«شهر زیبا»، حکایت عاشقانههای کوچک است که در دو راهیهای تقدیر و فقر و محرومیت، هرگز به فرجام نمیرسد.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
«شهر زیبا»، اگر چه در زمینه طرح تزاحمهای اخلاقی (که به اشتباه عموما با عنوان نسبیتهای اخلاقی از آن یاد میشود)، در مسیر اغلب آثار اصغر فرهادی قرار دارد، اما تفاوت بارزی که در آن در قیاس با بقیه فیلمها به چشم میخورد، مکث روی برخی بسترهای عاشقانه است، آن چنان که به رغم عدم تعلق فیلم به رده فیلمهای عاشقانه، معمولا در یادآوریهای لحظات و سکانسهای عاطفی سینمای ایران، این فیلم یکی از پرتداعیترین نمودها است.
«شهر زیبا» اولین اثر سینمایی فرهادی در باب تزاحمهای اخلاقی است. منظور از این عبارت، آن است که دو گزاره هنجاری اخلاقی در مقابل هم قرار میگیرند و رعایت یکی منجر به فروگذاری دیگری میشود و از این رو تصمیمگیری برای فردی که در آستانه انتخاب بین این دوراهی قرار گرفته است دشوار و آکنده از دغدغههای متضاد است. اگر این موضوع در آثار بعدی فرهادی عمدتا بر زمینههای اجتماعیتر مثل گسستهای طبقاتی استوار است، در «شهر زیبا» از معبر حلقههای تو در توی تعلقاتی انسانی شکل میگیرد که البته تمامشان هم نافرجام و یا بدفرجام میمانند. این حلقهها در طول درام فیلم عبارتند از: اکبر/ ملیحه، علاء/ فیروزه، مرد دکهدار/ فیروزه، سمیه/ علاء، ابوالقاسم/ ملیحه، مادر/ سمیه، فیروزه/ اکبر، و علاء/ اکبر. در این حلقهها، علقههای عاطفی بین والد و فرزند، برادر و خواهر، دختر و پسر، رفیقان، زن و شوهر، و... جاری است که برای اثبات و تقویت یکی، افراد ناگزیر از نفی یا تضعیف دیگری هستند و همین، مایه اصلی پیشبرد روایت را تشکیل میدهد. داستان فیلم، از مایهای عاشقانه به مایه عاشقانه دیگری سوق داده میشود و قبل از آن که گره مقطع قبلی گشوده شود، گره جدیدی به اوضاع پرکلاف کنونی افزوده میشود. اولین حلقه این زنجیره، خودکشی توأمان اکبر و ملیحه است که صرفا به مرگ ملیحه ختم شده است و دیگری در قبالش باید اعدام شود. این حلقه خود به وجودآورنده حلقههای بعدی است که یکییکی در نوسانهای تعلیقی فرو میروند: اگر ابوالقاسم در پی احقاق حق دخترش است، باید محل امن خود و خانوادهاش را به فروش بگذارد، اگر همسر او دل به درمان دختر افلیجش بسته، راه را در ازدواج تحمیلی علاء با دختر میانگارد، اگر علاء میخواهد رفیقش از اعدام نجات یابد، باید چشم بر روی عشق نورس خود به فیروزه ببندد، و... مهم این است که در دو سوی هر یک از این اگر/ آنگاهها، نه دو نکته متضاد خیر و شر، بلکه دو موقعیت خیر و خیر وجود دارند و همین است که معضل را دو چندان جلوه میدهد.
