. با اینکه نشانههایی مثل استخاره پدر برای قاسم بیان میشود، رسول او را از عاقبت دزدی میترساند و برای او میگوید که این تصادف تاوان یک ساعت شک و تردید او برای پس دادن یا ندادن پولهاست. دوستش هم به او میگوید که چون پولها هنوز نزد اوست، این همه مشکلات برایش پیش میآید و این به دلیل آه مردم است. اما او به این همه توجهی نمیکند. گویی که تقدیر او بر این است که همه مشکلات بر سرش آوار شوند و او در مواجهه با این مشکلات، به روش خود، حق خود را از جامعه بگیرد.
در مورد بازیگرها نقشهای مکمل مثل «محسن کیایی» و «نادر فلاح» مثل همیشه خوب ظاهر شدهاند. اما «حامد بهداد» در همان تصویر کلیشهای که از او سراغ داریم یعنی جوانی عصبی و پرخاشگر که خیلی زود عصبانی میشود و اکنون هم در حال پرداخت دیه و غرامت دعواهای قبلی است، دیده میشود. این تکرار نقش مخصوصا وقتی با تکرار بازیگر مقابل، یعنی «باران کوثری» توام میشود ، یک نکته منفی در انتخاب بازیگران به شمار میرود.
وقتی اصغر فرهادی به عنوان کارگردان در عرصه بینالمللی موفق میشود، طبیعی است که فیلمسازان جوان به امید دیده شدن در جشنوارهها به استفاده از سبک او روی بیاورند و ما پس از آثار شاخص فرهادی همچون «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» شاهد انبوهی از فیلمهای کپی شده در فضا، دیالوگها و محتوا و حتی نوع پایانبندی هستیم.
اینجا هم ما با یک نمونه مشابه رو به رو هستیم. نمونهای که همچون الگویش، با دوربینی روی دست، وقایع پراکنده و البته مربوط به داستان اصلی را ثبت و ضبط میکند و در پایان هم نتیجه قطعی و مشخصی نمیگیرد. علاوه بر این، محتوای تکرار شونده فیلمهای «فرهادی» یعنی دروغگویی فراگیر هم در این فیلم به چشم میخورد. در«سد معبر» همه در حال دروغ گفتن هستند و مهمتر از همه قاسم است که مدام با اعتماد به نفس و آرامش دروغ میگوید. او به همسرش ، خانوادهاش، همکارانش، مرد دستفروش و خلاصه همه و همه دروغ میگوید. مرد دستفروش هم به همسرش و به قاسم دروغ میگوید و همه شخصیتها به وسیله دروغ به اهدافشان میرسند.
شاید پایان باز فیلم، نقطه ضعف آن تلقی شود که تکلیف شخصیتها و آن پول معلوم نمیشود، اما در واقع فیلم دارای پایان باز نیست و با شناختی که از شخصیتها به دست میدهد، میتوانیم با اطمینان بگوییم که قاسم با پولها چه خواهد کرد. او که در حال نگرانی برای خانوادهاش، به جان عزیزانش قسم میخورد که همان شب پول را پس بدهد، وقتی دعواها خاتمه مییابند، با ادعای خستگی و خواب آلودگی، پس دادن پولها را عقب میاندازد و کاملا قابل حدس است که چنین فردی از برداشتن پول شخص دیگری ابایی ندارد.
اما غیر از این مسائل، نکتهای که در این فیلم بیش از همه برای مخاطب آزار دهنده است، داستان گروکشی زن از همسرش به وسیله بچه است. ماجرایی که به این شکل تا امروز در فیلمی مشاهده نشده و این افتخار نصیب «سد معبر» شده است که برای اولین بار در آن، بارها از زبان هنرپیشه زن بشنویم که «اگر خانه نخری جنین داخل شکمم را میکشم» و «بچه را کشتهام و در شیشه الکل است». قاسم و خانوادهاش روی فرزندآوری حساس هستند اما نرگس تا در خانه خود نباشد حاضر به بچه دار شدن نیست و حالا هم که باردار است، برای مخالفت با تصمیم قاسم و وادار کردن او به خرید خانه، مدام تهدید به سقط جنین میکند. شنیدن این دیالوگها برای هر مخاطبی مخصوصا خانوادهها بسیار سنگین است.
اوج این شاهکار، در پایان فیلم است که در یک مشاجره ، نرگس چاقویی را به سمت خود میگیرد و با ادبیاتی نامناسب به قاسم میگوید «بگو غلط کردم وگرنه بچه را میکشم.» قاسم هم این جمله را میگوید و دعوا تمام میشود. هرچند ما در طول فیلم با شخصیت لاابالی قاسم آشنا شدهایم و میدانیم اینجا هم ممکن است به دروغ خواسته نرگس را اجابت کرده باشد و بعد، در عمل به خواسته او تن در ندهد، اما در حقیقت پس از دیدن این صحنههای منزجرکننده و هشتاد دقیقه بودن در فضایی پر از استرس و تنش، مخاطب حق دارد که این جمله نویسنده را به خود بگیرد و با خود بگوید با انتخاب این فیلم برای تماشا، چه اشتباهی کردهام!