در «مادری»، همه برای یکدیگر مادری میکنند؛ نگرانند، «دست خودشان نیست»… البته از تأثیر سکانس پایانی در نامگذاری فیلم نیز نباید غافل شویم؛ خالهای که مادر میشود. «تو مادر خوبی میشوی» هم از همان اواسط فیلم، پایان را تا حدودی لو داده بود!
در طول تماشای فیلم «مادری»، ما با شخصیتهایی روبرو هستیم که نه تنها خوب پرداخته نشدهاند، بلکه اتفاقاتی که برایشان میافتد نیز به خوبی بیان نشدهاند! از ابتدا با یک معرفی اجمالی، داستان آغاز میشود؛ داستانی که حتی نقطهی ابتدای آن و تمرکز اصلی فیلمنامه تا مدتی مشخص نیست و بیننده تنها یک سری از پلانها را میبیند که انگار به هم مربوط هستند و میخواهند ذهن مخاطب را به نتیجهگیریهایی سوق دهند. این مورد تا حدود دقایق ۳۰ یا ۴۰ فیلم حل شده و داستان بالاخره ریتم خود را یافته و روان میشود؛ تا حدود ۱۰ دقیقه این ریتم خوب حفظ میشود و دقیقا در همین مواقع، مشکل بعدی فرا رسیده و انسجام فیلم به کل به هم میریزد. عشقها به هم گره میخورند و حوادث یکی پس از دیگری پیش میآیند. این در حالی است که برخی از این حوادث یا در قصه گنجانده شدهاند و انگار در هماهنگی با سناریوی اصلی نیستند یا منطقی پشت آنها نیست.
دیالوگهای فیلم و اتفاقات بیدلیل ناشی از آنها نیز در ذوق بیننده میزنند و انگار همه چیز با دستپاچگی کار شده. و اما همهی این ماجرا ها روایت میشوند تا به پایانبندی برسیم که البته انتظارش را از مدتها قبل میکشیدیم. شعارزدگی، بازهم اتفاقات بیدلیل و عدم انتقال حس باعث میشود تا این پایانبندی نیز، مانند بسیاری دیگر از ملودرامهایی که میخواهند متفاوت باشند، محکوم به شکست و تا حدی سانتی مانتال باشد. با وجود تزریق چند شخصیت فرعی برای جذاب کردن داستان (خصوصاً پسر همسایه یا سجاد) اما، آنها نیز مانند شخصیتهای اصلی به درستی تعریف نشدهاند و شاید حتی حضور بعضی از آنان کاملاً غیرضروری باشد.
همچنین از ابتداییترین لحظهی فیلم تا پایان، دو شخصیت زن اصلی، به هیچ گونه تحول یا تغییری نرسیده و همانگونه که وارد داستان شدهاند، پایان مییابند؛ بطور خلاصه، هیچگونه درگیریِ شخصیتی در پایانبندی گنجانده نشده است. عنوان فیلم نیز مانند متحوایش شعارگونه است.
در «مادری»، همه برای یکدیگر مادری میکنند؛ نگرانند، «دست خودشان نیست»… البته از تأثیر سکانس پایانی در نامگذاری فیلم نیز نباید غافل شویم؛ خالهای که مادر میشود. «تو مادر خوبی می شوی» هم از همان اواسط فیلم، پایان را تا حدودی لو داده بود! با اینکه سخن پایانی در ذات خود، زیباست و تا حدودی انسانی (اگر البته بیمسئولیتی مرد در قصهی مادری را نادیده بگیریم)؛ اما مخاطب فیلم، باید به چه چیزی متصل شود تا تمامی اتفاقات را با عمق وجود باور کند؟ شخصیت پردازی نادرست و ناقص، عدم رعایت فرم صحیح داستانگویی و زندگی شخصی خالهای که که انگار دیگر مهم نیست و فراموش میشود(اگر نامش را فداکاری کاذب و بی دلیل مادر اصلی و ،در ادامهی آن، خالهی بچه نگذاریم!)، همه و همه باعث میشوند تا با وجود تأثیرگذاری متوسط، سپردن مادریِ یک دختربچه به خالهاش در حالی که پدری ضعیف دارد، چیزی جز یک شعار فمنیستی بهنظر نیاید. با اینکه در تمام طول مدت فیلم، نویسنده و کارگردان سعی در برقراری مساوات میان زن و مرد داشته، اما در نهایت از شخصیت نامزد و پدر اصلی داستان که کلیدیترین مردان نیز هستند، غافل شده و آنان را به ترتیب، خائن و ضعیف نشان میدهد؛ در حالی که تلاش و دوندگی پدر را در اواسط فیلم برای نگه داشتن زندگی، همسر و دخترش شاهد بودیم.
