لوگوی فیلسین لوگوی فیلسین
بستن
مشاهده همه نتایج مربوط به “ ”
  • منو
  • ورود
  • تبلیغات در فیلسین
  • سینما
  • اخبار
  • مشارکت
  • رسانه
جشنواره ها
  • اسکار
  • کن
  • فیلم فجر
  • جهانی فیلم فجر
  • سینما حقیقت
  • فیلم شهر
  • بین‌المللی فیلم شهر
  • فیلم کوتاه تهران
  • فیلم سبز ایران
  • کودکان و نوجوانان
سینما
  • اکران این هفته
  • محبوب ترین فیلم ها
  • فیلم های در حال اکران
  • جدول فروش
  • اخبار سینما
  • فیلم‌های گروه هنر و تجربه
بازیگران
  • ستاره ها
شبکه خانگی و تلوزیون
  • اخبار شبکه خانگی
  • اخبار تلوزیون
آخرین اخبار
  • اخبار ویژه
داغ ترین اخبار
  • سینما و تلوزیون
اخبار بازیگران
  • سینما و تلوزیون
اخبار فیلم ها
  • سینما
مشارکت‌کنندگان
  • مشارکت‌کنندگان برتر
ایجاد
  • ایجاد شخص جدید
  • ایجاد اثر جدید
راهنمای مشارکت در فیلسین
  • راهنمای مشارکت کاربران در فیلسین
ویدیو ها
  • تیزرها
تصاویر
  • عکس های هفته
  • گزارش تصویری
  • ورود
  • تبلیغات در فیلسین
  • سینما
    • جشنواره ها
      • اسکار
      • کن
      • فیلم فجر
      • جهانی فیلم فجر
      • سینما حقیقت
      • فیلم شهر
      • بین‌المللی فیلم شهر
      • فیلم کوتاه تهران
      • فیلم سبز ایران
      • کودکان و نوجوانان
    • سینما
      • اکران این هفته
      • محبوب ترین فیلم ها
      • فیلم های در حال اکران
      • جدول فروش
      • اخبار سینما
      • فیلم‌های گروه هنر و تجربه
    • بازیگران
      • ستاره ها
    • شبکه خانگی و تلوزیون
      • اخبار شبکه خانگی
      • اخبار تلوزیون
  • اخبار
    • آخرین اخبار
      • اخبار ویژه
    • داغ ترین اخبار
      • سینما و تلوزیون
    • اخبار بازیگران
      • سینما و تلوزیون
    • اخبار فیلم ها
      • سینما
  • مشارکت
    • مشارکت‌کنندگان
      • مشارکت‌کنندگان برتر
    • ایجاد
      • ایجاد شخص جدید
      • ایجاد اثر جدید
    • راهنمای مشارکت در فیلسین
      • راهنمای مشارکت کاربران در فیلسین
  • رسانه
    • ویدیو ها
      • تیزرها
    • تصاویر
      • عکس های هفته
      • گزارش تصویری
    • گیشه
  • اخبار داغ
  • آخرین اخبار

نوشتن کار سختی است

سربازهای جمعه

  • توسط امیر قادری
نوشتن کار سختی است

فيلمنامه «سربازهای جمعه»، ساختار پرسه‌واری دارد.

توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم

چهار سرباز به مدت يک شبانه‌روز به همراه گروهبانشان برای گذران مرخصی به تهران می‌آيند، و هر يک گرفتار مشکلات خاص پيرامونشان می‌شوند. يکی از سربازها متوجه می‌شود که خواهر جوانش گرفتار اعتياد و فساد اخلاقی شده. او به اتفاق دوستانش برای انتقام از کسی که باعث اعتياد و فساد خواهرش شده، عزمش را جزم می‌کند. دختر بيمار گروهبان و قتل شوهر خواهر يکی از سربازها توسط همسرش از اتفاق‌های فرعی داستان است.

خيلی ناجور است. ولی درباره‌ی «سربازهای جمعه» می‌خواهم همان عيب‌هايی را بنويسم که سال‌ها درباره فيلم‌های قبلی کيميايی می‌خواندم و چون هواداراش بودم، از خواندنشان زورم می‌گرفت. در اين فاصله هر دوی ما تغيير کرديم. من ديگر آن هوادار قبلی نبودم و کيميايی نه تنها مشکلات فيلمنامه‌ای‌اش را که معمولا به عشق حال و هوا و شور و حال بعضی صحنه‌های فيلم‌هايش بی‌خيالشان می‌شديم، حفظ کرد، بلکه ديگر فيلم‌هايش هم ديگر آن حال و هوای سابق را نداشت. اين هم يکی ديگر از همان حرف‌هايی است که در دوره‌ای بعضی‌ها درباره کيميايی می‌گفتند و از خواندنش زورم می‌گرفت و حالا خودم اول مقاله‌ام گذاشته‌ام تا تکليفم را با فيلم روشن کنم.

