«لسآنجلس_تهران» نه تنها نمیتواند به لحاظ اجرا و پرداخت خوش ساخت و شسته رفته باشد بلکه وظیفهاش به عنوان یک کمدی را که همان خنداندن مخاطب است هم به درستی انجام نمیدهد و عملاً هرگز فیلم بانمکی نیست!
چه بخواهیم چه نخواهیم برخی فاکتورها در ایجاد پیش زمینههایی در زهن ما، نسبت به هر اثر هنری وجود دارند و شاید برای هر مخاطبی همین فاکتورها در انتخاب فیلمی که قرار است تماشا کند تعیین کننده باشد.
وقتی نام پرویز پرستویی به عنوان بازیگر اصلی یک فیلم به چشم می خورد طبیعتاً سطح انتظار مخاطب نسبت به آنچه قرار است ببیند بالا می رود. «لسآنجلس_تهران» اما از همان لحظات آغازینش متوجهتان می کند که قرار نیست با یک کمدی تراز اول مواجه شوید و حتی حضور پرستویی کمکی به ارتقای سطح آنچه قرار است تماشا کنید نکرده است. «لس آنجلس تهران» نخستین فیلم کمدی تینا پاکروان است؛ فیلمسازی که چند فیلم متوسط را در کارنامه ی خود دارد؛ تجربه نشان داده است که حتی بهترین کارگردانهای ما نیز وقتی از درام به سمت کمدی سازی پیش می روند افتی محسوس در کارشان ایجاد می شود؛ در نظر بگیرید ابوالحسن داوودی را که پس از فیلم موفق «رخ دیوانه»، کمدی متوسطی چون «هزارپا» را ساخت یا فرزاد موتمن که پس از فیلم تفکربرانگیزِ«شبهای روشن» به سراغ «پوپک و مش ماشاالله» رفت و ... .
شاید این قسم از شکستها در کمدیسازی به عدم شناخت فیلمسازان ما از ژانر کمدی باز میگردد؛ شاید واقعا این فیلمسازان از اسلوبها و ظرایف این ژانرِ حقیقتاً دشوار بیاطلاعاند و شاید هم برخی محدودیتها دست و پایشان را بسته و نمیگذارد آنقدر که باید با آسودگی خاطر به کارشان بپردازند؛ همهی این عوامل دست به دست هم میدهند تا «لسآنجلس_تهران» نیز در حد فیلمی ضعیف باقی بماند که نه تنها نمیتواند به لحاظ اجرا و پرداخت خوش ساخت و شسته رفته باشد بلکه وظیفهاش به عنوان یک کمدی را که همان خنداندن مخاطب است هم به درستی انجام نمیدهد و عملاً هرگز فیلم بانمکی نیست! بزرگترین ایراد وارد بر «لسآنجلس_تهران» فیلمنامهاش است؛ فیلمنامهای که اساساً «شکل نمیگیرد»؛ نقطهی اوج و فرودی ندارد، نقاط عطف و بحرانش نه مهماند نه خاص و نه بامزه، فیلمنامه، بیشتر به طرح اولیهای شباهت دارد که یک فیلمنامهنویس به شکل شفاهی برای فیلمساز تعریفش میکند. شخصیتهای فیلم منفعل و سردرگماند و خلاصه هیچ چفت و بستی در فیلمنامهی این اثر دیده نمیشود. یکی از باورهای غلط بسیاری از فیلمسازان ژانر کمدی این است که به صرف کمدی بودن، زنجیره علت و معلولی در فیلمنامه میتواند جدی و پررنگ و مهم نباشد، اتفاقات میتوانند به دم دستیترین شکل ممکن رخ دهند و انگیزهی عِلی برای وقوع هیچ رخدادی قابل دریافت نیست حال آن که به باور من یک کمدی بیش از یک فیلم درام نیازمند دقت در چینش رویدادها و حساب شدگیِ کنشها و واکنشهاست زیرا مخاطب هوشمند امروزی تنها به صرف موقعیتهای آنیِ خندهدار نمیخندد بلکه به سیر وقوع آن رخداد و انگیزههای علی و بستر شکلگیری آن فرآیند خنده سر میدهد در حالیکه کمدیهای ما در حد مجموعهای از تک رخدادهای (مثلاً) بامزه باقی میمانند که در عمل خندهدار هم نیستند! فیلمنامهی «لسآنجلس_تهران» آن قدر بیچفت و بست است که بعنوان مثال، بهروز (پرویز پرستویی) و آیدا (مهناز افشار) به راحتی آب خوردن وارد منزل لوکس لیندا (ماهایا پطروسیان) میشوند که حتی در منطق کُمدی همچنین خانهی درندشتی نمیتواند تا این اندازه بیدر و پیکر باشد. فیلمنامهنویسِ کمدی تصور میکند چون مخاطب با یک اثر کمدی سر و کار دارد بنابراین برایش اهمیتی ندارد که شیوهی ورود پرسوناژها به این خانه چگونه است و مهم فعل «ورود» آنها به خانه است و اتفاقاتی که بعد از این ورود رخ میدهد حال آن که نحوهی ورود آنها به خانه میتوانست زمینهی بامزهتری را نسبت به صرف وارد شدنشان فراهم کند.
