منوچهر هادی در «یکی میخواد باهات حرف بزنه»، تا حد زیادی به این اصول وفادار بوده و خوشبختانه حاصل کار، اثری شرافتمندانه هم در مضمون و هم در ساختار درآمده است.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
درباره اهدای اعضای پیوندی در سینمای ایران، فیلمهای مختلفی ساخته شده است؛ از اثر درخشان «بودن یا نبودن» (عیاری) گرفته تا فیلم شعاری «آسمان هشتم»(حسن نجفی) و تا کمدی نازلی همچون «شرط اول»(مسعود اطیابی). همین طیف متنوع نشان میدهد که یک موضوع شریف و انسانی مانند اهدای عضو بدن لزوما به ساخت فیلمی خوب و شریف منجر نمیشود و آنچه شرافت مضمون را به ساختار شرافتمندانه سوق و گسترش میدهد، سوار نشدن مولف اثر روی همان موضوعات محتوایی و هزینه نکردن از احساسات بدوی انسانی مخاطب و حل کردن درونمایه در تاروپود ساختار است. منوچهر هادی در «یکی میخواد باهات حرف بزنه»، تا حد زیادی به این اصول وفادار بوده و خوشبختانه حاصل کار، اثری شرافتمندانه هم در مضمون و هم در ساختار درآمده است. داستان فیلم با این که بسیار مستعد سقوط در سراشیبی احساساتگرایی است، هرگز از وقار و متانت جاری در بافت درامش عدول نمیکند و به مخاطب باج نمیدهد. شاید اولین نکته در اثبات این این ادعا، ریتم خوب فیلم باشد که به رغم تلخی فراوان نهفته در بار ماجرا، موجب خستگی مخاطب نمیشود و از هر موقعیت، به بیان حداقلها اکتفا کرده است و بیجهت فضا را کش نمیدهد. به عنوان مثال، صحنه تصادف یاسمن، جدا از اجرای خوبش، در ساختار ضرباهنگی متن هم موفق است و برخلاف عادت جاری در سینمای ایران که این جور صحنهها را آن قدر با نمایش مقدمات بیخودی (مثلا پیدا شدن یک اتومبیل در سر خیابانی که قرار است تصادف رخ دهد) پر میکنند که پتانسیل درام از دست میرود، خیلی سریع و غافلگیرکننده اتفاق میافتد و در عوض، کنشهای بعدی آن مثل سررسیدن مادر دخترک به محل حادثه با اسلوموشن ترسیم شده است تا رسوب ذهنی ناشی از این غافلگیری، فرصت تهنشینی برای مخاطب پیدا کند و بدینوسیله، ریتم هوشمندانهای به سکانس مزبور داده میشود.
نکته بعدی، قرینهسازیهای فیلمساز است که جدا از توازن هندسی روایت، متناسب با درونمایه اثر هم هست. مثلا فیلم با نمای طبیعت سبز شمال و عکاسی دختر از درختان شروع میشود و با همان طبیعت و با حضور درختان بر سر مزار دختر به پایان میرسد. انگار این خرمی و طراوت، متعلق به روح پرشور انسانی است که در پی ایجاد روابط انسانی و عاطفی است و در پرانتز مابین آغاز و فرجام اثر و در غیاب او، راه داستان به خشکی بیابانی مناطق مرکزی کشور میرسد. مثال دیگر درباره تقارنها، عطف روایت با محوریت شخصیت لیلا به دیگر شخصیتها است که عمدتا در دو یا چند نوبت متوالی صورت میگیرد: ملاقات لیلا و مصطفی در زندان دو بار است، دیدار لیلا و مژگان دو دفعه صورت میپذیرد، حضور در منزل مادر مصطفی دو نوبت شکل میگیرد و... علت این توالی چیست؟ این فرم روایی، تداعیبخش یک جور بدهبستان موقعیتی است و شخصیتها را در حالت الاکلنگی نگه میدارد. چنین فضایی باعث میشود آدمهای داستان به دور از قضاوتهای اخلاقی قاطعانه و شتابزده به سر ببرند و در واقع نوبت دوم هر حضور، بر داوریهای برآمده از حضور قبلی خدشه وارد میکند. مثلا بیننده در آغاز به دلیل محوریت نقش لیلا و مصیبت فرزند ازدستدادگیاش، با این کاراکتر احساس همدلی دارد و برای همین رفتارهایی مانند پرخاشگری عزیز (مادر مصطفی) را نسبت به او، نادرست تلقی میکند. اما در بار دوم وقتی عزیز لیلا را به شماتت میگیرد که چرا مصطفی را ترک کرده است، تا حدی حس تردید به تماشاگر دست میدهد که در نهایت با واقعیتهایی که مصطفی در زندان و مژگان بر فراز برج در مورد بیرحمیها و بیانصافیهای لیلا مطرح میسازند، بنای سمپاتیک این شخصیت دوست داشتنی به تدریج فرو میریزد و دستکم آدم پرخطایی مانند دیگران ارزیابی میشود. تقریبا همه آدمهای داستان با این وضعیت مواجه هستند: مثلا مصطفی در آغاز به دلیل کلاهبرداری شریکش مظلوم به نظر میرسد، اما بعدا طبق گفتههای مژگان معلوم میشود که خودش هم در خیانت مالی به مژگان کم تقصیر نداشته است؛ و یا مثلا علیرضا که جنتلمنترین آدم قصه به نظر میآید، اما در پایان، اعترافش درباره پیامکی که خودش از گوشی تلفن همراه یاسمن ارسال داشته بود، این تصور اولیه را نقش بر آب میسازد. فیلم از آدمها پنداری نه کاملا مثبت و نه کاملا منفی ارائه میدهد و همین تبلوری متقاعدکننده از شخصیتشان است که راه را برای زمینههای ارتباطات انسانی متن هموارتر میکند. برای این ارتباطها هم استفاده از عنصر تلفن همراه تبدیل به موتیفی تکرارشونده شده است که در سراسر فیلم حضورش پیدا است؛ چه آنجا که در حد تفنن است (چغلی دانشآموز نسبت به استعمال رژ لب همکلاسیاش با پیامک ارسالی به معلم) و چه در قالب گرهافکنی (پبامکهای مشکوک به تلفن یاسمن و چک کردن موبایل او توسط مادرش) و چه در راه پیشبرد روایت (اساماس مژگان در دادن نشانی مصطفی به لیلا و یا تلفن لیلا به علیرضا که منجر به عصبانیت یاسمن و قهرش با علیرضا و تصادف و مرگش میشود) و چه ایجاد فضای عاطفی (گوش کردن به موسیقی موبایل و اشکریختن)، و چه گرهگشایی از ابهامات (فاش شدن نقش مژگان در زندانی شدن مصطفی با دادن شماره تلفن موبایلش یا اعتراف علیرضا به ساختن پیامک جعلی)، و...
برشمردن امتیازهای بالا به معنای نقص نداشتن فیلم نیست. نکتههایی مانند نامعلوم بودن علت تغییر تصمیم لیلا در فرودگاه کرمان برای پذیرش پیشنهاد مصطفی و هنگامه، وجود لایههای اضافی و قابل حذف در داستان (مثل تلفنهای مکرر لیلا به علیرضا در زمان اقامت در کرمان یا نمایش اصرار بیمارستان کرمان درباره ارسال نامه از تهران)، استفاده تکراری از ایده گوشکردن به پیغامگیر تلفن (در فیلم «آبی» کیشلوفسکی، «۲۱ گرم»، و «حتی هفت دقیقه تا پاییز» این ایده را دیده بودیم)، شروع نه چندان موقر فیلم که با ابهامافکنی در رابطه یاسمن و دکتر همراه است و فوری هم حل میشود، و.. نمونههایی از این نقاط ضعف هستند که البته در قیاس یا بسیاری از امتیازها، چندان به چشم نمیآید.