«بیدارشو آرزو» مسیری تلخ و دقآلود را به مقصدی رو به امید هدایت میکند که در عین حال عاری از جلوهگریهای خوشبینانه سطحی است.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
این روزها که سالگرد وقوع زلزله بم است، شاید بازخوانی مطلبی درباره فیلم «بیدارشو آرزو» ساخته کیانوش عیاری بیمناسبت نباشد. متأسفانه این فیلم هنوز اکران عمومی نیافته و صرفا در برخی محافل نمایشهایی محدود به دست آورده است که آخرین مورد آن همین امروز ۵ دی در بنیاد فارابی بوده است.
«بیدارشو آرزو» اولین بار در جشنواره ٢٣ فیلم فجر نمایش داده شد که بسیار تحتتأثیرم قرار داد و بعدا هم که به لطف خود عیاری توانستم مجددا فیلم را ببینم، همچنان اثری دوستداشتنی و شریف بود. مطلب زیر را درباره «بیدارشو آرزو»، پارسال در شماره ٣٩٩ مجله فیلم نوشتم.
پنج سال پیش که فیلم «بیدارشو آرزو» در جشنواره بیست و سوم فیلم فجر شرکت کرد ، اگرچه برخی از تحسینهای هیأتهای مختلف داوری را (از جمله عنوان بهترین اثر هنر و تجربه و نامزدی بهترین چهرهپردازی در بخش داخلی و جایزه ویژه داوران و عنوان بهترین دستاورد هنری/ فنی در بخش خارجی) به خود جلب کرد و منتقدها هم بعضا تمجیدهایی را در نوشتهها و رویکردهایشان (مانند اهدای لوح تقدیر انجمن منتقدان به عیاری به عنوان کارگردان فیلم) به عمل آوردند ، ولی آنسان که باید و شاید قدر ندید. بسیاری از صاحبنظران در عین این که نگاه شرافتمندانه عیاری را ستودند عمدتا از مواردی مانند بیانسجامی متن و یا بهرهگیری از ابزاری که به آزردن روح و روان مخاطب میانجامد انتقاد کردند و فیلم عیاری را به ویژه در قیاس با سایر ساختههایش ناموفق دانستند.
نگارنده فیلم را دفعه اول در همان جشنواره پنج سال پیش دید تا این که دوباره چندی پیش نیز باز به تماشایش نائل آمد. بار نخست چنان تحتتأثیر قرار گرفته بودم که تقریبا در کل طول زمان نمایش فیلم ، چشمانم خیس بود. با این که پس از آن و به ویژه بعد از شنیدن نظرات مخالف دوستان سعی کردم با رویکردی فاصلهگذارانه به فیلم بیندیشم، اما باز هم نظرم بر موفق بودن فیلم بود. تماشای مجدد آن ، اگر چه با شمایلی منتقدانهتر و ریزبینانهتر همراه بود، ولی نه تنها تأثیری کاهنده بر نگاه مثبتم بدان نداشت که برعکس ادراکم را نسبت به ظرافتهای جزئی اثر افزون ساخت. «بیدارشو آرزو» فیلمی هوشمندانه و آکنده از قابلیتهای تأملآور است که مخصوصا با توجه به شرایط ساختش (حضور در منطقه زلزلهزده بم بدون فیلمنامهای کامل که طبعا موقعیتی به شدت آشفته را بازمینمایاند) این امتیازها دوچندان جلوه میکند. در این جا نمیخواهم روی نگاه به شدت شریف عیاری در این فیلم تأکید کنم. شرافت واژهای است که نه تنها در باب این فیلم، بلکه به طور کلی درباره سینمای عیاری دیگر تبدیل به یک موتیف ثابت شده است و در عین احترام به تمام فیلمسازان شریف هموطنم، به نظرم عیاری و سینمایش، سرآمد این ویژگی ناب انسانی در سینمای ما است. دغدغهای که عیاری در همان چند جمله تیتراژ اول فیلمش مطرح میکند، به قدر کافی گویای این علو طبع هست: «... مگر میشود مثل یک تیر به زمین چسبید تا نگویند فلانی فرصتطلب است؟» در این مجال اشارههایی مختصر به برخی از امتیازهای «بیدارشو آرزو» مطرح خواهد شد، اشارههایی که شاید بعضا واکنشهایی هم باشد به برخی از ایرادهایی که در زمان جشنواره بیست و سوم ابراز شد.
