«جمشيد و خورشيد» کپی بسيار ضعيفی از آثار کلاسيک والت ديزنی است که هم به لحاظ فقدان جذابيتهای دراماتيک و هم به لحاظ آشفتگی ساختار بصری، با شکست روبهرو شده است.
فيلمنامهی «جمشید و خورشيد» برگرفته از منظومهای کهن به همين نام است. داستانی کلاسيک که در آن کهنالگوی قهرمان (جمشيد) با گذر از موانع سهمگين و سخت و مبارزه با پليدیهای درون، کهنالگوی آنيما (خورشيد) را نجات میدهد و به وصال او میرسد. به گفتهی جوزف کمبل، قهرمان کسی است که زندگیاش را نثار چيزی يا کسی بيش از خودش میکند. پس لازم است قهرمان علاوه بر ويژگیهای ظاهری، به لحاظ ويژگیهای درونی نيز شايستهی قهرمان شدن باشد. آنيما نيز در دنيای کهنالگوها، زنیست سرشار از حساسيت، معرفت عاطفی، شهود، همدردی و علاقه. دوشيزهای در معرض خطر که قهرمان با نجات او در واقع با آنيمای خويش يگانه میشود و کمال میيابد.
«جمشيد و خورشيد» اين فيلم، از تمام اين ويژگیها بیبهرهاند. جمشيد بيش از آن که شايستهی قهرمان شدن باشد، جوانکی کودن است که نه بر اساس ويژگیهايش، بلکه صرفا از سر تصادف در موقعيت نجات خورشيد و رسيدن به او قرار میگيرد. آن هم بيشتر برای کمک به دوستش ماهان که او هم شخصيتی بلاتکليف دارد. شخصيت خورشيد هم تنها در لجبازیهايی کودکانه و بحث و قهر با نديمهاش خلاصه شده، بی آن که نشانی از شهود و معرفت در او باشد. فيلمنامه سوای اينها، اشکالهای عمدهی ديگری هم دارد. مثلا اينکه مسابقهی انتخاب همسر قرار است بين شاهزادگان کشورهای همسايه برگزار شود و معلوم نيست جمشيد که يک چوپان است چه طور به آن راه میيابد! اطلاعاتی هم که کارام درباره پدر جمشيد میدهد ناقص و بیاساس است. پيشبرد قصه بر مبنای تصادف و نه روابط علتومعلولی، بزرگترين اشکال فيلمنامه است. مثل وقتی نيمهشب در جنگل، گرگها به خورشيد و نديمهاش حمله میکنند و ناگهان جمشيد سر راهشان ظاهر میشود و نجاتشان میدهد، واکنشهای حيوانات حاضر در قصه به حرفها و کارهای شخصيتهای انسانی نه تنها خندهدار نيست بلکه کاملا از قصه جداست و ارتباطی با فضای آن ندارد.
«جمشيد و خورشيد» کپی بسيار ضعيفی از آثار کلاسيک والت ديزنی است که هم به لحاظ فقدان جذابيتهای دراماتيک و هم به لحاظ آشفتگی ساختار بصری، با شکست روبهرو شده است. استفاده از رنگهای مات و تخت، نورپردازی نامناسب و بکگراندهای ضعيف، طراحی نسبتا قابلقبول شخصيتها را تحتالشعاع قرار دادهاند. رعايت نکردن اصول جانبخشی شخصيتها نيز از موارد مهم ضعف اين فيلم است. در انيميشن گاهی از عبارت جانبخشی به جای متحرکسازی استفاده میشود، در حالی که اين دو در عين تفاوت، مکمل يکديگرند. شخصيتهای يک فيلم انيميشن در واقع بازيگران آن هستند و انيماتور بايد به آنها جان ببخشد؛ يعنی به آنها هويت دهد، نه اين که صرفا آنها را به حرکت درآورد. انيماتور بايد بازيگر توانايی باشد تا بتواند تمام حس و حال نقش را به شخصيت منتقل کند و آن را قابلباور کند. اين در صورتی ممکن است که خود انيماتور شخصيت را باور کرده باشد و آن را به عنوان يک موجود زنده و قائمبهذات پذيرفته باشد. به همين دليل است که در کمپانیهای بزرگ انيميشنسازی دنيا، هر انيماتور، مسئول جانبخشی يک شخصيت است. چرا که بايد در قالب نقش آن فرو رود و حس و حالش را به آن منتقل کند و اين حس و حال را در تمام طول فيلم حفظ کند. تنها در همين زمان است که يک اثر باورپذير ارائه میدهد و به اثربخشی کافی بر بيننده میرسد. چنين است که ما از مرگ مادر بامبی غمگين میشويم چون او و مرگش و نيز بامبی و واکنشهايش را باور کردهايم. هم او و هم مادرش برای ما دارای هويت و مفهوماند. اما شخصيتهای جمشيد و خورشيد باورپذير نيستند. واقعا چه اهميتی دارد که جمشيد به هدفش نرسد يا در ميانهی راه کشته شود؟ و چرا ما بايد نگران بخت و سرنوشت خورشيد باشيم؟! گرچه در اين فيلم حتی متحرکسازی هم درست انجام نشده و در بعضی حرکتها، به ويژه در پرسپکتيو، آناتومی شخصيت بههم میريزد!
