زبان «درباره الی» زبانی جهانی است؛ چیزی میگوید که در همه ما وجود دارد و مرزبندیهای جغرافیایی را هم نمیشناسد.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
۱- از همان زمانی که اصغر فرهادی در مقام نویسنده مجموعههای تلویزیونی کارش را شروع کرد، نگاه و دغدغههای اجتماعیاش قابل بحث بود و در برخی موارد دوستداشتنی. زمانی هم که به ساخت سریال موفق «داستان یک شهر» دست زد، خیلیها را وادار کرد که به سریالهای اجتماعی تلویزیون نگاهی تازه بیندازند و البته برخی از قسمتهای این مجموعه آن قدر تلخ و تکاندهنده بودند و البته از دید دراماتیک، استخواندار که پیگیران سینمای ایران را منتظر ورود فرهادی به بدنه سینما نگاه داشتند. فرهادی خیلی زود این انتظار را پاسخ داد و با «رقص در غبار» (۱۳۸۱) خوب شروع کرد. «شهر زیبا» (۱۳۸۲) ثابت کرد که فرهادی را باید به عنوان یک فیلمساز اجتماعی پذیرفت و «چهارشنبه سوری» (۱۳۸۴) خیلیها را شیفته خودش کرد. در این سالها فرهادی با مانی حقیقی که در نوشتن فیلمنامه «چهارشنبه سوری» کمکش کرده بود، فیلمنامه «کنعان» را نوشت و البته ردپای دیدگاه اجتماعیاش را میشد در اولین فیلم پریساا بختآور- «دایره زنگی» (۱۳۸۶)- به خوبی دید که حضور محسوساش بیش از فیلمنامهای بود که برای همسرش نوشته بود. «درباره الی»، پنجمین فیلم اصغر فرهادی است که بیشک بیشتر منتقدان و نویسندگان سینمایی و البته تماشاگران سینما آن را نه تنها بهترین فیلم فرهادی، بلکه یکی از آثار بزرگ و برگزیده تاریخ سینمای کشورمان میدانند.
۲- «درباره الی» حاشیههای بسیاری را دور و بر خود تحمل کرد. از همان پیش از برگزاری جشنواره فیلم فجر، برخی از رسانههای دولتی شروع به گمانهزنیهایی کردند که ممکن است به دلیل حضور گلشیفته فراهانی از نمایش فیلم در جشنواره جلوگیری کنند. همین حرف و حدیثها سبب شد که در کمال ناباوری فیلم را به جشنواره راه ندهند و هم زمان خبرهایی از برلین به گوش رسید که مسؤولان جشنواره بزرگ سینمایی برلین فیلم اصغر فرهادی را در بخش مسابقه پذیرفتهاند. با برخی رایزنیها سرانجام، فیلم را بیسر و صدا به جشنواره فیلم فجر هم راه دادند و نخستین نمایشش در سینمای ویژه اهل قلم بود و واکنشهای مثبت و نسبتا نزدیک به هم منتقدان، جشنوارهروها را هم کنجکاو کرد که در همان چند نمایش محدود «درباره الی» به سینماهای مردمی هم هجوم بیاورند. در نهایت فیلم جایزه بهترین کارگردانی و جایزه ویژه تماشاگران را از آن خود کرد. اما تمام بیمهریهایی که در حق فیلم شده بود، با اهدای خرس نقرهای بهترین کارگردانی به اصغر فرهادی در جشنواره برلین جبران شد و کام هواداران بیشمار فیلم را شیرین کرد. این در حالی بود که پخشکننده فیلم (هدایت فیلم)، آن را برای اکران نوروزی در نظر گرفت، اما درست شب پیش از آغاز نمایش سراسری «درباره الی»، خبر رسید که بنا به پارهای از ملاحظات (!!) نمایش