اگر وظیفه اصلی یک کارگردان در فیلم را خلق جهان داستان بدانیم و این مسئله را شاخصی برای موققيت یک فیلمساز تلقی نماییم باید بپذیریم برگ برنده «به وقت شام» کارگردانی آن است.
ابراهیم حاتمیکیا پس از فراز و فرودهای گرایشات فکری و حرکت سینوسی بین سینمای دفاع مقدس و اجتماعی از جشنواره سی و دوم به مسیر اصلی فیلمسازیش بازگشته و پس از ساخت «چ» و«بادیگارد» به سراغ به «وقت شام» آمده است. یکی از ویژگیهای اصلی حاتمیکیا واکنش به اتفاقات روز جامعه است و خوشبختانه بر خلاف بسیاری از فیلمسازان سیاست زده، این کار را از طریق ساخت فیلم که زبان اصلی کارگردان است انجام میدهد. او در «چ» با وجود بستر جنگی تاریخی حرفی تازه برای گفتن دارد و به مهمترین مسئله کشور در آن روزها که مذاکرات میان ایران و کشورهای پنج به علاوه یک است واکنش نشان میدهد. در ادامه همین مسیر در «بادیگارد»، به تغیير ارزشهای انقلاب می پردازد و با تمرکز بر مفهوم محافظ در برابر بادیگارد به نگاه مسئولین در میزان اهمیت به غرب میپردازد. بعد از صحبتهای حاتمیکیا در جشنواره سی و چهارم خطاب به همکارانش با مضمون هشدار نسبت به خطر داعش و عبور از ایکس ری برای ورود به سالن، ساخت فیلمی درباره داعش از وی دور از ذهن نبود. به نظر میرسد پیچیدن رایحه مقاومت و دفاع در کشور بار دیگر احساسات او را برانگیخته و انگیزه کافی برای ساخت چنین اثری را برای او به ارمغان آورده است.
«به وقت شام» در زمینههای فنی قدمی به جلو برای سینمای ایران و حاتمیکیاست. از بین موارد فنی صدا بیش از سایر بخشها به کمک فیلم آمده و کار را برای تدوین و موسیقی تسهیل نموده است. دوربین در بیشتر صحنهها رخ نمایی نمیکند و خود را در اختیار فیلم میگذارد .تنها میتوان شاید استفادههای مکرر از هلی شات را به عنوان نقص کار در نظر گرفت. به عنوان نمونه در صحنه اعدام اسیران مقابل دوربین ابوطلحه چند بار رفت و برگشتهای متوالی از نماهای دور و نزدیک دیده میشود که چیزی برای ارائه ندارد. این گونه نقص میتوانست در تدوین از میان برود که متاسفانه این گونه نشده است.
موسیقی کارن همايونفر گرچه مانند همکاری قبلی با حاتمیکیا ترنم نمیشود و شان روایتگری ندارد، اما کارکرد حرفهایتری برای خود برگزیده است و با باقی ماندن در سطح تم و تبدیل نشدن به یک ملودی ،تمام تلاش خود را برای انتقال حس صحنه انجام داده و باید گفت از این آزمون سربلند بیرون آمده است.
استفاده از چند زبان در یک اثر و دیالوگ گویی بازیگران به این روش کار راحتی نیست. در این اثر تمامی بازیگران اصلی به دو زبان عربی و انگلیسی صحبت میکنند. البته برای بابک حمیدیان و هادی حجازیفر در برخی پلانها دیالوگهایی به زبان فارسی هم وجود دارد. اگر چه بازیگران فیلم مانند سایر آثار حاتمیکیا به سرمنزل مقصود نرسیدهاند و نقشي ماندگار ثبت نكردهاند اما گلیم خود را از آب بیرون کشیده و توانستهاند بیننده را با خود همراه کنند. در این بین بازی پیر داغر بیش از سایرین به دل مینشیند و حجازیفر کم فروغتر از همیشه ظاهر میشود. شاید بتوان بازی در نقشی که سالها از سن واقعی او بزرگتر است و عدم تسلط او به لهجه شامی را دو دلیل اصلی برای این نقص برشمرد.
