دنیای فیلم «رییس» برای سینمای کیمیایی، جهان آشنایی است، جهان باندهای مافیایی و گنگستری که در واقع از سینمای دهه 40 آمریکا و علایق کیمیایی به فیلمهای آن دوره میآید.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
شاید بتوان سکانس افتتاحیه فیلم «رئیس» را یکی از نمونهایترین فصلهای آثار مسعود کیمیایی و اصل همه حرفهای این فیلمساز دیرپای سینمای ایران در تازهترین فیلمش دانست. در این سکانس پس از یک تراولینگ، دوربین در میان زمینی مملو از آشغال و زباله و کثافت که گویا قرار است تحت عنوان زمینی پربرکت به یک مشتری فروخته شود و دلال آن مرتبا جملاتی را مبنی بر «این زمین طلاس»! و«آتیه خوبی داره» و... را تکرار میکند، ناگهان از میان انبوه آشغالها، جوانی با نام سیامک (با بازی پولاد کیمیایی) همچون ترمیناتور، سر بر میآورد و با اسلحهاش شروع به شلیک میکند، گویی از همان لحظه نخست، قصد انتقام در سر دارد. زاویه دوربین در این صحنه و نحوه برخاستن سیامک از میان آشغالها به شکلی است که گویا وی با عصیانی نمادین، مجددا متولد میشود .
تولد در دنیایی که سیامک قصد ورود به آن داشته تا از جهان آشغالها بگریزد و حرث و نسل خود را از منجلابی که تا آن زمان درونش دست و پا میزد، خلاص نماید. جهانی که به تدریج در صحنههای بعدی فیلم، ابعاد مختلفش را مشاهده مینماییم. در واقع میتوان سکانس اول فیلم «رئیس» را خلاصهای از کل آن و یا همه فیلم را تعبیر و مفهوم جزییتر همان صحنه نخست دانست.
دنیای فیلم «رئیس» برای سینمای کیمیایی، جهان آشنایی است، جهان باندهای مافیایی و گنگستری که در واقع از سینمای دهه ۴۰ آمریکا و علایق کیمیایی به فیلمهای آن دوره میآید. فیلمهایی مانند :«شاهین مالت» جان هیوستن ، «غرامت مضاعف» بیلی وایلدر و... (در چند صحنه فیلم از قول برخی شخصیتها به برت لنکستر و گری کوپر و... اشاره میشود). جهانی که در فیلم قبلی کیمیایی یعنی «حکم» نیز به وضوح و بیش از سایر آثار وی به چشم میخورد. اگرچه معمولا فیلمهای مسعود کیمیایی، فیلمهای «دار و دستهها» هستند که معمولا قهرمان داستان به سبک همان فیلمهای دهه ۴۰ ، یک تنه با آنها درگیر میشود و به قیمت جان خودش، انتقامش را میگیرد و یا حسابش را تصفیه میکند. یعنی در اغلب آثار او میتوان وجود باندهای قلدر و خلافکار (قوی یا ضعیف) را به عنوان قطب منفی فیلم مشاهده کرد. از برادران آب منگل فیلم «قیصر» گرفته تا کاکارستم و اعوان و انصارش در «داش آکل»، تا آن خان فیلم «سفرسنگ» و تا قاچاقچیان «تیغ وو ابریشم» و آن برج سازهای فیلم «سلطان» و باند قاچاق مواد مخدر و لومپنهای فیلم «سربازان جمعه».
فیلم «رئیس»، داستانی ساده و سرراست همچون اکثر فیلمهای قبلی کیمیایی دارد ، سیامک (پولاد کیمیایی) که زمانی در زمره دار و دسته شخصی با نام «رئیس» بوده، اینک قصد کندن از باند وی دارد. او زخمی است (مثل آدمهای سایر فیلمهای کیمیایی) و معشوقهای هم دارد به نام «طلا» (مهناز افشار). پدر سیامک به نام رضا (فرامرز قریبیان) که به اتهام قتل متواری شده و از کشور خارج گردیده بوده ، اینک مجددا با قبول خطر دستگیری و اعدام به داخل کشور میآید تا انتقامش را بگیرد ، همچون سیامک که قصد انتقامگیری دارد (باز هم مثل اغلب کاراکترهای فیلمهای کیمیایی!) انتقام همسری که اینک آلوده شده و پسری که به ویرانی کشاندهاند و خانوادهای که فروریخته است. دوست قدیمیاش ، سرهنگ (امین تارخ)، انتظارش را میکشد و با این که میتواند دستگیرش کند ، اما فرصت دیگری به او میدهد تا کارش را انجام دهد. سرانجام فیلم ، یک میهمانی به سبک و سیاق آخر فیلم «حکم» و گرد و خاک کردن «سیامک» و سر رسیدن رضا برای نجات پسر و پایان کار «رئیس» (داریوش ارجمند) است که پس از تکگویی طولانی قصه خود ، به سزای اعمالش میرسد و سیامک بر دوش رضا از معرکه بیرون برده میشود که در آخرین جمله، رضا به او میگوید که «دیگر از کولم پایینت نمیگذارم.»