فیلم به تعویق افتاده است و آن قدر بازار شایعهها در محفلهای سینمایی پیرامون این فیلم اوج گرفت که برخی حال و هوای ماههای پیش از انتخابات و سوءبرداشتهای سیاسی از اکران این فیلم را دور از ذهن نمیدانستند. در همان روزهای ابتدایی سال خبر رسید که «دیوید بوردول»، تئوریسین سینمایی و «جاناتان رزنبام»، منتقد و کارگردان سینما، فیلم را دیدهاند و نگاه فرهادی به مردم طبقه متوسط جامعهاش و نیز بهرهمندی فیلم از پرداختی ظریف در جزییات کارگردانیاش را ستایش کردهاند. میگفتند حتی بوردول آن را بهترین فیلمی خوانده که تا به حال در سال ۲۰۰۹ دیده است. «درباره الی» درست یک هفته پیش از برگزاری انتخابات به روی پرده رفت و با این که بیشتر مردم حواسشان به میتینگهای انتخاباتی بود، فروش روزانه خوبی داشت و خیلیها برای دیدنش در هفتههای بعد برنامهریزی کردند. اما بروز اتفاقها و ناآرامیهای پس از انتخابات به زیان فیلم اصغر فرهادی تمام شد و خیلی از سالنهای نمایش فیلم در ساعتهای بعد از ظهر بسته بودند و در نتیجه فیلم به آن فروشی که حقش بوده، دست نیافت؛ هر چند که از نیمههای تیرماه میزان استقبال از آن بالا رفت و اکنون در آستانه ورود به باشگاه میلیاردیهاست.
۳- «درباره الی» فیلمی است درباره آدمهای طبقه متوسط که خرده بورژوا مینامیمشان؛ آدمهایی که خیلی شبیه ما هستند و شیوه راه رفتن و حرف زدن و برخوردشان مثل ماست. آدمهایی از قشر تحصیل کرده جامعه که البته در شرایط بحرانی گرفتار واکنشهایی میشوند که ممکن است از خیلی از ما نیز سر بزند. فیلم در ابتدا پرشخصیت به نظر میرسد و حتی تماشاگر تا پایان خیلی از رابطه فامیلی آنها سر در نمیآورد (که البته مهم هم نیست!)؛ اما این شخصیتها در دل داستان خوب جا افتادهاند و هیچ یک زائد به نظر نمیرسند. در حقیقت مهم اینست که در این جا با سه زوج طرف هستیم که میخواهند زمینهساز ازدواج میان احمد (شهاب حسینی) که به تازگی زنش را در آلمان طلاق داده و دختری به نام الی (ترانه علیدوستی) شوند. شاید در نگاه اول فیلمنامه «درباره الی» حال و هوای آثار سینمای مدرن اروپا را برای تماشاگر تداعی کند؛ حال و هوای فیلمهایی که در مسیر مینیمالیسم حرکت میکنند و فضای سرد دنیای بیروح امروز را به خورد تماشاگر میدهند و میانشان میتوان آثار درخشانی را هم یافت. اما اگر نگاهی دقیق به داستان فیلم بیندازیم، با ساختاری قابلقبول و مستحکم در خط رواییاش روبهرو میشویم؛ یعنی همان رعایت قواعد ابتدایی و کلاسیک درامنویسی که در این جا به دلیل حال و هوای جذاب و درگیرکننده داستان فیلم کمتر کسی را درگیر خودش میکند و فیلمنامه (و در کل فیلم) جوری جلوه میکند که انگار تنها شخصیتمحور است. نیم ساعت ابتدای اثر سر حوصله روایت میشود و همه چیز از زیر و بم کاراکترها دستمان میآید و البته در این میان نقشآفرینی معرکه بازیگران بخشی جداناپذیر از این شخصیتهاست.