فيلمنامه «سربازهای جمعه»، ساختار پرسه‌واری دارد. چهار تا آدم در شهر راه می‌افتند و با ماجراهايی روبه‌رو می‌شوند. ايده جذاب و دلپذير اصلی فيلمنامه، بر يک سری تقابل‌های دو تايی استوار شده: فضای بسته داخل سربازخانه و فضای آزاد و باز شهر، روزهای حضور در نظام و روزهای تعطيلی/ جمعه، زندگی در جايی دور از جامعه و بعد حضور در متن اين جامعه پر آشوب. اين يک الگوی قديمی در تاريخ سينما هم هست. چند تا آدم در شرايط غيرعادی به هم نزديک می‌شوند و همديگر را می‌شناسند و بعد در دوره تازه‌ای بايد اين همبستگی را حفظ کنند. چهار شخصيت اصلی «سربازهای جمعه»، چهار تا سربازند که در محيط ظاهرا آرام و منظم پادگان، به هم نزديک می‌شوند و وقتی به شهر می‌آيند، با وجود همه مصيبت‌هايی که با آن روبه‌رو می‌شوند. همبستگيشان را حفظ می‌کنند. گذشته از همه اين حرف‌ها، سربازخانه و محيط نظامی، دستمايه جذابی برای فيلمسازهاست. شور جوانی به ديوار سفت مقرارت پادگان می‌خورد و شرايط جالب و تازه‌ای به وجود می‌آورد. فيلمنامه، زمان و مکان مشخصی هم دارد که قاعدتا اين قضيه بايد به نفعش تمام شود. سربازها يک آخر هفته وقت دارند و در اين مدت بايد سراغ خانواده‌هايشان بروند. اين محدود بودن زمان آزادی، شرايط جالبی برای نويسنده فراهم می‌کند، به خصوص آخر داستان که دايره بسته می‌شود و اين فرصت اندک به پايان می‌رسد. اما اين‌ها همه ايده اوليه است. دستمايه برای ساخت است. گسترش لازم دارد و نظمی که باقی ماجراهای قصه را در اين مسير سامان بدهد. درست اينجاست که کيميايی تمام مواد اوليه جذابش را به باد می‌دهد. تا وقتی داخل سربازخانه هستيم، اوضاع کم و بيش رو‌به‌راه است. با شلوغی شهر که مواجه می‌شويم، همه‌چيز به هم می‌ريزد.

