«قیصر» فیلمی بود که علیرغم جلب توجه مخاطب خاص و نخبهگرای سینمای آن زمان، توانست تماشاگران عام سینمای فارسی را نیز جلب نموده و بعد از موفقیت فیلم «گنج قارون» به پرفروشترین فیلم ایرانی زمان خود بدل شود.
بر این باورم که بازخوانی فیلم «قیصر» و فیلمهای کلاسیک دیگر سینمای ایران، یک ضرورت مهم امروز است و روشنگر بسیاری ازکجفهمیها و برداشتهای نادرست تاریخی خواهد بود.
اول اینکه «قیصر»، فیلمی است که به غلط در تاریخ سینمای ایران به عنوان آغازگر موج نو شناخته شده است، اما واقعیت این است که «قیصر»، علیرغم تفاوت بارز و قابل توجه آن با تولیدات فیلمفارسی، در همان بدنه سینمای مسلط فارسی و قواعد پذیرفتهشده آن ساخته شده و اگر چه سطح کیفی و استانداردهای فنی آن بسیار بالاتر از محصولات سینمای فارسی تا آن زمان بود اما از نظر بیانی و زیباییشناسی، فیلمی مدرن با مختصات موج نوئی شناخته نمیشود.
به زعم من جرقههای سینمای موج نو ایران پیش از «قیصر» با فیلمهای روشنفکرانه و غیرمتعارف ابراهیم گلستان (خشت و آینه)، فریدون رهنما (سیاوش در تختجمشید)، فروغ فرخزاد (خانه سیاه است) و فرخ غفاری (شب قوزی) زده شده بود.
اما «قیصر» بدون تردید و با هر رویکردی که به آن نگاه شود، یکی از مهمترین و بحثبرانگیزترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران است و در زمینههایی نوآور بوده است، اگر چه نوآوری «قیصر» در حدی نبود که آن را در ردیف آثار پیشگام موج نوئی سینمای ایران قرار دهد.
«قیصر» در بدنه سینمای فارسی، اثری رئالیستی و جسورانه بود که تأثیرگذاری آن در سینمای ایران غیر قابل انکار است. تأثیرات آن را هم در سینمای موج نو و هم در فیلمفارسی میتوان دنبال کرد. «قیصر» از یک سو باعث رواج نوع تازهای از سینمای جاهلی (متفاوت با سینمای مجید محسنی و سیامک یاسمی) شد و از سوی دیگر گرایش تازهای را در سینمای متفاوت و موج نویی ایران به وجود آورد که روایت زندگی قهرمانان زخمخورده، عاصی و ستیزهجو با پایانهای تراژیک، از ویژگیهای آن بود و رد آن را میشد در فیلمهایی چون «خداحافظ رفیق»، «تنگنا»، «صبح روز چهارم»، «صادق کُرده»، «خاک»، «گوزنها» و «کندو» دنبال کرد.
«قیصر»، نخستین فیلم ایرانی بود که توجه روشنفکران و منتقدان ایرانی را به سینمای فارسی معطوف ساخت. محمدعلی سپانلو، جایی در تایید این نظر مینویسد: «کیمیایی با قیصر امکان داد به روشنفکران که وارد سینما شوند... قیصر راهگشایی مهمی کرد.»
وی بعد از شرح خاطره تماشای فیلم «قیصر» در سینما مولنروژ تهران مینویسد: «ما فکر کردیم که- همه (منظور همه روشنفکران مطرح آن دوره است) در آنجا بودیم- همه ما وارد عصر تازهای از سینما داریم میشویم، سینمای فارسی.»
کیمیایی در «قیصر»، دست به تجربهای در متن سینمای فارسی زد که پیش از او کسی نزده بود. او اگر چه آغازگر سینمای موج نو نیست اما دست به سنتشکنیهایی در سینمای فارسی زد که در آن زمان بیسابقه بود. او در دوران و در جامعهای «قیصر» را ساخت که سنتهای نیرومند سینمایی وجود نداشت و یا هنوز در مرحله ابتدایی شکلگیریاش بود. بنابراین طبیعی است که «قیصر» در مقایسه با نمونههای غیرایرانی خود (مثلا فیلمهای نوآر آمریکایی یا فرانسوی)، کمآورده و از نظر ساختار و زیباییشناسی در ردههای بسیار پایینتری قرار گیرد، اما بیگمان در مقایسه با موج فیلمهای فارسی دوران خود، سینمای جاهلی و یا حتی سینمای جنایی ساموئل خاچیکیان، یک سر و گردن بالاتر میایستد.