1. «بیدارشو آرزو» با این که در فضایی بسیار آشفته مراحل تولیدش سپری شده، متنی منسجم دارد. تمرکز اصلی فیلم از بین همه عناصری که میتوان از دل واقعه یک زلزله مهیب بیرون کشید، روی کودکان آسیبدیده این ماجرا است. از نام فیلم که اشاره به کودکی مرده در داستان دارد بگذریم، هر یک از آدمها و موقعیتهای متن نیز عمدتا روی این موضوع چیدمان شدهاند. این که شخصیت مرد فیلم (حبیب) وجه پدر بودنش پررنگ است و شخصیت زن (ریحانه) وجه معلم بودنش ، به روشنی ارتباطشان را با تم کودکان نشان میدهد، به ویژه آن که شق سوم قضیه نیز کودکی به نام رعنا و خواهرش مینا است. در این میان رویدادهای مقطعی اثر هم بر همین مبنا چیده شدهاند. مثلا وقتی حبیب از زندان میگریزد مستقیم به سمت جایی که فکر میکند خانهاش است میدود و به درخواست کمک هیچ کس توجهی ندارد مگر دو کودک که بر خرابه منزلشان نشستهاند و میگریند. ارتباط عمیق عاطفی حبیب با دخترش، اگر چه هرگز دختر را نمیبینیم، اصلیترین رکن شخصیتپردازی اوست. حبیب در مقاطع بعدی هم باز به فکر کودکان است و از گشت شبانه در ویرانهها گرفته تا کمکش به مینا دقیقا در همین راستا شکل گرفتهاند. ریحانه هم همین وضعیت را دارد. توجه او به دختری که از ناحیه کمر دچار آسیب شده و یا دلواپسیاش برای کودکان مدرسه و یا تشویق دیگران برای پیدا کردن اطفالی که شب هنگام در معرض سرما و دزدی هستند از این دست است. به همین بیفزایید موارد حاشیهای مانند زنده بودن زنی در بین انبوه اجساد که از قضا باردار است تا باز دلالتی دیگر بر موضوع کودک حاصل آید. البته این محوریت تنها یکی از عناصر انسجامبخش کار است. روایتپردازی «بیدارشو آرزو» نکته دیگر در این ارتباط است. مبنای روایت بر اساس سه ماجرا (ریحانه، حبیب و مینا) که ابتدا به شکل موازی تعریف میشوند بنا نهاده شده و سپس این سه در یک مسیر واحد به هم میرسند. در عین حال این روایت، اگر از صحنه نخست (ساعت روی دیوار که با زلزله سرنگون میشود) و صحنه پایانی (تنهایی حبیب در چادر) بگذریم، موقعیتی قرینهای دارد: از معلم مدرسه شروع و به هم او ختم میشود.
2. فیلم شخصیتپردازی خوبی دارد. مختصات کاراکترها با فریاد به گوش مخاطب نمیرسد و در لابهلای ریزترین جزئیات و به ظاهر کماهمیتترینشان تنیده شدهاند. اولین حضور حبیب را به یاد آوریم: در حالی که دیوار زندان در پسزمینه است، دوربین او را در بین دهها زندانی گریزان، با توجه به ایستادنش در وسط کادر و در حالی که پیراهنی را به تن میکند- لابد برای پوشاندن لباس خاص زندان و شاید هم گریز از سرما- شاخص میسازد. توجه خاص او به کودکان که قرینهای بر علقه پدریاش به فرزندی از دست رفته است عنصری تمایزبخش از دیگران است. ما تا آخر هم نمیفهمیم چرا او در زندان بوده، اما این اهمیتی ندارد، چرا که رفتارش در طول داستان (از جمله معرفی کردن داوطلبانهاش به مأمور زندان) به خوبی شرافت او را نشان میدهد. ریحانه هم همین طور است. شغل (معلمی)، موطن (شمالی بودن)، تعلق به خانوادهای که دور از او هستند و... همگی ویژگیهایی هستند که شناسههایی از او را در میانه موقعیت و دیالوگهایی پراکنده مطرح میکنند. حتی سرگردانی حبیب در منزل ویرانهاش که با صدای مادر از این سو به سویی دیگر میدود، جدا از فضاسازی درخشان کار، بدون هیچ ادایی، نوع معیشت این آدم را هم جلوه میدهد. آن گربه کوچک که تنها نجاتیافته منزل حبیب است، اوج این توانمندی است.
