این فیلم بیش از حد به تله فیلمهایی شباهت پیدا کرده است که آغاز، وسط و پایان ندارد، چرا که اساسا آن طور که از شکل فیلم پیداست، «ما همه گناهکاریم» فیلمنامهی منسجم نداشته و انگار همه چیز در حد طرح یا بداهه بوده است.
بارها گفته شده که مدیوم و قواعد سینما شریف و قابل احترام است، اما گاهی بعضی از فیلمها را روی پرده سینما میبینیم که باعث تاسف است. فیلمهایی که در وهلهی اول در فیلمنامه ضعف اساسی دارند، به همین دلیل این فیلمها در مرحلهی اجرا هم نمیتوانند به آن هدف نهایی برسند. فیلم «ما همه گناهکاریم» به کارگردانی حسن ناظر فاقد اصول و قواد سینماییست، به طوری که هر تماشاگری با هر سلیقهیی وقتی این فیلم را میبیند بعد از پنج دقیقه متوجه ضعفهای عمیق آن میشود. این فیلم بیش از حد به تله فیلمهایی شباهت پیدا کرده است که آغاز، وسط و پایان ندارد، چرا که اساسا آن طور که از شکل فیلم پیداست، «ما همه گناهکاریم» فیلمنامهی منسجم نداشته و انگار همه چیز در حد طرح یا بداهه بوده است. تماشاگر این ضعف را شناسایی میکند به همین دلیل نمیتواند با فیلم همراه شود.
در خلاصه داستان این فیلم آمده است: «فرهاد به دلیل بیماری دخترش هر کاری میکند، حتی خودفروشی...» شاید این خلاصه داستان مخاطب را برای دیدن فیلم ترغیب کند، اما این فیلم در جزئیات و کلیات حرف جدیدی نمیزند جز نماهای بیربط که به همدیگر وصل شدهاند، تا یک فیلم سینمایی بوجود بیاید. آدمهای فیلم همه در سطح باقی میمانند و هیچ ارجاع و پیش فرضی هم دربارهی آنها داده نمیشود. به طور مثال وارد شدن دیبا به قصه که بشدت اتفاقی و غیرمنتظره است! فیلمساز برای پیشبرد درام فیلمش قبل از اینکه سه شخصیت اصلی فیلم را به طور کامل معرفی کند، آدم دیگری را وارد قصه میکند که هویت و جایگاه آن در قصه نامشخص است. فیلمساز اگر با فلاشبک، رابطهیی از دیبا و فرهاد را نشان میداد، شاید میتوانستیم چارچوب قصه را درک کنیم. اما کارکرد دیبا که وسیلهیی میشود تا فرهاد تاوان بدهد به کل اشتباه است، زیرا که در مدیوم سینما اجزای درام با حدس و گمان شکل نمی گیرد. این شخصیتها هستند که باعث ایجاد موقعیتها میشوند. اما در فیلم ما همه گناهکاریم اول موقعیت شکل میگیرد (آن هم به سطحیترین شکل) و بعد شخصیتها وارد میشوند که همان طور که گفته شد، آدمهای فیلم به شخصیت نمیرسند.
شاید اگر این فیلم در تلویزیون نمایش داده میشد، بازتاب تماشاگر طور دیگری میبود اما در سینما توقع تماشاگر از شخصیتها و موقعیتها چیز دیگری است. به همین دلیل نمیتوانیم حضور دیبا و دیالوگهایش را درک کنیم. نسبت فرهاد با دیبا در کجا شکل گرفته است؟ شاید الان بگویید خوب او معلم زبان انگلیسیاش بوده... مگر فرهاد معلم زبان بوده، اگر هم بوده چرا در جای دیگر فیلم ندیدیم! یا اصلا کسی که میتواند زبان انگلیسی تدریس کند، چرا فیلم میفروشد؟ به چه دلیل دیبا میخواهد تا فرهاد از او مواظبت کند؟ آیا این دو نفر در گذشته با هم رابطهیی داشتند؟ نمیدانیم. همه چیز در حدس و فرض در مسیری اشتباه جلو میرود. این باعث میشود تا آدمهای فیلم به آن چارچوب و قاعده که سبب پیشبرد درام میشود، نرسند. نافرجامی آدمها و موقعیتهای فیلم از ناپختگی فیلمنامه میآید. مطمئنا اگر فیلمنامه با استاندارد سینما و پردازش مناسبی شکل میگرفت، خط روایی فیلم به این اندازه الکن نبود. چرا که فیلمساز قاعدتا با یک هدف و دغدغهیی سراغ این قصه رفته است، اما فرم و شیوهی روایت قصه لکنتهای فراوانی دارد. حتی سارا در نقش یک مادر مصنوعی و منفعل ظاهر شده است و غیر از اشک ریختن و فریاد کشیدن چیز دیگری از او نمیبینیم یا در سکانسی که در بیمارستان با دیبا برخورد میکند به شدت کلیشهای است. از طرفی دیگر فرهاد به دلیل پول گرفتن از دیبا برای نجات دخترش حاضر است هرکاری که دیبا میگوید انجام بدهد. فقط یک سکانس میبینیم که دیبا در بازی پوکر با مرد حریفش بحث و جدل میکند و فرهاد مرد را از خانه بیرون میاندازد. به نظر شما این فیلم با مخاطب شوخی نمیکند؟ گنجاندن این سکانسهای زائد مثل ماشین هدیه دادن دیبا به فرهاد که اساسا هیچ ربط منطقی با کلیت داستان ندارد، میتواند به شکلگیری درام کمک کند؟ نیاز دیبا به فرهاد به چه دلیل است؟ آیا نمیشد دلیل قانع کنندهیی برای تاوان دادن فرهاد در فیلم لحاظ شود یا حداقل فیلمساز میتوانست فرهاد را در موقعیت بغرنجتری قرار بدهد تا تماشاگر او را باور کند. نکتهی منفی فیلم در همین نگاهِ سادهانگارانهی فیلمساز است که باعث شده موقعیتی که فرهاد در آن قرار میگیرد باسمهای به نظر برسد.