اگر وظیفه اصلی یک کارگردان در فیلم را خلق جهان داستان بدانیم و این مسئله را شاخصی برای موققيت یک فیلمساز تلقی نماییم باید بپذیریم برگ برنده «به وقت شام» کارگردانی آن است. حاتمیکیا توانسته بیننده ایرانی را تا تدمر سوریه ببرد و او را نگران مردم اسیر در چنگال حیوانات انسان نمایی به نام داعش کند. بیننده مظلومیت سوریه را این بار نه از دریچه گنگ رسانهها مینگرد و غصه او را غصه خود و قصه او را قصه خود میپندارد و خود را با دختر مسیحی کاپیتان یا بلال و یونس و علی همراه میکند. این همراهی را که گاهی لنگان است و اغلب چابک میتوان شاخصی دانست که کارگردانی نه چندان سهل چنین پروژهای را موفق جلوه میدهد.
با وجود تمام ویژگیهای مثبت مذکور«به وقت شام » به سختی میتواند پیام خود را از جرگه هم قطارانش پیشتر ببرد و در کارکردی استراتژیک چرایی حضور نیروهای ایرانی در سرزمین شام را به درستی ارائه نماید. فیلم در نمایش این بخش از فعالیت خود با لکنت مواجه است که باید ریشه آن را در فیلمنامه جستجو کرد.
نمایش اختلافات پدر و پسری میان یونس و علی که بیشتر از تفاوت در تسلط آنها به زبان خارجی- پدر عربی و پسر انگلیسی- آغاز و با کشیدن دست علی در سکانس آخر هواپیما به پایان میرسد، مسئله حضور علی در جنگ عليه داعش را به اثبات خویش محدود میکند . از طرفی هم خبری از روحیه سلحشوری و مقاومت یونس به عنوان نسل اول انقلاب مشاهده نمیشود و فيلم مهمترین و شاید تنها کارکرد حضور او را مذاکره با شیخ سعدی میانگارد. گویی پدر غیر از مذاکره هیچ کارکرد دیگری ندارد و پس از شوق رسیدنش به فرودگاه انفعال بر او سیطره مییابد. به نظر میرسد فیلم در پاسخ به اصلیترین پاسخ خود باز میماند و این مسئله را حل شده تلقی مینماید و بیشتر به اتفاقات میپردازد تا شخصیتها. علاوه بر این دیالوگها از قدرت کافی برخوردار نیستند. تنها قرائت آیاتی از کلام الله مجید است که گاهی گفت و شنیدی مایه دار در پلانها خلق میکند که آن هم با تکرار، رمق خود را از دست میدهد.
«به وقت شام» به درستی مهمترین عامل در آتش افروزیهای منطقه را دخالت بیگانگان بر میشمرد و آن را ثمره صحنه آراییهای غربی عربی میداند. فیلم در سکانسی نمادین اسیران را در معبد پالمیرا به عنوان قربانیانی برای خدایان جنگ و خشونت معرفی میکند که در سرنوشتی تراژیک میبایست سر از بدنشان جدا شود. «به وقت شام» علی را گلادیاتوری انگار میکند میان حیوانات که همه چیز برای شهید شدنش مهیاست. چیزی شبیه به صحنههای مبارزه گلادیاتورها با درنده خویانی که چیزی جز درندگی نیاموختهاند و قرار است فقط ابزاری باشند برای تلذذ اربابان جنگ.
امروزه سینما مهمترین رسانهای است که میتوان از طریق آن مفاهیم بنیادین و ارزشهای یک جامعه را خلق یا تغییر داد. هفت سال از شکلگیری پدیده داعش میگذرد و کشور ما به عنوان یکی از اصلیترین عوامل ریشه کن شدن آن در میدان جنگ، در عرصه فرهنگی نتوانسته دستاوردی برای ارائه داشته باشد. جالبتر آن که تا قبل از «به وقت شام» اساسا تلاشی برای ثبت رشادتها و جانفشانیهای جوانان غیور جهان وطنیمان صورت نگرفته است. امید است این فیلم بتواند به عنوان اثری پیشرو در آغاز نهضتی جدید در عرصه سینما عمل کند تا بینندگان شاهد آثار بیشتری با این مضمون بر پرده نقرهای باشند . چیزی شبیه خدمتی که سالهاست هالیوود برای آمریکاییها انجام میدهد و از کوچکترین دستاویزی برای اثبات حق نداشته خود بهره میبرد.