3. صحبت از فضاسازی شد. ایده هوشمندانه عیاری در فصل شبانه جستوجوی کودکان که تنها با یک چراغ قوه، منبع نور صحنه تأمین شده است یکی از مصداقهای شاخص در این رابطه است. اگر کوبریک سالها پیش در سکانسی از فیلم باری لیندون، با استفاده از یک نور شمع میخواست یک جور واقعنمایی بصری را به محک تجربه گذارد و اگر امروزه در سینما، تمهید محدودیت نور دال بر موقعیتسازیهای مختلفی مانند وحشتآفرینی و معماپردازی و غیره است، عیاری در این فصل با این شیوه مخاطب را در جایگاه شخصیتها قرار میدهد تا بخشی عمق فاجعه را- مرگ کودکان از سرما و ربوده شدنشان به دست بزهکاران -در لابهلای لرزش دوربین و ناپیدایی عمق تصویر بازیابند. عیاری در این فصل از آسیبی سخن میگوید که شاید رسانههای رسمی به دلایلی از بازتابش معذور بودند، ولی او همین محدودیت رسانهای را هم با منبع محدود نورش تمثیلوار یادآور میشود. از این دست ظرافتها در فیلم کم نیست. زمانی که حبیب پشت وانت حامل جسد دخترش سوار می شود و جسد اطفال دیگر در پتوهایی رنگووارنگ در کنارش یک به یک افزوده میشوند و دوربین از زاویهای هایانگل این زیبایی بصری را روی تلخی مرگ میگستراند، زمانی که دوربین با نزدیک شدن به شکافی که صدای مادر حبیب از درونش به گوش میرسد نزدیک میشود و عملا جای ناپیدای او را پر میکند، زمانی که حبیب در اتوبوس به هواپیمای بالای سر مینگرد و صحنه بعد خودش را درون آن میبینیم تا ایجازی هوشمندانه نمود یابد، تختهسیاه فصل ماقبل آخر که رویش جملاتی دال بر زیستن نگارش یافته است و... از همین دست است.
4. فیلم مخاطبش را خیلی تحتتأثیر قرار میدهد. فقط من نبودم که اشکم موقع تماشای فیلم در جشنواره سیلاب گرفت و بسیاری دیگر از دوستان و همکاران دیگر هم در این حس مشترک بودند. اما این ویژگی کمترین نسبت را با سانتیمانتالیسم دارد و اشکی که عیاری از تماشاگرش میگیرد اصلا بر مبنای سوءاستفاده از احساسات رقیقه او با ابزاری دمدستی و اغراقی نیست. نمونهاش زمانی است که حبیب بر سر جسد مادر و همسر و دخترش میرسد و فغان و شیون سر میدهد و عیاری هیچ تلاشی برای نزدیک شدن به این سوژه رقتبار نمیکند و با حفظ فاصله معنادار دوربین از او و اجساد، تنها موقعیت موجود را به رؤیت مخاطب میرساند. این ویژگی در جای جای فیلم مشهود است. مگر نمیشد از فصل خاکسپاری همین اجساد سکانسی پرسوز و گداز خلق کرد در حالی که عیاری تنها در یک فلاشبک از آن یاد میکند؟ مگر نمیشد رابطه عاطفی بین حبیب و مینا را پراحساستر جلوهاش داد و اشک هندیوار از تماشاگر ستاند؟ مگر نمیشد بازگشت حبیب نزد ریحانه را با معانی و نشانههای دیگر قرین ساخت تا گل و بلبل ماجرا در پایان از این همه تلخی به درآید؟ اشکی که موقع دیدن آثار عیاری خارج میشود، ربطی به زور زدن فیلمساز برای فشار به اعصاب مربوطه بیننده ندارد، بلکه یک جور زلالی است که میزانسنها و موقعیتسنجیهای هوشمندانه و در عین حال شریف مؤلف اثر شفافترش کردهاند. درست مثل سایر کارهای اشکبرانگیز او؛ «از بودن یا نبودن» گرفته تا قسمت پایانی «روزگار قریب».