اين که می‌گويم همه‌چيز به هم می‌ريزد، منظورم اين نيست که بايد در چنين ساختار فيلمنامه‌ای آزاد و رهايی حتما خودمان را به دستمايه اوليه محدود کنيم و اين که چنين فيلمنامه‌ای قاعدتا يک نمونه دراماتيک معمولی نيست، با اول و وسط و آخری مشخص که انتظار داشته باشيم وقايع پرده آخر با آن چه در پرده اول يا دوم ديده‌ايم، چندان ارتباطی داشته باشد. در اين ساختار پرسه‌وار، شخصيت‌ها آن قدر آزاد هستند که برای خودشان بگردند و گوشه و کنار شهر را سياحت کنند و وقايع مختلفی را تجربه کنند. مشکل اما از اينجا شروع می‌شود که نويسنده نمی‌تواند توازن به درد بخوری بين اين وقايع مختلف رعايت کند. اين است که مثلا خاطرات و فلاش‌بک‌های مربوط به زندگی نقره (که خواهر يکی از سربازهاست)، کل ماجرا را به مسير تازه‌ای منحرف می‌کند و کم‌کم آن قدر از شخصيت‌های اصلی دور می‌شويم که تدوينگر مجبور است چند تا نمای درشت از صورت بغض کرده بقيه سربازها وسط اين خاطرات کنار بگذارد تا چندان از ماجرای اصلی منحرف نشويم. ضمن اين که يکی از سربازها ارتباط چندانی با کل ماجرا ندارد. پژمان بازغی مثل يک مداد، سرگردان بين صحنه‌های مختلف فيلم تاب می‌خورد و نويسنده تلاش می‌کند توجيهی برای حضور او در اين صحنه‌ها بتراشد. مصيبت‌هايی را هم که سر اين شخصيت‌ها می‌آيد، به هيچ شکلی نمی‌شود در يک مسير قرار داد و با نخی چيزی به هم وصل کرد. يکی مادرش مرده، يکی خواهرش معتاد شده و ديگری تنها مانده است. نکته مشترک بين آن چه برای اين شخصيت‌ها پيش می‌آيد لابد اين است که همه مصيبت ديده‌اند و انواع و اقسام بلاها برايشان از در و ديوار می‌بارد و خلاصه اين که همه‌شان بدبخت‌اند. کم‌کم تماشاگر خط سير ماجراهای فيلم را گم می‌کند و اصلا يادش می‌رود که اين‌ها چند تا رفيق‌اند که برای دو روز تعطيلی به شهر آمده‌اند و حالا قرار است برگردند پادگان. يعنی آن تقابل‌ها و وحدت زمان و مکانی که درباره‌اش صحبت کرديم از دست می‌روند و بی‌نظمی که بر کل ماجرا حاکم شده، داستان را به جايی می‌برد که حاصلش چندان اهميتی برای ما ندارد. حفظ تعادل در تعريف کردن چنين داستانی، اهميت فراوانی پيدا می‌کند، ساختار فيلمنامه به نويسنده اجازه می‌دهد تا از مرکز بگريزد و فضاهای تازه‌ای را تجربه کند، اما به هر حال نبايد محور مرکزی تمام ماجراها را فراموش کند و هر چند وقت به سمت آن برگردد و توجهش را نسبت به آن از دست ندهد. قرار نيست که همه‌چيز از وقايع پرده اول سرچشمه بگيرد، اما اين هم درست نيست که آن قدر از مرکز دور شويم که از دامنه نفوذ و تأثير قوه جاذبه خارج شويم و تمام ذرات فيلمنامه، از مسيرشان خارج شوند و در هوا معلق بمانند. چقدر بهتر می‌شود اگر تا آخر قصه يادمان نمی‌رفت که اين‌ها چند سربازند که سر دو روز تعطيلی پا به فضای آشفته شهر گذاشته‌اند و شرايط اينجا با حال و هوای ايزوله داخل پادگان چقدر فرق دارد. بعد به شکلی به آداب و رسوم داخل پادگان برمی‌گشتيم و فاصله آن فضای پر از قانون و نظم را با آن چه در يک هسته اجتماعی واقعی، يعنی شهر جريان دارد مقايسه می‌کرديم و عوض آن بی‌نظمی ناخواسته، از نيروی برخاسته از برخورد اين حوزه‌های متفاوت، به نتايج مورد نظر داستان می‌رسيديم. فيلم مکزيکی «مادرت هم همينطور»، ساخته آلفونسو کوآرون چنين ساختاری دارد و دو نوجوان اصلی داستان در طول يک سفر، از خانواده‌شان فاصله می‌گيرند و وجه ديگری از زندگی را کشف می‌کنند. اما در آن فيلم ساختاری وجود دارد و نشانه‌های پنهان و به دقت چيده شده‌ای که هم فضای پيش از مسافرت را يادآوری می‌کند و هم پله به پله، تغيير جوان‌ها را نشانمان می‌دهد. وقتی در ساحل دريای آخر فيلم، آن چادر مسافرتی زيبا فرو می‌افتد، قاعدتا بايد بفهميم که آن عيش چند روزه تمام شده و شخصيت‌ها به زندگی عادی برگشته‌اند. الگوی سفر و ساختار پرسه اينجا به کمک هم آمده‌اند و نتيجه مناسبی حاصل شده. ولی رسيدن به چنين ساختاری قاعدتا حوصله و دقت فيلمنامه‌نويس را طلب می‌کند و اين که خودش را به زحمت بيندازد تا حرفش را از طريق بنا کردن چنين چهارچوب‌های ظاهرا محصورکننده و طبعا اثر بخشی بزند. آقای کيميايی هم که ظاهرا از اين جور حال و حوصله‌ها ندارد. مهم احتمالا حرف‌های ظلم‌ستيزانه و اعتراض‌آميزی است که بر زيان می‌آورد!

