«گذشته» در مقایسه با «جدایی...» اگر گامی به پس نباشد، دستکم پیشرفتی هم محسوب نمیشود.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
بهزعم گروهی اندک، فرهادی با نمایش تصویری سیاه از جامعه ایرانی در فیلمهایش راه موفقیت خود را در جشنوارههای جهانی باز کرده است. البته اینها علاوه بر فرهادی، به خیلیهای دیگر هم (شاید بهتر باشد بگوییم تقریبا همه کسانی) که در خارج از کشور افتخاری برای کشورمان آفریدهاند این انگ را میچسبانند. اما اولا این سیاهنمایی در نگاه برخی است که همهچیز را برخلاف واقعیت، سیاه و سفید میبینند، نه در آثار فرهادی یا کارگردانان دیگر. ثانیا بر فرض که این نگاه، درست باشد و منطبق با واقعیت، نتیجه دیدن فیلمهای فرهادی چه خواهد بود؟ آیا با تماشای «چهارشنبه سوری» نسبت به خیانت، دیدی مثبت پیدا میکنیم یا انزجار؟ با دیدن «جدایی نادر از سیمین» و «گذشته» و «درباره الی» چه نظری درباره دروغ، جدایی و تأثیر آن بر کودکان پیدا میکنیم؟ برعکس، فیلمهایی که (از نظر آنها) سیاهنمایی نمیکنند و همهچیز را مثبت نشان میدهند، چقدر در یادها میمانند؟ و چقدر فکر تماشاگر را مشغول میکنند؟ اصلا اگر فیلمهای فرهادی سیاهنمایی است، چرا اینقدر مورد استقبال مخاطبان داخلی قرار میگیرد؟ آیا تمام آن انبوه تماشاگر، مخالف ایران هستند و تنها شما وطندوست؟! اما این مقدمه در نکوهش نگاه کلیشهای و دگم به آثار فرهادی به این معنی نیست که «گذشته» فیلم شاهکاری است، بلکه در مقایسه با «جدایی...»اگر گامی به پس نباشد، دستکم پیشرفتی هم محسوب نمیشود.
«گذشته» آشکارا ادامه روندی تکراری است که با «چهارشنبه سوری» آغاز شد و هرچه گذشت، شدت بیشتری گرفت، به نحوی که به نظر میرسد فرهادی با دستیابی به فرمولی موفق با تفاوتهایی اندک آن را در همه این کارهای اخیرش به شکل پررنگتری دنبال میکند.
دروغ، قضاوت و زندگیهای سرد و فروپاشیده یا در حال فروپاشی مضامین مشترک چهار فیلم اخیر اوست. البته صرف استفاده از مضامین مشترک نه تنها نقطهضعف یک فیلمساز نیست، بلکه مهمترین دلیل اطلاق صفت «مؤلف» به او و جاودانشدن نامش در تاریخ سینما هم محسوب میشود. ازخودبیگانگی، تنهایی انسان در جهان صنعتی و نابودی ارزشها در روابط انسانها مهمترین مضامین کارهای آنتونیونی؛ و خدا، ایمان، مرگ و تنهایی از مهمترین مضامین کارهای برگمان بود. همینطور فیلمسازان برجسته دیگری مانند: فلینی، آنجلوپولوس، کیشلوفسکی، برسون و... اما مشکل از آنجا خود را نشان میدهد که فرهادی با استفاده از مؤلفههای مشترک زیادی در شکل داستانها و نوع روایت به تکرار میرسد، از جمله:
- خانواده و روابط زوجها که بستر وقوع همه رویدادهای قصه است.
- دروغ که پایه همه اتفاقات در هر چهار فیلم است.
- قضاوتهای نادرست و شتابزده شخصیتهای داستان نسبت به هم، که در برخی مثل «درباره الی» بسیار پررنگتر (قضاوت احساسی و شتابزده همه نسبت به الی در آغاز و پس از گمشدن او) است و در برخی دیگر کمرنگتر («چهارشنبه سوری»، قضاوت و دیدگاه فرخنژاد به پانتهآ بهرام پیش از آن که تصمیم او مبنی بر خروج از زندگیاش را بفهمد). ضمن این که در تمام این آثار، فرهادی قضاوت تماشاگرانش را هم نسبت به قهرمانان داستان از طریق یک روش ثابت و تکراری به بازی میگیرد، یعنی روایت داستان در قالب ساختاری معمایی و بازکردن گرهها به تدریج و تغییر نظر تماشاگر نسبت به قهرمانان داستان با باز شدن هر گره.