5. معمولا در فیلمهای فاجعهای، روی ابعاد سختافزاری تخریب شده تأکید بیشتر به عمل میآید. اما در «بیدارشو آرزو»، حواس عیاری روی وجوه تخریبگر انسانی خیلی جمع است. این امر تنها بعد مربوط به مرگ و میر و جراحات را در بر نمیگیرد بلکه بیشتر متوجه روان و اخلاق جمعی آدمیان است که چگونه پس از فاجعهای این چنینی، انگار در بطن آنها هم تکانههای شدید رخ داده است. بخش ظاهری این ماجرا روانی شدن نسبی فاجعهدیدگان است که عیاری مصداقهایی از آن را در خلبازیهای حبیب مانند تلاش برای بیدار کردن جسد دخترش نشان میدهد. اما فراتر از این، خودمحوری آدمیان است که در این فضای آخرالزمانی هر کس تلاش دارد از غریزه و بضاعت مادی و عاطفی خودش و فقط خودش حفاظت کند. بیاعتنایی رانندگان اتومبیل به ریحانه پیچیده در پتو در وسط جاده، هجوم توحشآمیز آدمها به لودر و یا حمله بدویشان به محل توزیع غذا از این دست است که البته در ساحتهایی فاجعهآمیزتر تبدیل میشود به دزدی زیورآلات مردگان و سرقت اسباب زیر آوار و نهایتا ربودن کودکان. نگاه دقیق و جامعهشناسانه عیاری به معضلات پسافاجعهای، قابلیت این تأویل را دارد که موضوع را تنها در زلزله نبینیم و این آسیبهای اخلاقی و انسانی را در هر بحران پرگسست دیگری، از جنگ و قحطی گرفته تا شورش، از پیامدهای محتوم بینگاریم.
6.در ادامه نکته بالا، حواس عیاری به جزئیات فراوان دیگری هم از مقوله زلزله معطوف بوده است. مشکل کفن و دفن شرعی اموات (با حضور روحانی دوستداشتنیای که عمامهاش را هم برای بانداژ به پرستاران میدهد و با تلاشی وافر در جستوجوی تیممآموزان است و جالب این که ریحانه معلم، در این میان شاگرد او میشود)، کمکهای مردمی در شهرهای دیگر، ازدحام در درمانگاهها، حضور امدادگران خارجی، قطع تلفن، حمل و نقل نادرست مجروحان که خود باعث آسیب بیشتر به آنها میشود (کسی چه میداند؟ شاید شیوه نادرست بیرون کشیدن مینا به دست حبیب و سپس حملش با فرغون باعث قطعی نخاعش شده باشد. شاید کمر درد دختری هم که همراه ریحانه است از همین جنس باشد.)، و... نمونههایی است که در «بیدارشو آرزو» نمودی دال بر جزئیاتپردازی دقیق دارد. اینها همه در عین حال، مجموعهای است که از «بیدارشو آرزو»، سندی ماندگار در ثبت شاخصههای یک زمینلرزه پدید میآورد. تماشای این فیلم، حتی اگر نخواهیم به لایههای عمیقترش بنگریم و تنها در حد یک بازآفرینی و بازنمایی فاجعهای انسانی بینگاریمش، با این حساب هر چند وقت یک بار به قصد آموزش و هشدارباش هم که شده لازم به نظر میرسد.
7. «بیدارشو آرزو»
مسیری تلخ و دقآلود را به مقصدی رو به امید هدایت میکند که در عین حال عاری از جلوهگریهای
خوشبینانه سطحی است. نوع پایانبندی عیاری از فیلمش همین را تأیید میکند. حبیب بعد
از خداحافظی با مینا و ریحانه (راستی آن نگه دشتن دستخط « به نام خدا» روی تختهسیاه
به عنوان یادگاری توسط ریحانه چقدر بهجا و متناسب با حال و هوای امیدبخش و در عین
حال پرحسرت پایانی است)، راهی یک چادر خالی
میشود و سپس با همهمهای که برای تهیه مواد غذایی بیرون برپا میشود، او هم یکی دوبار
میدود و مقداری بطری آب و کنسرو برای خود میآورد. مواد غذایی به روشنی ایده «...
و زندگی ادامه دارد» را با خود حمل میکند، ولو در غریزیترین شکلش، اما تنهایی حبیب
در چادر، المان هوشمندانهای است که مانع از شکلگیری یک جور امیدسازی واهی و سطحی
میشود. او اکنون آدمی بیکس و کار است که باید معیشت را در موقعیتی به شدت فردی دنبال
کند اما هر چه هست، این زندگیای است که تداومش قاعده هستی است. آیا این پاسخی فطری
و ناخودآگاه به پرسش بنیادین «بودن یا نبودن» نیست؟