میتوان پرسید دلایل محبوبیت «قیصر» در میان عامه مردم چه بود و یا چه چیزی در داستان «قیصر» وجود داشت که از فردی جنایتکار، آدمی محبوب ساخت؟ در بستر داستانیای که «قیصر» قرار دارد، فارغ از قضاوتهای اخلاقی مدرن و امروزی، حرکت فردی و ستیزهجویانه او را ستایش کرده و با او همذاتپنداری میکنیم. شخصیتپردازی «قیصر» و شیوه روایت فیلم، علیرغم تمام ضعفهایی که دارد، عمل خشونتبار و ضدمدرن شخصیت اصلی آن را توجیه میکند. از این منظر هر نوع پرسش در این زمینه که چرا قیصر خود مأمور اجرای عدالت و مجازات بدکاران میشود و برای این کار به پلیس مراجعه نمیکند و یا این که چرا این حادثه در منطقهای متروک و یا گذشتهای دور اتفاق نمیافتد و در قلب یک شهر مدرن روی میدهد، پرسشهایی مربوط به خارج از دنیای فیلم است.
«قیصر» با توجه به خصوصیاتی که دارد، در میان قهرمانان دوره خود، یک ضد قهرمان سینمایی محسوب میشود. اگر «علی بیغم» را نمونه تیپیکال قهرمان ایرانی پیش از قیصر فرض کنیم، میبینیم که قیصر برخلاف او که در «گنج قارون»، پیام صلح و آشتی سر میدهد، دعوت به مبارزه، خشونت و انتقام میکند. برای قهرمانان پیش از قیصر، راه برای پیشرفت و خوشبختی و همزیستی مسالمتآمیز وجود داشت اما ضد قهرمان قیصر در موقعیت دراماتیک بستهای قرار میگیرد که راهی جز مرگ در برابر خود نمیبیند. دنیای قیصر بر خلاف دنیای علی بیغم، دنیایی تیره و سرشار از خشونت، نفرت و بیرحمی است که قیصر در آن نفس میکشد. او بر خلاف شخصیتهای فیلمفارسی، آدم تلخ و عبوسی است که نه میخندد و نه مثل آنها در کوچهباغها آواز میخواند بلکه تنها پوزخند میزند و به انتفام فکر میکند. از سوی دیگر او اگرچه خشن، بیباک و نترس است اما به شدت آسیبپذیر و شکننده است و در لحظهای از فیلم، پای ضریح امامزاده اشک میریزد. در کنار او برادرش فرمان قرار دارد که نمونه شاخص قهرمان ژانر جاهلی است با تمام خصوصیات متعالی و فضیلتهایی که جامعه سنتی آن روزگار از لوتیها و جاهلهایی مثل او انتظار دارد. او باید در دقایق نخست فیلم (پانزده دقیقه اول) از پای درآید، چرا که این قیصر است که باید وارد میدان شود و به مصاف خونین برادران آب منگل برود. بنابراین، کیمیایی برای نخستین بار قهرمان خوشخنده، آوازخوان، دلرحم و سازشگر فیلمفارسی را کنار میزند و ضد قهرمان عبوس، کینهتوز و ستیزهجوی «قیصر» را به جایش مینشاند. پس از «قیصر» است که ضد قهرمانهای فیلمهای «تنگنا»، «صبح روز چهارم»، «صادق کرده»، «طوقی» و «خداحافظ رفیق» به میدان میآیند.
«قیصر» در زمان نمایش خود به محور بحثهای انتقادی فیلم در میان منتقدان و روشنفکران دهه ۱۳۴۰ تبدیل شد. برخی از مهمترین چهرههای سینمایی و روشنفکری آن زمان مثل ابراهیم گلستان، پرویز دوایی و نجف دریابندری، ارزشهای سینمایی و مضمونی آن را ستودند و برخی دیگر مثل دکتر هوشنگ کاووسی و دکتر هوشنگ طاهری، به آن حمله کرده و آن را فیلمی ارتجاعی و عقبمانده توصیف کردند.
ابراهیم گلستان در نقدی هوشمندانه درباره آن نوشت: «قیصر یک فیلم گیرا و شایسته توجه کامل است. اگر این فیلم در حد قریحه و استعداد سازندهاش ساخته شده بود، یک فیلم برجسته میشد. برجستگی کنونی فیلم در این است که کار یک قریحه کمیاب است. قریحهای که هنوز خود را به حد رشدی که شایستهاش است نکشانده است.»
به هر حال، چه «قیصر» را دوست داشته باشیم و چه از آن متنفر باشیم، نمیتوانیم اهمیت آن را در سینمای حرفهای ایران از نظر تاریخی انکار کنیم، چرا که «قیصر» فیلمی بود که علیرغم جلب توجه مخاطب خاص و نخبهگرای سینمای آن زمان، توانست تماشاگران عام سینمای فارسی را نیز جلب نموده و بعد از موفقیت فیلم «گنج قارون» به پرفروشترین فیلم ایرانی زمان خود بدل شود.