در متن به وضوح دیده میشود که زنان و مردان یزدی عموماً انسانهایی نشان داده شدهاند که در زندگی خصوصی دیگران سرکشی میکنند، پشت غریبهها را خالی میکنند، زیر قول خود میزنند، دروغ می گویند و… اگر لوکیشن و مردم این فیلم نیز تهران بودند، با تعمیم این موارد به جامعه، میتوانستیم حتی به این قضیه برسیم که مادری علاوه بر سناریوی خود، در حال آسیبشناسی اجتماعی نیز هست؛ ولی نبودن این موارد در شخصیتهای مهاجر تهرانی و مثبت بودن همهی آنها در برابر اخلاقیات مردم یزد، این موارد را به زیادهروی در آسیب شناسی شهری تبدیل کرده و یک اثر ضداخلاقیات مردم یزد. گرچه فیلمبرداری در یزد، در برخی موارد جزئی به کمک فیلم آمده و معماری سنتی آن باعث تلطیف فضا میشود، اما بیانات ضدیزدی فیلم آنقدری هستند که باعث شوند شعارهای فیلم از قبل هم بیشتر شود.
فیلمنامه و متن مادری اشکالاتی دارند که در میان حتی فیلم اولیها نیز، کمتر شاهد آنها هستیم. عدم رعایت ساختار و انسجام متن، زیادهگویی و شعارزدگی و پرداخت ضعیف و سطحی نگری به حوادث و کاراکترها از جمله موارد کلیدی هستند که متن مادری فاقد آنهاست. همچنین دیده شدن تعداد زیادی پلانِ کاملاً بیمحتوا در میان فیلم، مادری را از ریتم خارج میسازد. به دلیل ضعف متن، هیچ یک از بازیگران نتوانستهاند نقشهای خود را شناخته و اجراهایی قابل قبول ارائه دهند. با مقایسهی بازی «هانیه توسلی» در مادری و «بن بست وثوق» میبینیم که خودِ توسلی قادر به خلق موقعیتهایی جذاب با نشان دادن میمیکهای خوب و اکت نسبتاً خوب است؛ درنتیجه آنچه شاید باعث درخشش او در بن بست وثوق و بازی بسیار بد و مصنوعی وی در مادری شده، شکست خوردن فیلمنامه در خلق شخصیت باورپذیر باشد. تصاویر اما گاهاً خوب درآمده و زاویه و عمق نماها در لحظاتی از فیلم جذاب هستند. «هایده صفی یاری» نیز کار تدوین را به خوبی انجام داده است. نکتهای که شخص بنده را به فکر وا داشته اینست که چرا چنین فیلمنامهای که متنش اضافیست، به یک فیلم بلند نود دقیقهای تبدیل شده در حالی که شاید بعنوان یک فیلم کوتاه سی دقیقهای، میتوانست به اثری قابل قبول یا حتی عالی تبدیل شود! در نهایت، با سخنی از آلفرد هیچکاک، فیلمساز مؤلف آمریکایی، متن را به پایان میرسانم :«برای ساختن یک فیلم عالی به سه چیز نیاز داری : فیلمنامه، فیلمنامه، فیلمنامه.»