۴- الی کاراکتر مرکزی فیلم است؛ نه به خاطر آن که نام فیلم از اسم او بر میآید؛ نه! بلکه حضور او در جمع خانوادگی سه زوج فیلم و در کنار احمد و سپس موضوع ناپدیدشدنش که همه را (و نیز تماشاگر فیلم را) پریشان میکند، این نظر را پدید میآورد. با وجود نقشآفرینی ترانه علیدوستی در نقش الی و البته وقار رفتاری خود کاراکتر الی در تقابل با آدمهای پیرامونش، در نگاه نخست چهرهای معصوم و کودکوار را از الی شاهد هستیم. اما با پیشرفت داستان کمکم احساس میکنیم آن جوان ساده و پاک گویا چندان هم معصوم نبوده و اتفاقا کاراکتر مرموزی بوده و ما در ابتدا متوجه نشدهایم! نخستینبار وقتی این حس به مخاطب دست میدهد که الی اصرار دارد جمع آنها را ترک کند (با تاکید بر پافشاریاش برای رفتن در برابر مقاومت سپیده و البته دیالوگ موجز «باید برم…» در حین بادبادکبازی با بچهها که واپسین مرتبهای است که او را میبینیم) و همراه با شخصیتها دقیق نمیدانیم که غرق شده یا برای فرار از آدمهای دور و برش- علیرضا (صابر ابر) و آن جمع سرخوش که برایش به دنبال شوهر جور کردن هستند- همه چیز را گذاشته و رفته است و شاید بیش از احمد به عمق جمله زیبای زن آلمانی احمد رسیده که «یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بیپایان است». و البته تا پایان هم دقیق نمیفهمیم که سرنوشت الی چه شده؛ حتی تصویری که فرهادی در آن فضای بیروح و سایهروشن سردخانه از جسد پیدا شده نشانمان میدهد، گویای این موضوع نیست و حتی برق چشمان صابر ابر در فصل پایانی که از داخل آینه ماشینش به ساک الی- که در صندلی عقب است- نگاه میکند، این احتمال را برایمان باقی میگذارد که شاید الی زنده است و با توجه به دروغ اجباری سپیده به علیرضا، دیگر برای نامزد الی، زنده بودن و مرده بودنش تفاوتی ندارد و میتوانیم این امید را داشته باشیم که الی هنوز زنده است. برخی سکانس بازی پانتومیم را طولانی و خستهکننده و حتی اضافه میدانند؛ اما نکتهای تقریبا در این سکانس پنهان است و چندان به چشم نمیآید که میتواند بخشی از درونیات کاراکتر الی را باز کند؛ الی زمانی که میخواهد واژه «مادر» را توضیح دهد، به خود اشاره میکند و با دست ادای تکان دادن بچهای در آغوش کشیده را در میآورد؛ گویی که حس درونیاش را از در آغوش کشیدهشدن (به دنبال یافتن پناهگاهی امن) بروز میدهد و یا شاید هم میخواهد حسش را از مادر شدن (نمادی از تشکیل خانواده) بیان کند که بیشک در علیرضا چنین امیدی را از دست رفته دیده است. اما در کنار کاراکتر الی، «درباره الی» میتوانست «درباره سپیده» هم باشد. پس از نیمساعت ابتدایی فیلم که لحنی صمیمی و سرخوشانه دارد، بار خفقان و گناه غرق شدن الی تا پایان بر دوش سپیده خواهد بود و تماشاگر بیش از سایرین با او همذاتپنداری میکند. سایر شخصیتها زمانی که در تصمیمگیریهای خود اتفاق نظر دارند و یا وقتی که با تاثیرپذیری از موقعیت بحرانی پدید آمده به پر و پای هم میپیچند، سعی میکنند توپ را به زمین سپیده بیندازند و او را خواسته یا ناخواسته متهم اصلی بروز این اتفاق جلوه دهند. شاید در این میان احمد تنها کسی است که به سپیده نزدیک است؛ چون خود را در کنار سپیده میبیند و البته در رخ دادن این ماجرای تلخ سرزنش میکند. گلشیفته فراهانی با آن نگاههای تاثیرگذارش و کنشهای به جا مثل سرفه کردنهای پیاپی در برابر جمع که از او پاسخ میخواهند یا گریه کردنش در کنار آن آب گرم کن رنگ و رو رفته در پشت ویلا، زمانی که جسد الی را در آب پیدا نمیکنند، تماشاگر را تکان میدهد. حتی جایی که سپیده به امیر (مانی حقیقی) پناه میآورد تا دست او را در این شرایط بگیرد و تنهایش نگذارد، بیپناهی و التماس در چشمان و سیمای گلشیفته موج میزند و البته با هوشمندی فرهادی و فراهانی این معصومیت در ذهن تماشاگر به دام سانتیمانتالیسم رایج و آزاردهنده در ملودرامهای ایرانی نیفتاده است و تماشاگر در کنار داشتن حس نزدیکی به سپیده، به دیگر کاراکترها هم حق میدهد که از سپیده برای آوردن دختری که حتی نام کامل او را هم نمیداند، طلبکار باشند. با این وجود این سپیده است که بار گناه جمعی را در پایان بر دوش میکشد؛ اوست که برای نجات آبروی در خطر جمع به دروغ به علیرضا میگوید که الی چیزی در مورد این که نامزد داشته و دارد، به آنها نگفته است. گروه شش نفری، پس از این دروغ خیالشان آسودهتر است (با استناد به نمای پایانی که همه بیخیال در حال بیرون کشیدن ماشین از درون ماسهها هستند) و فرهادی ما را با سپیده در آشپزخانه ویلا تنها میگذارد که تنها و شکسته به فکر آبروی از دست رفته الی است و ناراحت این است که علیرضا و شاید خیلیهای دیگر «چی فکر میکنن درباره الی؟».
