«فروشنده» فيلم دوران انتقالی جامعه ايران است؛ از يك روحيه رنجور كه تن به پذيرش میدهد و خواست مصالحه دارد، به منش و روشی كه از پس تجربه «زندگی مرده» و سركوب به انفجار و «زندگی طبيعی» رسيده است.
روی صحنه نور انداخته میشود و اجزای مختلف استيج را كه در تاريكی فرو میروند، همراه با اسامی عوامل فيلم میبينيم. كارگران مشغول آماده كردن اسباب صحنه هستند. نورهای قرمز رنگ نئون خودنمايی میكنند و آدمها در جای خود مستقر میشوند. قرار است نمايش رازآميز، معمايی و افسردهحال آغاز شود؛ فيلم «فروشنده» و نمايش «مرگ فروشنده». بازيگران نمايش همان شخصيتهای فيلم هستند، و بازتاب واقعيت فيلم، بهره گرفته از مايهها و خطوط داستانی نمايشنامه «مرگ فروشنده» است. جايی كه گسست و پريشانی افكار عماد (شهاب حسيني) روحيه پريشان ويلی در نمايشنامه را نمايندگی میكند و حضور فريد سجادی حسينی يادآور وضعيت تراژيك ويلی در پايان «مرگ فروشنده» است. برای اولين بار اصغر فرهادی دست به يك روايت جانبی در كنار روايت اصلی در فيلمهايش میزند. خرق عادت او در همنشينی نمايش و واقعگرايی، شكلی تازه و قبلا ديده نشده در سينمای فرهادی است. تنوع رنگهای نمايش در كنار چركی تصاوير خيابانهای تهران. حريم امن نمايش در كنار حريم ناامن خانه. وضعيتی خيالانگيز كه پناه بردن به آن در مواجهه با واقعيت موحش، ناگزير و آرامشبخش است. انگار كه خالق سنگدل بعد از شش فيلم و خستگی آميزش با تراژدی ناشی از واقعيت، به فانتزی و مامن امن نمايش و خيال پناه آورده. زوج اصلی «فروشنده» هم كه در طول فيلم، جهنم را از سر میگذرانند و به عدم شناخت يكديگر میرسند، عاجز و ناتوان در پذيرش واقعيت، در انتهای فيلم، در اتاق پشت صحنه، مشغول گريم شدن هستند، تا با بازی روی صحنه، بازی خطرناك زندگی واقعی را از ياد ببرند. آنها هم مثل كارگردان خسته كه به فانتزی روی آورده، به لحظه ترسناك فرار از واقعيت رسيدهاند. به همنشينی و غرق شدن در نمايش به جای همراهی با واقعيت و رنج بردن از آن.
در «فروشنده» ديگر نه خبری از تلاش آدمها برای درآوردن ماشين در گل مانده «درباره الی» است و نه كودك مردد «جدايی نادر از سيمين» فرصت انتخاب دارد. «هيولای لودر» به جان شهر و آدمها افتاده است. ترسناكترين موقعيت در فيلمهای فرهادی كه در مسير طبيعی زندگی مدرن زوج فيلم و به واسطه رخداد و شوكی هيچكاكی - يادآور سكانس حمام «روانی» - تراژدی حقيقی رخ مینماياند و احساسی از سرخوردگی و بنبست محض در جان تماشاگر لبريز میشود. يكی از سياهترين فيلمهای تاريخ سينمای ايران كه به شكلی واقعی، سياه و تنگ و تاريك است. اينجا است كه بحث واقعگرايی فيلم پيش میآيد و ايده قديمی و البته سادهانگارانه «سياهنمايی» جريان رسمی در برچسب زدن فيلمهای انتقادی سالهای اخير. اگر كسی به شما گفت كه «فروشنده» مروج سياهنمايی است و فرهادی به قصد جلب توجه جشنوارههای خارجی، مملكتاش را غرق در سياهی نمايش داده، بدانيد كه درباره سينما صحبت نمیكند و به دنبال منافع سياسی در حوزه فرهنگ و سينما است. «فروشنده» يكی از واقعیترين فيلمهايی است كه تاريخ سينمای ايران در نمايش اجتماع به خود ديده. علاوه بر رويكرد تازه فرهادی در ممزوج كردن مصنوع با واقعيت ممنوع، شيوه نمايش اجتماع فروخفته هم در «فروشنده» درخشان است. سندی بر يك دوران مهم از جامعه ايران در اواخر قرن چهاردهم شمسی. سالهايی كه ايرانيان با حسی از سركوب و روحيهای مچاله شده، به دنبال زندگی بهتر و زيست به شكلی طبيعی هستند. آتشی كه زير خاكستر مترصد فرصتی است تا زبانه بكشد و جامعه را دگرگون كند. همانطور كه حسی از سركوب را در كل فيلم احساس میكنيم و خشونت جاری در زير پوست داستان و شخصيتها و نمايشنامه آرتور ميلر هر لحظه منتظر فرصتی است تا خود را از خلال صحنهها و موقعيتها، نشان دهد و از درون به بيرون شيفت كند. اما فرهادی، با به تاخير انداختن بروز خشونت و تزريق تعليق بيشتر، تماشاگر را وحشی و آماده انفجار نهايی نگه میدارد. او با خست به پيشرفت داستان در