کيميايی حتی حوصله ندارد تا يکی از تم‌های مرکزی فيلمنامه‌اش را به شکلی پوشيده‌تر و پنهان‌تر، تحويل مخاطبش بدهد. يعنی تقابل دو نوع طرز تفکر که به مرگ عشق و شاعر ختم می‌شود. راحت‌ترين (و البته معمولا بهترين) راه در چنين مواردی اين است که چنين تقابلی به قالب يک مثلث عشقی در بياييد. دو طرف ماجرا هر دو يک دختر را دوست دارند (در اين قبيل موارد معمولا می‌شود اين دختر را « مردم ايران » در نظر گرفت!) و البته يکيشان می‌خواهد طرف را نجات بدهد و آن يکی می‌خواهد او را به دام بيندازد و اسيرش کند. اما نشانه‌های اين دو طرز تفکر در فيلم کيميايی به روترين و غيرقابل تأويل‌ترين شکل خودشان محدود شده‌اند. يک طرف عينک می‌زند و شعر می‌خواند و کتاب توی خانه‌اش ريخته است. آن يکی قصاب است و ساطور دستش داده‌اند و گوسفند شقه می‌کند.

مثال بزنم؛ در فيلمنامه دکتر ژيواگو، يک مربع عشقی داريم که دختری به اسم لارا در مرکزش قرار دارد. لارا را می‌شود به انقلاب روسيه تشبيه کرد و بلاهايی که سرش می‌آيد در چنين چهارچوبی قابل توجيه است. اين که يک شاعر چطور با آن رفتار می‌کند و مرد کاسبی از طبقه اشراف چه ديدی نسبت به آن دارد و يک آرمان‌گرای حزبی، چه بلايی سر دختر می‌آورد، تم مرکزی فيلمنامه است. اين برخوردها گسترش می‌يابد و تماشاگر کم‌کم خودش را در برابر يک منشور چند وجهی حاضر می‌بيند که شخصيت‌های مختلف داستان، بازتاب‌های مختلفی در آن دارند. از همه اين حرف‌ها مهم‌تر اين که خارج از اين روابط، اين چهار شخصيت شبيه چند تا آدم معمولی هم به نظر می‌رسند که به قول هيچکاک، دو تا پيرزن پرحرف می‌توانند سر شام درباره آن چه سر شخصيت‌های فيلم آمده صحبت کنند و لذتش را ببرند. اين آدم‌ها ضمن اين که نماينده جريان‌های فکری متفاوت‌اند، در عين حال آدم‌های جذابی‌اند که می‌شود بر سرنوشتشان دل سوزاند. نکته اساسی ديگر اين است که اين شخصيت‌ها هر کدام بخشی از حقيقت را در چنگ دارند. مثلا ويکتور کاماروفسکی منفعت‌طلب هم که از زيبايی لارا سوءاستفاده می‌کند، صاحب عمل‌گرايی جذابی است که به وسيله آن لارا را از قصر يخی روياهای شاعر که توسط سربازهای روس احاطه شده نجات می‌دهد. هر چند که طبيعی است بخش اصلی دلسوزی ما جذب شاعری شود که عشق به دختر/ ملت را با هيچ جور انقلاب بلشويکی عوض نمی‌کند.

اما حالا در فيلمنامه «سربازهای جمعه» اين مثلث عشقی از چند تا آدم تشکيل شده که از صد کيلومتری داد می‌زنند قرار است نماينده چه طرز تفکری باشند و آن يکی که قصاب است، آدم خيلی بدی است و کسی که عينک و عصا دارد، طبع احساساتی و رمانتيکش قلب آدم را نشانه می‌رود. اصلا اين مرزبندی بين آن چه به آن جسم می‌گويند و آن چه روح خوانده می‌شود زياده از حد دم‌دستی و سطحی است و اصل ماجرا خيلی پيچيده‌تر از اين حرف‌هاست و خلاصه اين که نمی‌توانيم به اين سادگی يکی را خوب و آن يکی را بد در نظر بگيريم. مطمئن باشيد حتی شاعرها هم از ديدن يک استيک اساسی کيف می‌کنند و يک قصاب با شقه کردن گوشت می‌تواند رستگاری را تجربه کند.