۵- شخصیتهای دیگر هم تاثیری کم و بیش یکسان بر روند واکنش گروهی در برابر موقعیت پیش آمده دارند. واکنشهای خشونتآمیز و گاه تحقیرکننده امیر در برابر سپیده که زمین تا آسمان با کنشهای شوخطبعانهاش در نیم ساعت اول فیلم (نمونهاش آن سکانس رقص مردانه) تفاوت دارد، خیلی خوب بر اتفاقها و فضای عصبی جاری در دو سوم دیگر فیلم نشسته است و البته خالی از لطف نیست اگر بگوییم مانی حقیقی جدا از کارگردانی خوبش، میتواند بازیگر خوبی هم باشد. او نمونه یک مرد روشنفکرنمای خرده بورژواست که در وقوع لحظهای بحرانی برای آن که آن وجه مردانگیاش را- که از سنت ریشه گرفته- به رخ جمع بکشد و البته با این کار به طور غیرمستقیم همسرش را هم زیر پر و بال خود بگیرد و به دیگران کمتر مجال و اجازه سرکوفت زدن به سپیده را بدهد، خود سپیده را محاکمه میکند. پیمان (پیمان معادی) و شهره (مریلا زارعی) هم بودنشان کمک بسیاری به فضای پر از تشویش فیلم کرده است و البته به مدد بازی چشمگیر دو بازیگرشان به جرات شاهد یکی از بهترین زوجهای سینمایی ایران هستیم. پیمان تنها کسی است در میان گروه که به خود جرات میدهد و برای تبرئه خودش و بقیه جمع بدون تردید و با صدایی رسا، از سپیده میخواهد که بیجهت سنگ الی را بر سینه نزند و در نبود الی، اوست که الی را خیلی راحت متهم میکند که حتی اگر جریان تصمیم جداییاش را پیش از این به سپیده گفته، باز هم نباید همسفر آنها میشده و بیشک گناه بر گردن الی است و نه سپیده و نه حتی دیگران. به هم ریختگی عاطفی پیمان در رویارویی با موقعیت غرق شدن آرش (پسر خردسالش) در مقابل سرزنش و تنبیه آرش در ادامه و نیز ایستادن جلوی شهره تناقضهای طبیعی یک پرسونای دوستداشتنی را جلوه میدهد. سکانس دعوای آرام او با شهره در آشپزخانه و نیز «ای-وای… ای وای» گفتن پیمان معادی را هم به همین زودیها نمیتوان فراموش کرد. در مقابل، شهره نماد زنانی از طبقه متوسط و تحصیلکرده است که نگاهش نسبت به خانواده و بچههایش وجه سنتیاش را هم خوب جلوه میدهد. برای شهره بیشتر از آن که گم شدن الی مهم باشد، تبرئه آرش (پسر خردسالش) از اتهام وقوع ناخواسته چنین اتفاق تراژیکی تنها دغدغهاش است که برای تحقق آن و دفاع از پسرش حاضر میشود حتی مقابل پیمان نیز بایستد. سکانسی که شهره به سپیده گوشزد میکند که از کجا معلوم است الی برای نجات آرش تن به آب زده و غرق شده، مصداق خوبی برای این ادعاست؛ در این جا شهره به سپیده (و به گروه و حتی همسرش) میفهماند بیشتر از آن که پسر خردسالش زیر تیغ اتهامهای جمعی قرار گیرد، این سپیده است که