شوخیهای کوچک و نه چندان بامزهای چون مصرف اشتباهی داروی روانگردان از سوی مامی (گوهر خیراندیش)، گیر افتادن ژوبین در دستشویی، رانندگی کردن مامی، ازدواجهای مکرر لیندا، حتی موضوع سرقت تابلوی پیکاسو و ... به زعم من هیچ کمکی به پیشبرد قصه نکردهاند و هرگز چاشنی طنز لازم برای خندهدار شدن را به فیلم نمیافزایند و شاید به همین دلیل است که در سالنهای سینما، کم پیش میآید صدای خندهی مخاطب را بشنوید. به لحاظ اجرا، فیلمساز تلاش کرده است تا ریتم تند و پویایی به فیلم ببخشد و نوعی فانتزیِ وود النی به کار القا کند حال آن که این اتفاق هم نیفتاده و «لسآنجلس_تهران» بیش از آن که شبیه یک فیلم وودی النی باشد به یک B-movie هالیوودی با شاخصههای رایج و مرسوم آن دسته از فیلمها شبیه شده است که البته ایرانیزه شدنش و ترکیب عناصر و مشخصههای کمدیهای هالیوودی با کمدیهای رایج ایرانی سر و شکلی منفعل به آن بخشیده است و ترکیب چندان هوشمندانهای پدید نیاورده است. نقشآفرینی مهناز افشار در «لس آنجلس...» مرا به شدت به یاد بازیاش در «پوپک و مشماشالله» میاندازد. افشار، بازیگر بیاستعدادی در فیلمهای کمدی نیست و حضورش نشان میدهد که پتانسیل بالایی برای بازی در این ژانر دارد اما عدم مهارت فیلمنامهنویس و کارگردان در شخصیتپردازی درست و خلق موقعیتهای ناب و بکر، منجر میشود پتانسیل بالای افشار نیز در حد یک تلاش بینتیجه باقی بماند و هدر شود.
پرویز پرستویی همچون همیشه درخشان است؛ ظاهراً فرقی ندارد او در چه سطح فیلمی بازی کند، بازیهایش عموماً چشمگیرند حتی اگر تکراری باشند. پرستویی مرا به یاد رابرت دنیرو میاندازد یا حتی مریل استریپ! بازیگرانی که حتی در فیلمهای متوسط و ضعیف درخشان ظاهر میشوند و میتوانند تا حدودی هم بر اعتبار فیلم بیافزایند. گرچه «لسآنجلس_تهران» آن قدر کم و کسری دارد که حتا حضور پرویز پرستویی هم کمکی به ارتقای سطح کیفیاش نکرده است. گوهر خیراندیش و شیرین یزدانبخش نیز چون همیشه قابل قبولاند. حضور ماهایا پطروسیان در «لسآنجلس_تهران» مخاطب را کنجکاو میکند که این بازیگر گزیدهکار پس از«خفه گی» قرار است چه نقشی را در «لسآنجلس_تهران» ایفا کند اما نقش او هم نه خاص است، نه متفاوت؛ گرچه پطروسیان همواره بازیگر خوبی است و این بار هم خوب ظاهر شده است. در این میان احتمالا حضور «ژوبین رهبر» که درواقع نقش خودش را بازی میکند شاید برگ برندهی فیلم باشد که حداقل، کمی آن را متفاوت جلوه میدهد و به آن اندکی بعد میبخشد. فیلمهای کمدی با پروداکشنهای عظیم همچون «سلام بمبئی» یا «لسآنجلس_تهران»که لوکیشنهای خارج از ایران و بازیگران غیرایرانی و موضوعات بین کشوری دارند، عموماً با استقبال زیادی مواجه میشوند. نمیدانم این را باید عیب تلقی کرد یا حسن. این که سینمای بیرونق این روزها، بتواند با فیلمی که مردم از آن استقبال میکنند رونقی بگیرد شاید یک موهبت باشد اما این که فیلمی کم مایه که در ژانر خود کم و کسریهای بسیاری دارد موتور محرک کشاندن مخاطب به سینما باشد کمی تاسف برانگیز است.