نمیشود راجع به فیلم «رئیس» بدون در نظر گرفتن سینمای کیمیایی و گذشته و امروز آن سخن گفت. به نظرم لااقل امروز دیگر تئوری تحلیل و بررسی یک فیلم ، بدون در نظر گرفتن مسائل پیرامونی و فرامتنیاش، کارکرد ندارد. شاید که دیروز هم نداشته است. این که گفته شود به منتقد و تماشاگر چه مربوط که فیلمساز در چه شرایط و با چه پیشزمینه و پسزمینههایی فیلم خود را ساخته ، نظرگاهی تجریدی و غیرکاربردی به نظر میآید. شاید که واقعا به تماشاگر وقتگذران، ربطی نداشته باشد ولی قطعا یک منتقد و کارشناس سینمایی، بایستی از دور و بر یک اثر سینمایی مطلع بوده و شرایط پیرامونی تولید آن را در نقد و بررسی خویش دخالت دهد. مثلا چگونه میتوان ابداع دیوید وارک گریفیث برای «قطع نماهای با اندازههای مختلف به یکدیگر» و یا کاربرد عنصر «رویداد موازی» در فیلم «تولد یک ملت» را ستایش کرد ، اگر ندانیم که گریفیث برای نخستینبار چنین تمهیدی را در سینما مورد استفاده قرار داده است؟ یا چگونه میتوان فیلم «ژان نی» گئورک ویلهلم پابست را اثر مهمی دانست اگر ندانیم در این فیلم برای اولین بار از «کات هموار» استفاده شد؟ و یا چگونه میشود به فیلم «حق السکوت» (آلفرد هیچکاک) به خاطر دوگانه بودن وضعیت صدای فیلم ایراد نگرفت، اگر از این که وی نصف فیلم را در دوران سینمای صامت و نیم دیگر را پس از ورود صدا به سینما فیلمبرداری کرده، بیخبر باشیم؟
از همین رو نمیتوان هاوارد هاکس را برای ساختن فیلم «ریولوبو» مواخذه کرد یا ملالت فیلم «مادادایو» را به همه سینمای کوروساوا تسری داد و یا به صرف آخرین فیلم ژان رنوار ، یعنی «سرجوخه فراری» ، وی را کمدیساز معرفی نمود. چنانچه اگر ندانیم فریتس لانگ ، وسترن «مزرعه بدنام» را پس از ورورد به آمریکا و تحتتاثیر سینمای هالیوود ساخته است، نمیتوانیم تحلیل درستی از روند تبدیل سازنده فیلمهای اکسپرسیونیستی مانند :«مرگ خسته» و «متروپولیس» و «ام» به کارگردان آثاری همچون «خیابان اسکارلت» و «برخورد در شب» داشته باشیم.
از طرف دیگر بسیاری از فیلمسازان تاریخ سینما ، به دلیل یک یا دو و یا سه فیلم خود مطرح گردیده و دارای اعتبار شدهاند. بسیاری از آنان مسیرهای یکنواختی را طی نکرده و در دورههای مختلف، فراز و نشیبهای بیشماری داشتهاند. فیالمثل جان فورد افسانهای حدود ۱۳۰ فیلم در طول دوران فعالیت فیلمسازیاش، جلوی دوربین برد، اما از این ۱۳۰ فیلم، کمتر از ۳۰ تای آنها مطرح شد. ولی وی همچنان به خاطر آثاری مانند: «دلیجان»، «جویندگان»، «خوشههای خشم»، «دره من چه سرسبز بود» و... از ستایششدهترین سینماگران تاریخ به شمار میآید. برت هانسترای هلندی نیز علیرغم تعداد متنابهی از فیلمهای کوتاه و بلند، تنها به خاطر فیلم ۱۱ دقیقهای و مستند «شیشه» تحسین میشود و ژان ویگوی فرانسوی، به جز ۳ فیلم کوتاه (دو مستند «قهرمان شنا» و «مارسی» و فیلم ۴۰ دقیقهای «نمره اخلاق صفر») تنها یک فیلم بلند به نام «آتالانت» دارد و از بابت همین فیلم در پانتئون کارگردانان برجسته تاریخ سینما قرار گرفته است. در سینمای خودمان هم فیلمسازانی همچون : ابراهیم گلستان (برای فیلم «خشت و آینه» )، هژیر داریوش (برای «بیتا»)، واروژ کریممسیحی (به خاطر «پرده آخر»)، سعید ابراهیمیفر (به دلیل فیلم «نار وو نی») و... مطرح گردیدهاند.