باید به دلیل به همراه آوردن دختری مرموز به سفر خانوادگیشان بازخواست شود. شاید زوج منوچهر (احمد مهرانفر) و نازی (رعنا آزادیور) در مقایسه با سایر شخصیتها کم رنگتر جلوه کنند. اما باید گفت این زوج تجسم عذاب وجدان جمعی هستند. منوچهر و نازی تنها زوج فیلم هستند که مشکلی با هم ندارند؛ منوچهر تلاش میکند در ابتدای زندگیاش همان مرد آرمانی زن طبقه متوسط ایرانی باشد؛ مردی که هوای همسرش را دارد و جایی از فیلم که افراد گروه برای خوابیدن تصمیم میگیرند، میگوید حاضر نیست یک لحظه دور از زنش باشد. در میان مردها و زنهای این جمع هشت نفره، این منوچهر است که همواره میخواهد به نجات دیگران از وضعیت پیش آمده کمکی کند تا این که خودش و یا زنش را از این مخمصه برهاند. تلاشش این است که در جمع آدمهای دور و برش حضورش احساس شود و کاری کند که آن رهایی زودتر به دست آید؛ حتی اگر کارهای به ظاهر بیاهمیتی انجام دهد؛ از کباب باد زدن و مزهپرانیهایش سر سفره شام و تلاشش برای این که الی نزد احمد بنشیند تا جفت کردن دمپایی برای علیرضا در پایان فیلم و گریختنش از پیش علیرضا، هنگامی که بهری خانم (زن محلی) ناآگاهانه موضوع الی و احمد را لو میدهد و منوچهر خود را به گروه میرساند که تا پیش از سر رسیدن علیرضا تصمیمی درست و جدی بگیرند. سکانسی که او و نازی در ماشین هستند، بیانگر همان عذاب وجدان گروهی است که در این دو کاراکتر خلاصه شده است؛ نازی معتقد است شهره بچهها را به او سپرده بود و از خواب شومی که در شب پیش از حادثه دیده، میگوید و منوچهر هم که گویا نماینده نگرانی گروه است، از همان شب و از گفتن واژه «گلایل» در بازی پانتومیم میگوید که در باورها نمادی از اتفاقی شوم و یا مرگ است؛ گویی این دو پذیرفتهاند که این اتفاق بخشی از سرنوشت ناگزیر تمامی آنها بوده و نشانههایش نیز مشهود بوده؛ ولی آنها نفهمیدهاند و حال باید بار این عذاب وجدان تمام ناشدنی را بر دوش بکشند. با این وجود منوچهر و نازی هم در پایان همانند دیگر شخصیتها سکوت میکنند تا الی این وسط محکوم شود. در این میان احمد نیز نقش دراماتیک و مهمی دارد؛ الی را آوردهاند که با احمد آشنا کنند (احمد از سپیده خواسته که دختری خوب و خانوادهدار را به آنها معرفی کند) و در ادامه این احمد است که در هنگام متهم شدن سپیده از سوی امیر و دیگران، در کنار همسر امیر میایستد؛ بازی شهاب حسینی که از خندهها و لبخندهای شیطنتآمیز و مردانهاش در نیم ساعت ابتدایی فیلم تا شرمندگی و تشویش در نیمه دوم اثر در تغییر است، نه تنها بهترین نقشآفرینی کارنامه