فيلمنامه «سربازهای جمعه» گفت‌و‌گوهای نچسب و چغری دارد که بازيگرانش پدر خودشان را در می‌آورند تا بتوانند به شکلی طبيعی و دلچسب آن‌ها را ادا کنند. گاهی قرار است گفت‌و‌گوها دنباله همديگر نباشند و سؤال به جواب ربطی نداشته باشد و از اين حرف‌ها. ولی حاصل کار عوض اين که به نتيجه بهتری ختم شود، اغلب خيلی ادايی به نظر می‌رسند. بعضی وقت‌ها ماجرا ول می‌شود و ريتم می‌افتد و می‌ايستد تا يکی از آدم‌ها گفت‌وگوی مربوط به خودش را بگويد. مثل حرف‌های بهزاد جوانبخش در کبابی در باب اين که زير پل هوايی نمی‌شود زد زير آواز. اين مورد البته به خودی خود مشکل چندانی به حساب نمی‌آيد، به شرطی که جذابيت حرف‌ها، افت ريتم را جبران کند، که نمی‌کند و انگار نمی‌ارزد که به قيمت از حرکت ايستادن قلب فيلم چند تا جمله مطنطن ديگر بشنويم. حرف‌هايی که برای اين آدم‌ها نوشته شده‌اند، انگار بيشترين کارکردشان اين است که اسم نويسنده‌شان را ياد ما بياورند و اين اصلا خوب نيست. چه وقتی دختری که اسمش نقره است در تشبيهی بی‌ربط و نچسب درباره خروجی‌های درست اتوبان صحبت می‌کند يا وقتی نظرش را درباره تفاوت طلا و نقره می‌گويد. مشکل بعدی هم ادای دين‌های نويسنده به ديگران و بيشتر به خودش در متن است که وقتش را تلف و حواسش را پرت می‌کند. بعضی از موقعيت‌ها انگار نوشته شده‌اند يا به تصوير در آمده‌اند تا ما را ياد فيلم‌های ديگر استاد بيندازند. البته گاهی موفق می‌شوند ولی ما آمده‌ايم فيلم ببينيم و داستان گوش کنيم. بعد شايد عاشق نويسنده‌اش هم شديم.

خلاصه اين که مسعود کيميايی که ديگر آن قدرها هم هوادارش نيستم، بد نيست وقت بيشتری صرف داستانش بکند. بيش از اين که پی راضی کردن هوادار قديمی و مبارز سياسی و اصحاب مطبوعات باشد، غم قصه‌اش را بخورد. اين طوری خيلی بيشتر از آن که کلوزآپش را روی پرده نشانمان بدهد، ما را عاشق خودش می‌کند. نويسنده‌ها را دوست داريم چون قصه‌های خوبی می‌نويسند يا نويسنده‌هايی را دوست داريم که قصه‌های خوبی می‌نويسند. دليل ديگری هم اگر در کار است، دور ما را قلم بکشيد.

منبع: سایت کافه نقد
مسعود_کیمیایی پژمان_بازغی(Pejman_Bazeghi) سربازهای جمعه(Friday's Soldiers) (1383) امیر_قادری
ارسال

نقدهای مرتبط

  • بیضایی در دام خود

  • مسیر بد

  • خاک ریختن روی الماس

  • فراتر از انتظار، و البته: انضباط!

  • افشاگری دنیای فیلمساز

  • فروشنده و رنج تاریخی طبقه متوسط

مشاهده همه نقدهای مرتبط

آخرین اخبار

  • دلایل تحریم جشنواره از طرف «روز صفر»

  • سرانجام فجر 38/«خورشید» بهترین فیلم جشنواره

  • آسیایی‌ها بر قله‌ی اسکار 2020

  • «خون شد» بدون نشست

  • روز نهم جشنواره فیلم فجر/«پوست»

  • روز نهم جشنواره فیلم فجر/ «دشمنان»

  • روز هشتم جشنواره فیلم فجر/«من می‌ترسم»

  • روز هشتم جشنواره فیلم فجر/«پدران»

مشاهده همه اخبار

چهره ها

سیروس الوند

سیروس الوند

مرضیه برومند

مرضیه برومند

منیژه حکمت

منیژه حکمت

گلشیفته فراهانی

گلشیفته فراهانی

هدیه تهرانی

هدیه تهرانی

محمدرضا گلزار

محمدرضا گلزار

عبدالرضا کاهانی

عبدالرضا کاهانی

طناز طباطبایی

طناز طباطبایی

نوید محمدزاده

نوید محمدزاده

سام درخشانی

سام درخشانی

پژمان بازغی

پژمان بازغی

صابر ابر

صابر ابر

پرویز شهبازی

پرویز شهبازی

بهروز وثوقی

بهروز وثوقی

داریوش مهرجویی

داریوش مهرجویی

مریلا زارعی

مریلا زارعی

سیامک انصاری

سیامک انصاری

بهمن فرمان‌آرا

بهمن فرمان‌آرا

آیا میدانید ؟

  • محمد رسول الله(ص)

    سکانس معروف حمله ابرهه به مکه که به تعداد زیادی فیل نیاز داشته است در شهر «بلا بلا» در آفریقای جنوبی فیلمبرداری شده است.