منظور از همه این حاشیهها ، توجه به این مطلب است که نمیتوان، برای نقد و تحلیل فیلمی همچون «رئیس» و یا آثار سایر فیلمسازان صاحب سبک سینمای ایران، تنها ۹۰ دقیقه زمان فیلم مذکور و هر آنچه در آن است را در نظر گرفت و با گفتن یک یا دو جمله ، خیال خویش را راحت ساخت. خود مسعود کیمیایی در همین فیلم «رئیس» جمله آشنایی را این بار از زبان دکتر (خسرو شکیبایی) بیان مینماید، وقتی که میخواهد سیامک زخمی را جراحی کند و مرتبا دست دست میکند. او راجع به چگونگی گلوله خوردن صحبت میکند که برای درآوردن گلوله باید از کم و کیف و چند و چون آن مطلع بود و در آخر هم میگوید : «...اصلا چرا گوله ؟ چرا چاقو نه؟!!» چنین صحنه مشابهی را در فیلم «رد پای گرگ» به خاطر داریم (که البته در نسخه اکران، دچار جرح و تعدیل شده بود) در زمانی که رضا میخواهد چاقویی بخرد و به هنگام خریدن از یک دستفروش، متوجه میشود که قیمت یک چاقوی کهنه از بهای مشابه به اصطلاح آکبند آن، بیشتر است و وقتی که علت را از دستفروش میپرسد ، پاسخ میشنود که : «... برای قیمت چاقو ، باید ببینیم که چندبار استفاده شده، دست چه کسانی بوده، تو شکم چه کسانی رفته ...!!»
به نظر میرسد که فیلم «رئیس» فراتر از یک فیلم معمولی در سینمای مسعود کیمیایی نباشد، اگر چه به جرات میتوان گفت که نسبت به آثار چند سال اخیر او، باز هم از کارگردانی پختهتری برخوردار است. با این که همواره عدهای گفتهاند که کیمیایی بیحوصله شده و حال و هوای ساخت یک فیلم تمام و کمال را ندارد، اما بعد از فیلم «حکم»، مشاهده میشود که گویا این فیلمساز به ظاهر کمحوصله، عمدا در فیلمهای جدیدش از ساختار پیچیده ودشوار استفاده مینماید. تعدد لوکیشنها ، زوایای نامعمول دوربین، صحنههای پر حرکت و بازیگران و کاراکترهای متعدد، همه حکایت از حال و حوصله بیش از حد مسعود کیمیایی در آستانه پنجمین دهه فیلمسازیاش دارد. نگاه کنید به همان سکانس اول فیلم «رئیس» و فیلمبرداری در آشغالدانی یا صحنه درگیری و تیراندازی در آن خیابان شلوغ و یا صحنههای گفتوگوی دو نفره سیامک و طلا در اتومبیل، در حالی که باران بر روی شیشه آن میبارد و در نماهای هر یک از آن دو نفر که از بیرون شیشه گرفته شده، برف پاک کن ماشین مرتبا چهره آنها را از آب باران پاک می نماید. اما در عین حال مثل فیلمهای قبلی، صحنههای نه چندان قابل قبول نیز به چشم میخورد، مثل نماهای تک نفره سیامک و پدرش ، وقتی بر دوش او قرار گرفته یا سکانس درگیری مسلحانه رضا و سرهنگ با دار و دسته رئیس و یا صحنه کشته شدن او.