به همین دلیل در فیلم «ما همه گناهکاریم» نه گرهی درام داریم و نه گرهگشایی، در این شرایط چه نکتهیی در فیلم میتوان پیدا کرد که تماشاگر را راضی نگه دارد. حتی بیماری و معصومیت کودک و موقعیتهای احساس برانگیز هم نمیتواند فضای قصه را تغییر بدهد، زیرا تمامی اتفاقات این فیلم در لحظه شکل میگیرد و بعد از پایان فیلم فراموش میشود. اگر نگاهی به کلیات فیلم بیاندازیم مطمئنا درک خواهیم کرد که حسن ناظر به عنوان کارگردان نتوانسته بستری برای قصهگویی فراهم کند. آن چیزی که در این فیلم میبینیم بارها نمونهی داستانیاش را به شیوههای گوناگون در تلویزیون دیدهایم (البته با کارگردانی بهتر).
اما نکتهی حائز اهمیت در ساخت این گونه از فیلمها پرداخت و پردازش مناسب شخصیتها و موقعیتهاست که در این فیلم رعایت نشده. به طور مثال به یاد بیاورید که فرهاد موضوع ازدواجش را به سارا میگوید و سارا واکنش نشان میدهد و نمیخواهد که دیگر فرهاد را ببیند، در سکانس بعدی فرهاد به اصرار دیبا برای اینکه از دست شوهر سابقش فرار کنند به کیش میروند (اما کیش را نمیبینیم) وقتی که فرهاد برمیگردد دخترش مُرده ! آیا همچین چیزی امکان دارد؟ اگر فرهاد همراه دیبا به کیش نمیرفت چه اتفاقی میافتاد؟ فرهاد چطور خبر نداشت که داریوش همسر سابق دیبا سالها قبل فوت کرده یا دیبا مریض روانی بوده؟ فیلمساز چه ساده به پایانبندی میرسد. مرگ دیبا توسط سارا! و سارا در سکانس پایانی به مخاطب اطلاعات میدهد. از این مدل فیلمها زیاد دیدهایم. مردی یا زنی به دلیل بیماری یکی از عزیزانش به غریبه و آشنا رو میزند تا اینکه پول تهیه کند اما زمانی که میبیند همه به او پاسخ منفی میدهند، از راهِ خلاف پول را تهیه میکند و در انتها هم آن عزیز میمیرد و فرد خلافکار راهی زندان میشود.
در شرایط فعلی با این قصههای تکراری نمیشود در سینما فیلم ساخت، چرا که اساسا سینما به یک قصهی دراماتیک نیاز دارد. قصهیی که بتواند تماشاگر را با فیلم درگیر کند. قصهیی که سطح سلیقهی تماشاگر را افزایش بدهد. فیلمهایی مثل «ما همه گناهکاریم» با چه انگیزهیی ساخته میشوند؟ با ساخت همچین فیلمهایی که از نظر محتوا و فرم با نقص شدیدی مواجهاند، نمیشود تماشاگر را راضی نگه داشت. از سوی دیگر حسن ناظر در فرم هم نتوانسته به آن قواعد سینمایی دست پیدا کند. اتصال نماها و اندازهی قابها، حرکات لرزشی دوربین روی دست، کاتهای تلویزیونی، سادگی در چیدمان صحنه از نکات منفی کارگردانی حسن ناظر است. رعایت نکردن اصول سینمایی چه در فرم و چه در محتوا باعث آسیب در شکلگیری فیلم شده، به همین دلیل تماشاگران هم با دیدن این گونه از فیلمها دیگر اشتیاقی برای رفتن به سینما ندارند و فکر میکنند همهی فیلمهای سینمایی با همین سر و شکل ابتدایی ساخته میشوند. با اینکه این فیلم سعی دارد همهی آدمها را گناهکار خطاب کند، اما به نظر نگارنده تماشاگر بیگناه است که باید نود دقیقه در سینما بنشیند این فیلم را ببیند.