هنریاش، بلکه یکی از بهترین بازیهای سینمای ایران در چند سال گذشته است. اوج بازی او در سکانسی است که سپیده در ماشین حقیقت را در مورد نامزد الی به احمد میگوید و قطرههای اشک در چشمان شهاب حسینی با حس بهت بینظیر در سیمایش و لحن معرکهاش در گفتن «ای وای… ای وای» در هم میآمیزد و تماشاگر را تکان میدهد. هنگامی که موضوع علیرضا و آمدنش به شمال مطرح میشود و نیز زمانی که علیرضا از طریق آن زن محلی بویی از واقعیت میبرد، کاراکتر احمد در کانون «تعلیق» مناسبی قرار میگیرد که از نیمههای اثر شخصیتهای فیلمنامه و تماشاگر فیلم را در برگرفته و اجازه نمیدهد داستان از ریتم بیفتد. در حقیقت در کنار چوبهدار شخصیای که شخصیتهای داستان برای الی بر پا کردهاند، این تقابل احتمالی علیرضا و احمد است که ذهن بیننده را به خود جلب میکند که در ادامه با حمله نامزد الی به احمد شکلی ظاهری پیدا میکند. علیرضا تا لحظه نیامدنش، حضوری پر رنگ دارد و بر تعلیق ماجرا میافزاید (با یادی از تمهید خوب فرهادی برای نیاوردن نام صابر ابر در تیتراژ ابتدای فیلم؛ شبیه به کاری که دیوید فینچر در «هفت» و با نام «کوین اسپیسی» انجام داده بود) و پس از حضورش نیز تمامی کاراکترها در سایه کنشهای او قرار میگیرند. در حقیقت برای همه حاضران در ویلا و نیز برای مخاطب اثر مهم است که علیرضا چه ویژگیهایی دارد که الی دیگر نتوانسته او را تحمل کند. این نقش مهم را صابر اابر که در نگاه نخست شاید چندان مناسب نقش نباشد، به خوبی بر عهده گرفته است. بازی درخشان ابر با آن نگاههایی سرشار از ناباوری و آشفتگی که به خوبی خستگی سفر و بار سنگین پذیرش واقعیت را به مخاطب منتقل میکند، تمام محاسبات ابتدایی تماشاگر را در رویارویی ابتدایی با او بر هم میزند. علیرضاست که ابهام جذاب و درگیرکننده پایان داستان را رقم میزند و سکوت سنگین و نگاه خیره او در برابر پرسش پیمان که «اگر او به خانواده الی زنگ بزند، آیا بهتر نیست؟» و نیز واکنشاش در برابر دیدن جسد (شاید احتمالی) الی و هم چنین بازی در سکوت فوق العاده ابر در سکانس ماقبل پایانی که ساک الی را در ماشین با خود میبرد، باز هم به همان فرضیه زنده بودن الی دامن میزند. در این میان حتی نمیتوان از دقت فرهادی نسبت به نقش کاراکترهای کودک فیلم نیز گذشت؛ به ویژه آرش و مروارید هر یک در شکلگیری درام نقش دارند؛ چه در وقوع آن اتفاق تکاندهنده در دریا و چه نقش مهمشان برای پنهان کردن حقیقت از چشم علیرضا در سکانس خوبی که احمد و شهره به آرش و مروارید میفهمانند که چیزی از رابطه احمد و الی بازگو نکنند.
