«هلن»، شاید اگر با الگوهای یک فیلم ایرانی و با در نظر گرفتن معضلات جامعهی خودِ فیلمساز ساخته میشد کاری موفقتر از آب در میآمد که مخاطب را وادار به تفکر نماید و در ذهن او باقی بماند اما فیلم حاصل، احتمالا در حد یک درام اجتماعی تکراری و خسته کننده باقی خواهد ماند.
آن چه فیلم به معنای واقعی از آن رنج میبرد، انفعال و سرگشتگی فیلمنامه اش است. اول آن که فیلم به معنای واقعی داستان ندارد و متشکل از موقعیتهایی است که گرد هم آمدهاند تا آن را در قامت یک درام عرضه کنند. دومین مشکل فیلم، شخصیتپردازی پر نقص آن است. به نظر میرسد، امیرحسین ثقفی، که اتفاقا در کارهای قبلی خود، به توفیق نسبی (چه در زمینه نگارش فیلمنامه و چه در کارگردانی) دست یافته بود، حالا و در این فیلم، نتوانسته درک و تصور درستی از شخصیتها، کارکرد و موقعیت آنها در جریان قصه داشته باشد. بنابراین، نه تنها دو شخصیت اصلی فیلم یعنی هلن و نسرین (با بازیهای روشنک گرامی و رویا نونهالی) منفعل و سرگشتهاند، بلکه کارکرد بسیاری از شخصیتهای دیگر نیز نامعلوم باقی میماند؛ خصوصا بابی (پژمان بازغی) که آخرش هم نمیفهمیم یک قاچاقچی حیلهگر و طماع است؟ به گفته خودش پدرخواندهی آن چند نفر است؟ مهربان و دلسوز است؟ یا مردی است که میخواهد خود را به مادر هلن نزدیک کند؟ و در نهایت به هدف او از هیچ یک از کنشهایش پی نمیبریم. یا حتا فرهاد، همسر نسرین (امین حیائی) که تنها در یک سکانس او را میبینیم و در نهایت مشخص نمیشود چرا با زن مانده؟ چرا یک روز با اوست، یک روز نیست؟ چرا با قاطعیت رهایش میکند و بعد بدون این که ببینیم چه تحولی به وقوع پیوسته مجددا دنبال او میآید و به خانه برش میگرداند؟ تمامی این کنشهای غیرهدفمند، به زعم من، نشئت گرفته از انفعال شخصیتها در فیلمنامه است. ورود ناگهانی نسرین به داستان، قرار است کنش جدیدی در فیلم ایجاد کند، اما هیچ پیشینهی درستی از این زن، که احتمالا تا چند سال قبل و پیش از بر هم خوردن تعادل روانیاش زن اغواگری بوده است، دستگیر مخاطب نمیشود. دلیل این حجم از فداکاری دختر نسبت به مادرش چیست؟ مادری که او را رها کرده آیا ارزش خراب شدن زندگیاش را دارد؟ یا چرا او خودش را به پدرش معرفی نمیکند؟ چه فرقی میان مادر خودخواه با پدر خودخواه وجود دارد که رفتار دختر با مادرش در مقایسه با پدر تا این حد متفاوت است؟
ایراد دیگر فیلم اینجاست که گویا فضاسازی آن عاریهای است. به نظر میرسد فیلم چه در فیلمنامه و چه در اجرا، کاملا الهام گرفته از آثار مشابه سینمای هالیوود است. حتی جنس بدبختیهای دختر، نحوه زندگیاش، نوع رابطهاش با مادر، نوع رابطه مادرش با مردان زندگیاش و... کاملا با الگوهای هالیوودی تطبیق پیدا میکند و به همین جهت، باورپذیری مخاطب را با خدشه رو به رو میسازد.
از دیگر مشکلاتی که «هلن» با آن دست و پنجه نرم میکند، ژستگراییاش است. فیلم بیشتر از آن که حرفهایی برای گفتن داشته باشد و یا به هدف انتقال پیامی خاص ساخته شده باشد، آش شله قلمکاری است از بسیاری از المانهای تکرار شده و کلیشهای که قرار است به وسیلهشان نگون بختی و تیره روزیِ هلن، بر مخاطب اثبات گردد. همهی این المانها در حد عبوری گذری در فیلم تعبیه شدهاند و به هیچ یک از آنها به شکل عمیق و موثری پرداخته نشده است و کارکردی در داستان ندارند. ریتم کند داستان که از همان بیداستانیاش میآید از دیگر ایرادات وارد بر فیلم است.
بازیهای فیلم اما در سطحی متفاوت از فیلمنامهاش قرار میگیرند. بازی روشنک گرامی تمیز و روان است. به رغم انفعالی که در شخصیتپردازی به چشم میخورد، بازیگر، از تمام قدرت خود بهره میگیرد تا آن را ملموس و باورپذیر از آب درآورد. رویا نونهالی سالهای اخیر، به باور من، نتوانسته است از شاهنقشهای کارنامههاش جدا شود و در بازیهای سالهای اخیر او همچنان ردپایی از بازیهای سابقش به چشم میخورد. بهرهگیری نونهالی از میمیک چهرهاش و آن نگاههای عمیق و تا حدودی ترسناک، قطعا برای نقشهایش در «خواب و بیدار» و یا فیلمهای «هم نفس» و «اعترافات ذهن خطرناک من» مناسب بودهاند اما بکارگیری این روشها برای بسیاری دیگر از نقشهایش آن چنان باورپذیر به حساب نمیآید؛ مثلا برای بازیاش در فیلم «نیمه شب اتفاق افتاد» که تمی عاشقانه داشت و بازیگر به هیچ وجه در انتقال احساس لطیف عشق به مخاطب عملکرد موثری نداشت. کاراکتر نسرین در فیلم «هلن» اما خوش بختانه، با اختلالات روانی از جمله پرخاش، دست به گریبان است و بنابراین، این نوع بازی خاص و تا حدودی تکراری نونهالی کاملا برازندهاش است. صحنههای درگیری مادر و دختر و بخشهای مواجههی مادر، با دوستان دختر، از بخشهای نسبتا قابل قبول کارند که بخش عمدهی باورپذیریشان وام گرفته از بازی خوب بازیگران است.
دیگر بازیگران فیلم از جمله هوتن شکیبا، ستاره پسیانی و پژمان بازغی هم بازیهای بدی ندارند اما همانطور که گفته شد، این کاراکترها از ضعف در شخصیتپردازی رنج میبرند.
حرکات دوربین، در بسیاری از سکانسها آزار دهندهاند. لزوم استفاده از دوربین روی دست در بسیاری از صحنههای فیلم مشخص نمیگردد.
همان طور که گفتم، فیلم میتوانست کاری قابل قبول از آب درآید، هستهی مرکزی داستان به رغم تکراری بودنش، میتوانست داستانی خلاقانه را حاصل کند، چفت و بست سکانسها به یکدیگر و به عبارتی منطق روایی کار میتوانست دقیقتر و خوشایندتر باشد. اما نتیجه فیلمی آشفته است، با گردهمایی سکانسهایی که شاید هر یک به تنهایی بد نباشند، اما کنار هم قرار گرفتنشان به خلق اثری موفقیتآمیز نینجامیده است.
«هلن»، شاید اگر با الگوهای یک فیلم ایرانی و با در نظر گرفتن معضلات جامعهی خودِ فیلمساز ساخته میشد کاری موفقتر از آب در میآمد که مخاطب را وادار به تفکر نماید و در ذهن او باقی بماند اما فیلم حاصل، احتمالا در حد یک درام اجتماعی تکراری و خسته کننده باقی خواهد ماند.