پیشبرد هر یک از این روندهای عاشقانه یا محبتآمیز، در مسیر پیشرو نیز وضعیتی نوسانی و سینوسی دارد. از جشن تولدی که در آغاز فیلم تبدیل به موقعیتی بغضآلود میشود گرفته تا فراز و نشیبهای رابطه علاء و فیروزه: در اولین مواجهه با تنش حضور مرد دکهدار همراه است و سپس تا میآید اوضاع بهتر شود، با سیلی دختر به پسر دلخوری پیش میآید، بعدا که رضایت ضمنی از پیرمرد گرفته میشود دوباره رابطه دختر و پسر بهتر میشود، اما با پیش کشیدهشدن موضوع پول دیه و حدس درباره تهیه آن از راه دزدی به وسیله علاء، دوباره کدورت شکل میگیرد، ماجرای دخالت روحانی محله مایه امید میشود و جشن کوچک علاء و فیروزه در رستوران را رقم میزند، اما ماجرای تمایل دختر به استقلال که در نمود سیگار تجلی یافته است، شادی جشن را تحتالشعاع قرار میدهد، اما دوباره با اسکان دادن علاء در دکه و افشای راز رابطه دختر با مرد دکهدار، فضای عاشقانه احیا میشود، و... این روند تا پایان و با موضوع پیشنهاد ازدواج مصلحتی علاء با سمیه همین طور ادامه دارد. هر یک از فضاهای عاطفی دیگر فیلم نیز با همین روند ترسیم شده است: بروز امیدی از پی یک یأس و نومیدی از دل یک امیدواری... احساسات عاطفی آدمها در این کورههای متوالی رویدادها، اگرچه پختهتر و پرجلاتر میشود (دیالوگ هوشمندانه فیروزه را به علاء در رستوران مبنی بر اینکه قبلا ۲۲ ساله به نظر میرسد و حالا ۳۲ ساله، به یاد آوریم)، اما به همان نسبت، در وضعیتی شکنندهتر هم قرار میگیرد. «شهر زیبا»، حکایت عاشقانههای کوچک است که در دو راهیهای تقدیر و فقر و محرومیت، هرگز به فرجام نمیرسد.
یکی از جذابترین صحنههای فیلم، سکانس رستوران است. در این فصل، عوامل مختلفی نظیر بهرهگری از یک موسیقی بسیار آشنای عاشقانه (که منبعی در داخل خود ماجرا دارد و تحمیل از بیرون نیست؛ کما اینکه موسیقی داخل دکه مرد معتاد هم باز ترانهای آشنا از خواننده مشهور است)، بازی هوشمندانه با دیالوگهای کنایی و غیرمستقیم که با خنده و سرخوشی همراه شده است (سوال و جوابهایی که دختر و پسر از طریق مورد خطاب دادن بچه خردسال با هم برقرار میسازند)، استفاده از انگشتر دستان پسر که در وهله نخست، تصور حلقه ازدواج را شکل میدهد (و بعدا قرینه با حلقهای میشود که دختر با دشواری و به قیمت خونین شدن انگشتش– که خود فرجام ناخوشایندی را پیشاپیش تداعی میکند– بیرون میآورد)، پیش کشیده شدن توقعات مبتنی بر جهانبینی هر یک از این زوج که با نمود سیگار متبلور میشود و بعدا خود سیگار تبدیل به موتیفی جزئی برای تبیین نظرگاه دختر در دوراهیهای پیش رویش میشود (فردای روز رستوران دیگر از مرد دکهدار سیگار نمیخرد تا علاقهاش را به علاء نزد خود به اثبات رساند، اما در سکانس پایانی که علاء را پشت در بسته نگه میدارد، سیگار میکشد تا مشخص کند دیگر روی این علاقه پا گذاشته است) و... باعث شدهاند استحکام موقعیت در تبیین یک فضای عاشقانه جذاب، قوام مناسبی پیدا کند و تبدیل به یکی از به یادماندنیترین لحظات عاطفی سینمای ایران شود. فیلم البته لحظات و نماها و موقعیتسازیهای هوشمندانه در این باب بسیار دارد: خلوت ابوالقاسم با عکس قدیمی زن و بچهاش بعد از اعلام رضایت، خلوت فیروزه مقابل آینه در حالی که به سر و روی خود میرسد، لوکیشن در آبی منزل و پردههای رقصان در باد پنجره اتاق فیروزه، نگاه تأملبار همسر ابوالقاسم به حضور سمیه و علاء در خلوت کوچه، خستگی فیروزه موقع کار با پرس خشکشویی بیمارستان بعد از جواب سربالا به علاء، شوخی فیروزه با علاء در مینیبوس سر پاکت و نامه عاشقانه و داشتن دوستدختر که ناخودآگاه حکایت از تمایلاتی نهانتر دارد، خشونتهای مهروزانه فیروزه به علاء (سیلی زدن به صورت او مقابل منزل ابوالقاسم، حساب کردن پول مینیبوس، اصرار به دزدی نکردن، ماجرای سیگار، معلق نگه داشتن پسر در بزنگاه پیشنهاد ازدواج با سمیه)، و...
«شهر زیبا» در تعریف متداول فیلمهای عاشقانه قرار نمیگیرد، ولی این چیزی از نگاه عمیق، واقعبین، و پرظرافت فرهادی به مقوله عشق در این اثر نمیکاهد. با پایان فیلم، انگار همان جنس بدحالیای که تقدیر هر عاشق ناکام است، نصیب مخاطب هم میشود. رنجی غریب که هنوز بعد از ده سال از ساخته شدن فیلم، ادامه دارد...