اما این که چرا فیلم «رئیس» مثل برخی دیگر از فیلم کیمیایی، لااقل به دل من نمیچسبد (و این شاید تقصیر دل من باشد!) این است که حرفی از جنس زمان در آن به گوش نمیرسد. آدمهایش اینجایی و امروزی نیستند. باز هم این مهم نیست، کیمیایی خودش فاتحه آدمهای انتقامجوی دیروز را در فیلم «اعتراض» خواند و حرفهای نسل امروز را مطرح کرد. حتی در فیلم «حکم» هم که فضاهای ماورای اینجایی و امروزی به وفور به چشم میخورد، باز هم گرفت و گیرها و آرزوهای بخشی از نسل امروز را میبینیم. اما «رئیس» پاک از اینجا و امروز بریده است. معلوم نیست که این آدمها در کجای این سرزمین زندگی میکنند، از کجا میآیند و به کجا میروند. حتی شکل و شمایل سیامک هم عجیب و غریب است. باز هم مهم نیست، میتوان مثل فیلم «داش آکل» حتی آدمهای دیروز و دیروزها را نیز به صحنه آورد و حرف امروز و اینجا را زد. اما در فیلم «رییس» حتی پلیساش هم چندان ملموس و قابل درک نیست.
به نظرم مقصر شخص مسعود کیمیایی نباشد. همانطور که مشاور هنری رئیسجمهوری هم در یک برنامه زنده تلویزیونی گفت، سینمای مسعود کیمیایی شاید به دلیل کملطفی مسئولین سینمایی در ادوار مختلف سالهای پس از انقلاب از «خط قرمز» به «رئیس» رسید. نه به خاطر اینکه علیرغم قوتهای انکارناپذیر برخی فیلمهایش در این سالها (به خصوص «گروهبان» و «دندانن مار» و «سلطان» و «اعتراض» و «سربازهای جمعه») هیچگاه در هیچ جشنواره داخلی به ویژه جشنواره فیلم فجر، مورد عنایت واقع نشد و نه به دلیل آن که برای ساخت فیلمهایش دچار مشکلات و معضلات فراوانی گردید. مشکلاتی که زمانی باعث شد بار سفر ببندد و تا آن سوی آبها برود و نه به خاطر شایعاتی که پیرامونش دامن زده شد.
یادمان باشد که او معترضترین فیلمساز دوران پیش از انقلاب بود. اگر چه با توصیه برادران اخوان به دستیاری ساموئل خاچیکیان در فیلم «خداحافظ تهران» رفت و بعد از آن «بیگانه بیا» را ساخت اما با فیلم «قیصر» از همان ابتدا راهش را از سایر فیلمسازان وابسته به سیستم حاکم حتی مدعیان موج نوی سینمای ایران جدا ساخت. چه از جهت مادی که برخلاف اکثریت آنان، وابسته به وزارت فرهنگ پهلبد و تلویزیون قطبی نبود و هزینه ساخت فیلمهایش را مستقلا و به چندین برابر، بازگرداند. (در این باب فیلمهای «قیصر» و «گوزنها» نمونههای مثالزدنی هستند که هر دو از پرفروشترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران شدند) در حالی که آثار اغلب فیلمسازان موج نوی سینمای ایران، با توجیه اثر هنری همواره با مشکل اکران و فروش و بازگشت سرمایه مواجه بودند، اما حمایتهای دولتی، آنها را بالا میکشید و در کنار سینمای فیلمفارسی به عنوان یک آلترناتیو مطرح میساخت.