  • آخرین سرقت

    آخرین سرقت در شرایطی اکران شد که قرار بر این بود فیلم «تلفن همراه رییس‌جمهور» به جای فیلم «سیب و سلما» در گروه سینمای آزادی اکران شود. اما با مخالفت اداره نظارت و پشتیبانی این فیلم جایگزین و اکران شد.

  • ما همه گناهکاریم

    این فیلم در ابتدا کارگردانی به نام حامد امرایی داشت اما پس از مدتی حسن ناظر کار تولید آن را به انتها رساند.

  • مغزهای کوچک زنگ‌زده

    در این فیلم از بین ١٥ هزار ویدیو ارسالی و هنرجویان کلاس‌های هومن سیدی افرادی برای چند نقش‌ مهم فیلم انتخاب شده‌اند.

  • در مسلخ عشق

    در این فیلم به عقب نشینی تانک های ارتش جمهوری اسلامی اشاره‌ شده است اما با اعتراض سازمان عقیدتی سیاسی ارتش مواجه شد و در نهایت این فیلم توقیف شد. کمال تبریزی اعلام کرد ظاهرا بهانه عقیدتی سیاسی ارتش این بود که نمایش این فیلم روحیه نیروهای ارتش را تضعیف می‌کند.

آخرین اشخاص به روز شده

پارسا پیروزفر

پارسا پیروزفر

مسعود جیرانی

مسعود جیرانی

حسین رحمانی منش

حسین رحمانی منش

آرتا ماهان

آرتا ماهان

عباس رزاقی

عباس رزاقی

دانش دولتشاهی

دانش دولتشاهی

پرویز پرستویی

پرویز پرستویی

پگاه آهنگرانی

پگاه آهنگرانی

سامان مقدم

سامان مقدم

سولماز اعتماد

سولماز اعتماد

مهراد مهرکیش

مهراد مهرکیش

امید حسینی

امید حسینی

آخرین آثار به روز شده

سونامی

سونامی

آشفته‌گی

آشفته‌گی

زیر نظر

زیر نظر

23 نفر

23 نفر

جان‌دار

جان‌دار

خداحافظ دختر شیرازی

خداحافظ دختر شیرازی

خانه پدری

خانه پدری

ناگهان درخت

ناگهان درخت

طلا

طلا

لیلاج

لیلاج

پرده توری

پرده توری

آخرین داستان

آخرین داستان

آخرین جشنواره های به روز شده

مشاهده همه جشنواره ها
سی و دومین جشنواره بین‌المللی فیلم‌های کودکان و نوجوانان

سی و دومین جشنواره بین‌المللی فیلم‌های کودکان و نوجوانان

هفتمین جشنواره بین‌المللی فیلم شهر

هفتمین جشنواره بین‌المللی فیلم شهر

هفتاد و دومین جشنواره فیلم کن

هفتاد و دومین جشنواره فیلم کن

سی و هفتمین جشنواره جهانی فیلم فجر

سی و هفتمین جشنواره جهانی فیلم فجر

نود و یکمین دوره جوایز اسکار

نود و یکمین دوره جوایز اسکار

سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر

سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر

دوازدهمین جشن انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی

دوازدهمین جشن انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی

سی و پنجمین جشنواره بین‌المللی فیلم کوتاه تهران

سی و پنجمین جشنواره بین‌المللی فیلم کوتاه تهران

سی و یکمین جشنواره بین‌المللی فیلم‌های کودکان و نوجوانان

سی و یکمین جشنواره بین‌المللی فیلم‌های کودکان و نوجوانان

سومین جشنواره فیلم سلامت

سومین جشنواره فیلم سلامت

  • logo-samandehi
  • دانلود اپلیکیشن فیلسین ویدیو
  • درباره ما
  • تماس با ما
با ما در شبکه های اجتماعی همراه باشید
  • instagram
  • telegram
  • googlePlus
  • twitter
  • facebook
  • aparat
  • درباره ما
  • تماس با ما
تمامی حقوق متعلق به فیلسین است. © 1395