- در هر چهار فیلم با خانههایی کمابیش بههمریخته روبهرو هستیم که نمادی از زندگیهای آشفته آدمهای داستان است. کودکان و نوجوانانی که آیندهای مبهم و تیره و تار دارند.
- شخصیت مثبتی که به همه آرامش میدهد. در «درباره الی» احمد که شنونده خوبی است، هم به سپیده و هم به الی آرامش میدهد و در «گذشته»» باز شخصیت احمد که حتی سعی میکند به مردی که جایگزین او شده و میخواهد با همسر سابقش ازدواج کند آرامش دهد و کمک کند. در «جدایی...» هم (البته کمی کمرنگتر) معلم مدرسه (مریلا زارعی) که سعی میکند به راضیه (ساره بیات) کمک کرده و آرامش دهد.
شخصیتهایی مهم در داستان با گذشتههایی مبهم و ناروشن مثل: پانتهآ بهرام در «چهارشنبه سوری»، خود الی و حتی احمد در «درباره الی» و احمد در «گذشته».
اما در نگاهی مستقل به فیلم و صرفنظر از این مؤلفههای مشترک، میتوان نکات مثبت زیادی را در آن دید از جمله:
همۀ آدمها درگیر گذشتهای هستند که در آن عشق و محبت وجود داشت. احمد با این که میتوانست کار جدایی را از طریق وکیلی انجام دهد، شخصا به فرانسه میآید، لوله آب آشپزخانه ماری را درست میکند، با بچههایش بازی میکند و برای او و بچهها سوغاتی میآورد و تلاش زیادی برای کمک به لوسی میکند. ماری -که آشکارا میتوان ذوق و شوق را در نگاهش وقتی به استقبال احمد در فرودگاه میرود، دید- برای ماندن او در خانهاش اصرار میکند و حتی به بهانه اینکه دفعه پیش بدقولی کرده و نیامده، هتل هم برایش نمیگیرد تا در خانه او بماند و حتی سمیر، که پایان فیلم میفهمیم هنوز هم دل در گرو عشق همسر نیمهجان خود دارد. به واسطه دوری از همین گذشته زیبا و شیرین است که امروز همه در چنبره تنهایی اسیر شدهاند و برای رهایی از آن تلاش میکنند. ماری پس از چهار سال از رفتن احمد و تحمل تنهایی به سراغ مرد دیگری رفته است که به قول لوسی (خطاب به احمد): «او این مرد را برای اینکه شبیه تو بود انتخاب کرد». سمیر که جایی به ماری میگوید اهمیتی برای زنش نداشته است و زنش که شاید اصلا علت خودکشیاش همین فشار تنهایی بوده است. این تنهایی را حتی در شخصیتهای فرعی قصه هم میتوانیم بینیم مثل: شهریار و زنش که بیشتر به خاطر تنها نبودن کنار هم هستند نه عشق و علاقه خاصی یا بچهها و حتی کارگر خشکشویی سمیر. در این راستا همه شخصیتها اگرچه به گونهای گناهکارند و مقصر، اما در عین حال قربانی هم هستند، قربانی شرایطی که ناخواسته بر آنها تحمیل شده و بنابراین نمیتوان هیچکس را محکوم کرد. در این میان بازیهای خوب (که همیشه یکی از ویژگیهای مهم کارهای فرهادی بوده) هم نقش مؤثری در ارتباط تماشاگر با فیلم و افزایش تأثیر درام داستان داشته است. صرفنظر از برنیس بژو (که بازی کاملا متفاوتش با «آرتیست» نشاندهنده قدرت بازیگری اوست)، باید از بازی خوب و غیرقابل انتظار پائولین بورلت (بازیگر بلژیکی ۱۷ساله نقش لوسی) هم یاد کنیم که با وجود تجربه اندکش (این تازه سومین فیلم سینمایی او بود) به خوبی توانسته غم، افسردگی، عذاب وجدان و پرخاشگری این نقش دشوار را در چهره و حرکاتش نمایش دهد.
فرهادی اگر دست از سر این فرمول تکراری چند کار اخیرش بردارد، با توجه به جذابیت مضامین مورد علاقهاش برای همه مردم دنیا با هر فرهنگ و ملیتی و نیز تواناییاش در نگارش فیلمنامههای قوی (که مهمترین پایه موفقیت هر فیلمی است)، قطعا میتواند به یکی از نامهای ماندگار در تاریخ سینمای دنیا تبدیل شود.