۶- با همه خوبیهای فیلمنامه «درباره الی» این کارگردانی اثر است که حرف اول و آخر را میزند. پرداخت فرهادی در تمامی سکانسها به گونهای است که ما حتی حضور دوربین را هم احساس نمیکنیم؛ جدا از کار درخشان و ممتاز حسین جعفریان که به تعبیر زیبای استاد ایرج کریمی در نقد جشنوارهای فیلم، دوربین حسین جعفریان را به عنوان یکی از بازیگران فیلم قلمداد کرده بود، فرهادی خیلی خوب حواسش بوده که از دوربین چه استفادهای کند و با کمک آن یقه تماشاگر را بگیرد، او را به درون فیلم پرتاب کند، در کنار بازیگران قرار دهد و مجبورش کند که همانند شخصیتها در مورد الی به داوری بنشیند و البته با یکایک آنها نیز همذاتپنداری کند. در فیلمی همانند «درباره الی» نقش کارگردان برای پرداخت طبیعی و دور از اغراق صحنهها بسیار مهم است که فرهادی این کار را بسیار بالاتر از سطح انتظار و استعداد سینمای ایران انجام داده است. توجه او به جزییات میزانسنهایش در حین خردکردن نماها و نیز دقتاش برای استفاده از دکوپاژهای به ظاهر ساده، اما در خدمت فضای حسی هر سکانس و نیز حس راکورد در بیشتر صحنهها (به جز چند نما در سکانس غرق شدن آرش که زاویه نور آفتاب با یکدیگر تفاوت دارد و مشخص است که برخی از پلانها در پیش از ظهر و برخی دیگر بعد از ظهر فیلمبرداری شدهاند) نمیکوشد که بر تن واقعیت تلخ جاری در اثر لباسی تصنعی بپوشاند و یا از آن سوی بام سقوط کند و اثرش را به یک حقیقت صرف مستندگونه و دافعهانگیز نزدیک کند. از خیلی از داشتههای دیگر فیلم نیز نمیتوان به همین آسانیها گذشت که هوشمندی فرهادی را در به خدمت گرفتن همه اجزا برای تاثیر کوبنده و همه جانبه اثرش بر عمق و جان مخاطب نشان میدهد؛ از نورپردازیهای سرد و بیروح درون ویلا (که باز هم باید در برابر فیلمبرداری ماندگار جعفریان سر تعظیم فرود آورد) تا انتخاب آن ویلا و طراحی چشمگیر داخلیاش و حتی نوع لباس بازیگران (با تاکید بر پوشش ترانه علیدوستی و صابر ابر که خیلی به نقشهاشان نزدیک است) و یا تدوین کمعیب و نقص هایده صفییاری که بازوی مناسبی برای کارگردانی فرهادی است.
۷- بیتعارف «درباره الی» یقه آدم را میچسبد و حالا حالاها هم رها نمیکند! از آن فیلمهایی است که اگر تلخی بیپایاناش آدم را خیلی آزار ندهد، ارزش چند بار دیدن دارد و این به خاطر خیلی چیزهایش است که در سینمای این روزهای کشورمان و حتی دنیا کم میشود پیدا کرد. با فیلم اصغر فرهادی میتوانیم به خودمان ببالیم و سرمان را جلوی خارجیها بالا بگیریم که بله! ما هم به آن درجه از سینما رسیدهایم که با آن عقل و هوش شما را میبریم. خیلی بیانصافی است اگر بخواهیم ستایش بزرگان نقد و تحلیل سینمای جهان و یا حتی دستاندرکاران جشنوارههای برلین و ترابیکا و چند جشنواره دیگر از «درباره الی» را به پای تصفیه حسابهای احمقانه سیاسی بخوانیم. زبان «درباره الی» زبانی جهانی است؛ چیزی میگوید که در همه ما وجود دارد و مرزبندیهای جغرافیایی را هم نمیشناسد. داوریهای آدمها درباره یکدیگر و فرارمان از زیر بار گناهان ریز و درشتی که در روز انجام میدهیم، چیزی است که همه کم و بیش به آن دچاریم. آدمهای «دربار الی» یکی از بین خود را مجبور میکنند که دروغ بگوید تا یک جمع از اتهامی ناخواسته رهایی پیدا کند. به هر حال این روزها سرعت فنآوری آن قدر بالا و غیرقابل مهار است که دیگر واژههایی هم چون دهکده جهانی هم کهنه و نخنما به نظر میرسد. در این روزگار غریب بهترین کار این است که بیخیال اخلاقیات شویم و هوای هم را داشته باشیم و دنبال سود جمعی بگردیم؛ کاری که آدمهای «درباره الی» با دختری انجام دادند که سرنوشتی نامعلوم داشت و شاید هم مرده بود؛ آبرویش ریخته شد تا همه آبهای رفته به جوی بازگردد. آنها نیز مثل خیلی از ما، خواسته یا ناخواسته، قواعد بازی در این دنیا را بلد بودند؛ به نظرتان چه ایرادی دارد؟ پرسشی که اصغر فرهادی هم از ما میکند.