و از طرف دیگر باز هم علیرغم فیلمهای موج نوی سینمای ایران که با زبان غامض و پیچیده و با خیل سمبلها و نمادها سعی داشتند به نوعی سینمای روشنفکرانه تمسک جسته و مدعی شوند که اعتراضشان را از این طریق بیان میکنند، کیمیایی حرفش را خیلی صریح و رک و پوستکنده میزد. اگر او در «قیصر» رای نخستین بار از خط قانونی که خیلی از دادخواهیها را ندیده میگرفت، گذشت، در «رضا موتوری» هجوم فرهنگ و تمدن غرب را به مضحکه و تمسخر گرفت، در «خاک» گنداب فئودالیته و در «بلوچ» فساد بورژوازی را مطرح کرد و در «گوزنها» آینه تمام نمایی از جامعه اوایل دهه ۵۰ ایران را به نمایش گذارد و با مبارزانی که علیه آن شرایط میجنگیدند، غمخواری کرد. «سفر سنگ» در روزهایی که مبارزات مردمی به اوج خود رسیده بود ، اکران شد ، تصویری کنایهآمیز از مبارزه با ظلم و ستم و برای استقلال و آزادی در خود به نمایش گذارده بود. خصوصا که برای اولینبار درونمایه مذهبی بسیار قوی داشت که گویی آینهای از مبارزات جاری مردم بود. در آن زمان که هنوز بیضایی در «کلاغ» به کنایه از هویت باختگی و سرگشتگی جامعه میگفت و کیارستمی هم، تمامی سینمای روشنفکریاش را درون فیلم «گزارش» متمرکز ساخته بود، «سفر سنگ» همراهی صادقانهای با جنبش مردمی ایران به نظر آمد. شاید وقتی امروز هم فیلم «سفر سنگ» را میبینیم، بسیاری از حرفها و شعارهایش را با شرایط کنونی و تداوم استقلال طلبیمان سازگار بیابیم، آنگاه که یکی از راهبران سنگ آسیاب تازه روستا، پس از درگیریهای متعدد با آدمهای خان، بربالای دهکده و در مقابل نصیحتهای خان برای تسلیم، میگوید که ما میخواهیم با سنگ خودمان، گندمهایمان را آرد کنیم و نیازی به سنگ تو نداریم.
مسعود کیمیایی پس از انقلاب نیز با فیلم «خط قرمز» شروع کرد که تصویری واقعگرا از شرایط انتقالی دوران پیش از انقلاب به بعد از آن بود، گویا که در همان سالها قصد داشته فیلمی براساس زندگی و مبارزات شهید سید علی اندرزگو بسازد و حتی تحقیقاتش را نیز انجام داده بوده است. (اسناد شهربانی که در کتاب «حماسه شهید اندرزگو» از انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسیده است ، چنین حکایت دارد).
او در فیلم «سرب» در سالهایی به ریشههای صهیونیسم و پایههای تروریستی دولت اسراییل پرداخت که هنوز نمای چندان روشنی از این دشمن بشریت به رسانهها راه نیافته بود (همان نمایی که امروزه با حواشی مختلف در سریال «مدار صفر درجه» مورد توجه قرار گرفته است) کیمیایی در «گروهبان» و «دندان مار» بر پس زمینهای از سالهای جنگ و دشواریهای آن به روایت داستانهایش پرداخت و در «تجارت» اگر چه با زبانی الکن به گریزهای ناآگاهانه به خارج کشور و زیستنهای غیرانسانی آن سوی مرزها اشاره داشت. «سلطان» روایت سوختهای از دوران انقلاب بود که در گذر زمان، دستفروش شده و میخواست در مقابل قارونهای زمانش که در هیبت نوکیسهگان و برجسازان نمود پیدا کرده بودند، بایستد که ایستاد و ...
مقصود این که مسعود کیمیایی در اغلب فیلمهایش، ولو در پس زمینه، جریانی از وقایع اجتماعی روز را جاری ساخته تا فضا و آدمهای داستانهایش هویت و رسم و آیین امروزی و اینجایی پیدا کنند ولی در فیلم «رئیس» تنها این نام آدمهاست که ایرانی است و دیگر هیچ. چه شده که مسعود کیمیایی با آن همه دغدغههای اجتماعی و سیاسی که همیشه در آثارش روان بوده، در دو فیلم اخیرش، یعنی «حکم» و به خصوص «رئیس» دیگر چندان در بند اینگونه مسائل به نظر نمیرسد؟ به نظرم دلیل این فقدان و مسامحه بیش از هر کس (همچنانکه مشاور محترم رییسجمهور هم تاکید کرد) متوجه مسئولین سینمایی کشور میشود که این فیلمساز اجتماعی و قدیمی سینمای ایران، به چنین موقعیتی کشیده شده است. چه شد کیمیایی که زمانی دغدغه تولید فیلم درباره شهید اندرزگو داشت، همپای انقلاب مردم، فیلم «سفر سنگ» را ساخت، برای افشای صهیونیسم، «سرب» را جلوی دوربین برد، برای همدلی با آدمهای جنگ زده، «فریاد» را بر پرده سینماها به نمایش درآورد و... امروز «رئیس» را میسازد که هیچ احساساتی برنمیانگیزد، تعقلی را به کار نمیگیرد، تلنگری نمیزند و در نهایت شاید تنها لحظاتی سرگرمکننده فراهم آورد و بس که چنین مقصودی به باورم هرگز نهایت و مطلوب کیمیایی با آن سابقه و کارنامه نیست.