صدای شخصيتها نيز به بیهويتی آنها دامن زده است. صداپيشگی در انيميشن، مثل هنر دوبله است؛ يعنی صداپيشه بايد بتواند با صدايش، نقش را بازی کند و حس و حال آن را به طور کامل منتقل کند. صدا بايد کاملا متناسب ويژگیهای درونی و بيرونی شخصيت باشد و صداپيشه بايد توان اوج و فرود دادن مناسب به صدايش را داشته باشد و آن را با اکت (عمل) و ميميک شخصيت هماهنگ کند. در واقع صداپيشه بايد صداسازی کند تا بتواند به آن چه کاملا مناسب شخصيت است، دست يابد. دنيای انيميشن، دنيای فانتزی و اغراق است پس صداپيشه هم بايد اين فانتزی و اغراق را در صدا و بيانش به کار برد تا نتيجهی کار درست و جذاب باشد. رعايت نکردن اين اصول، موجب نابودی کار و به باد رفتن زحمتهای ديگر است. در «جمشيد و خورشيد» بازيگران حرفهای سينما صداپيشگان فيلم هستند اما برای اين کار مهارت کافی ندارند. نسخهی سينمايی فيلم، شبيه نسخهی تمرينی با صدای شاهد شده است که دقت چندانی بر جزييات صدا و حس و ميميکها نمیشود. در اين بين فقط صدای شخصيت پادشاه، با صداپيشگی چنگيز جليلوند است که درست و منطبق بر اصول تخصصی اين کار است. اشارهی کارگردان به اين بخش در معرفی فيلمش، نشانهی بیتوجهی و عدم آگاهی کافی او در اين زمينه است: «اگر در شرک ادی مورفی به جای خر شرک صحبت میکند، در اين فيلم هم از پرويز پرستويی، ترانه عليدوستی، امين حيايی، ثريا قاسمی و ديگران استفاده شده است.»
هنگامی که تمام عناصر فيلم، بیقاعده و ازهمگسستهاند، پيداست که موسيقی هم فرمی منسجم ندارد و ارتباطی با فيلم برقرار نمیکند. در «جمشيد و خورشيد» فيلمساز قصد داشته با سکانسهای متعدد موزيکال در فيلم، به جذابيت آن بيفزايد و آن را به آثار والت ديزنی نزديک کند. اما تعدد اين بخشها که به نظر میرسد بيشتر برای پر کردن زمان فيلم به کار گرفته شده، جایگيری و ريتم نامناسبشان، همين طور اجرای ضعيف، لطمهی زيادی به فيلم زده است. فيلمساز حتی برای اجرای اين بخشها، از خوانندهی حرفهای استفاده نکرده و آن را به صداپيشههای کار سپرده است.
«جمشيد و خورشيد» به رغم تلاش گروه بزرگ سازندهاش و صرف بودجهی هفتصد ميليون تومانی، آن هم در اوايل دههی هشتاد، به دليل شتابزدگی در توليد و بیتوجهی به بخش پيشتوليد که در آن ساختمان فيلم، محکم و درست پیريزی میشود، نتوانسته به اثر قابلقبولی تبديل شود. با اين همه، تلاش سالهای اخير هنرمندان و تهيهکنندگان برای پيشرفت سينمای انيميشن و ساخت و اکران فيلمها قابلتوجه و تقدير است. خوب است اين سرمايههای مالی و انسانی با کاردانی و دقت بيشتر و روشهای درست به کار گرفته شوند.