طول كمك میكند و به جايش با حجيم كردن صحنههای به ظاهر بیخاصيت اما مهندسی شده در عرض، برای تماشاگر از همه جا بیخبر دام پهن میكند تا او را رهسپار دقايق نفسگير پايانی كند. يك استراتژی خاص در فيلمهای فرهادی كه هميشه علاقهمند بوده مقدمه فيلمها را طولانی برگزار كند. اما در مقياس خود فرهادی هم اين رويكرد افراطی و راديكال است و تماشاگر فيلمبين را به ياد «پنهان» ميشاييل هانكه میاندازد. همانطور كه صحنه بیرحمانه و در عين حال عادلانه سيلی خوردن فريد سجادی حسينی هم يادآور لحظه تكاندهنده خودكشی مجيد در اواخر «پنهان» است. علاوه بر هانكه، ايده زندانی كردن مردی كه سبب رنج شده و انتقام گرفتن از او هم «زندانيان» دنی ويلنوو را به خاطر میآورد. اما فراتر از فيلم خوب ويلنوو و به مراتب پيچيدهتر از لحن قراردادی آن فيلم، فرهادی به يك لحن عجيب در صحنهای منقلبكننده و حيرتانگيز می رسد. بهترين سكانس در مجموعه فيلمهای فرهادی برای بيان مفهوم «نسبی بودن همه چيز» و يكي از خاصترين سكانسها در تاريخ سينمای ايران. «صحرای محشر» شخصيتهای فيلمهای قبلی فرهادی و «روز قيامت» صحنه مالوف و تكرار شده بازجويی در آثار پيشين فيلمساز. جايی كه «معجزه حضور» فريد سجادی حسينی هم قلب تماشاگر را ريش می كند و هم خنك. سكانسی آزاردهنده كه خالق، هم سنگدلانه پيرمرد را مجازات میكند و هم از تماشاگران میخواهد برای حقارت و بيچارگیاش اشك بريزند. صحنهای سبع و آكنده از وحشت كه احساسات سرد جمع شده در تماشاگر در طول فيلم را به شيوهای عاطفی و ملودرام، آزاد میكند. لحن دوگانه اين سكانس نه در مقياس سينمای ايران كه در پهنه سينمای معاصر جهان، شگفتانگيز و تحسينبرانگيز است. با شگرد و تمهيدی يادآور آلفرد هيچكاك در نفله كردن فريد سجادی حسيني. جايی كه بعد از بدحالی اوليه شخصيت، ناشی از زندانی شدن و خوب شدن حالش ديگر انتظار نداريم عماد (شهاب حسينی) او را تنبيه و مجازات كند. اما فيلمساز با فريب تماشاگر - وقتی كه او خيالش از بروز تنش راحت شده و در صندلیاش آرام گرفته - شوك و بهت نهايی را وارد میكند و تماشاگر را منكوب. دلسوزی و سنگدلی در هم میآميزند و تماشاگر حس و لحن را تجربه میكند كه در تاريخ سينمای ايران بینظیر و نادر است.
فرهادی در مسير فيلمسازیاش به اوج پختگی و سادگی و مهارت رسيده. او با اعتماد بنفستر و متمركزتر از هميشه، داستانی كمرنگ و مماس با مميزی را به آينهای از ايران غرق در گناه و فساد و تاريكی در اواسط دهه نود شمسی بدل میكند. از اين جلوتر ديگر نمیشود رفت؛ هم از جانب پذيرش مميزی و هم در نسبت با مميزی و به شكل پردهپوشانه سخن گفتن از سوی فيلمساز. «فروشنده» فيلم دوران انتقالی جامعه ايران است؛ از يك روحيه رنجور كه تن به پذيرش میدهد و خواست مصالحه دارد، به منش و روشی كه از پس تجربه «زندگی مرده» و سركوب به انفجار و «زندگی طبيعی» رسيده است. «فروشنده» رنجنامه يا هزينهای است كه بايد در اين مسير پرداخته شود. يك شاهكار بزرگ كه در آينده از آن به عنوان يكی از تكاندهندهترين تجربههای «فيلم رئاليستی» يا «فيلم اجتماعی» در تاريخ سينمای ايران، ياد خواهد شد. بهترين فيلم اصغر فرهادی و مهمترين فيلم دهه نود شمسی. فراتر از استانداردهای معمول سينمای ايران در كارگردانی و بازيگری و فيلمبرداری و تدوين. جايی كه شيوه معمول فرهادی در اجرای صحنهها با رويكرد «مديوم شاتهای پر تكان» و «كلوزآپهای پرمكث»، به واسط متعادل كنندهای چون «لانگ شاتهای ثابت» به منظور تهنشين كردن التهاب داستان، دست میيابد و سبب میشود رويكرد مالوف فيلمساز در دكوپاژ، بيشترين هماهنگی و انطباق با متن را در فيلمهای فرهادی پيدا كند. حسين جعفريان و هايده صفییاری برای تماشاگران كلاس درس فيلمبرداری و تدوين برگزار میكنند و شهاب حسينی يكي از بهترين بازیهای يك بازيگر مرد در تاريخ سينمای ايران را به نمايش میگذارد. همانطور كه حضور زمخت، ترسناك، مظلوم و همدلیبرانگيز فريد سجادی حسينی فراموش نشدنی است و داغ و دريغش تا ابد در دل تماشاگر میماند.