برای موفقیت فیلم «قیصر» میتوان چند عامل را ذکر کرد: نخست، درونمایه آنارشیستی، ظلمستیزانه و عصیانگرانه «قیصر» است. دوم، نگاه رئالیستی و باورپذیر آن به زندگی آدمهای عادی و مردم کوچه و بازار که رفتار و گفتارشان طبیعی و ملموس بود و به دل تماشاگر ایرانی مینشست. همینطور وجود کاراکترهای واقعی با انگیزههای قوی که همذاتپنداری تماشاگر ایرانی را برمیانگیخت؛ و از همه مهمتر: سبک بازیگری واقعگرایانه آن که تا آن زمان در سینمای ایران سابقه چندانی نداشت و تنها در فیلمهای «خشت و آینه» ابراهیم گلستان و «شب قوزی» فرخ غفاری تجربه شده بود.
بهروز وثوقی با بازی حسی و قدرتمند خود پس از «قیصر» به الگوی بازیگری در سینمای ایران تبدیل شد. بهروز وثوقی با آن نگاه تیز و شکافنده و کاراکتر عاصی، تلخ و عبوس و در عین حال جذاباش، «قیصر» را به چهره آیکونیک سینمای ایران تبدیل کرد.
«قیصر»، به دلیل وجود شخصیتهای خوندار و باورپذیر، فضاسازی ماهرانه محیط جنوب شهر تهران با بازارچهها، تیمچهها، گرمابه و کوچههای تنگ و تودرتویش، فیلمبرداری دقیق و کمنظیر سیاه و سفید و نورپردازی و سایهروشنهای ماهرانهاش، خصوصا در صحنههای مربوط به کشتارگاه و قتل در حمام، در دهه ۱۳۴۰، اثر منحصر به فردی است.
«قیصر» بدون شک، نخستین کاراکتر واقعی، ملموس و در یاد ماندنی سینمای ایران است. پیش از «قیصر»، «علی بیغم»ها که بر طبل بیعاری میزدند و بزرگترین انگیزهشان جهش طبقاتی و رسیدن به وصال دختر پولدار بود، کاراکترهای اصلی و آشنای فیلمهای فارسی را تشکیل میدادند. این مسعود کیمیایی بود که با «قیصر»، شخصیت ضدقهرمان ایرانی را برای اولینبار در سینمای ایران مطرح کرد. کاراکتری که با تمام ویژگیهای ضدقهرمانان فیلمهای گانگستری، نوآر و وسترن همخوانی دارد. به علاوه سرنوشت تراژیک «قیصر» و مرگ حماسی او نیز در پایان فیلم، در سینمای فارسی به طرز بیسابقهای سنتشکنانه بود.
پایانبندی «قیصر»، حرکتی سنتشکنانه در برابر پایانبندی خوشبینانه، سطحینگرانه و کلیشهای فیلمهای فارسی آن دوره و مهمترین عامل تمایز «قیصر» با فیلمفارسی بود. از این زاویه، «قیصر» کاملا بر خلاف انتظارها و علائق رایج تماشاگران سادهپسند فیلمفارسی ساخته شده بود.
در واقع کیمیایی، در «قیصر» همان راهی را رفت که بسیاری از سینماگران وسترن و خالقان آثار جنایی، گانگستری و نوآر رفته بودند. «نوادا اسمیت» ساخته هنری هاتاوی، «سامورائی» ساخته ژان پیر ملویل، «روز برمیآید» ساخته مارسل کارنه، «از نفس افتاده» ساخته ژان لوک گدار، «دشمن مردم» ساخته ویلیام ولمن، و «سیرای مرتفع» ساخته رائول والش و «سالهای ناامیدی» ویلیام وایلر، همگی دارای شخصیتهای محوری عصیانگر و ضدقانوناند. چگونه میتوان هامفری بوگارت، جیمز کاگنی، ژان گابن، استیو مککوئین، ژان پل بلموندو و یا آلن دلون سامورائی را که همگی گانگسترهایی تنها و خونسرد و یا کابوهایی ضدقانون و نظم جامعه بودند، دوست داشت و بر سرنوشت تلخشان گریست اما «قیصر» را به دلیل انتقامجویی و اجرای عدالت به شیوه خود (مجازات قاتلان برادر و تجاوزگران به خواهر)، محکوم کرد و نشانه ضعف فیلم کیمیایی دانست؟
شاید در جهان واقعی، کسی با یک سارق یا گانگستر یا آدمکش که قوانین مدنی و عرفی جامعه را زیر پا میگذارد و نظم شهر یا اجتماع را به هم میریزد، همدلی و همذاتپنداری نکند اما همه میدانیم که سینما و هنرهای نمایشی با بهرهگیری از شیوه روایت و عناصر درام و قصهپردازی، همذاتپنداری تماشاگران و حس شفقت آنها را نسبت به شخصیتهای محوری و قهرمانان فیلم یا نمایش برمیانگیزند و در پایان، به تعبیر ارسطو آنها را دچار کاتارسیس میسازند. بر این اساس حرکت فردی «قیصر» و خروش او علیه کسانی که به حریم خانوادگی او تجاوز کردهاند، در جهان دراماتیک فیلم معنا پیدا میکند و باورپذیر میشود. در واقع «قیصر» از الگوی درام کلاسیک و منطق خیر و شر آن پیروی میکند. در ساختار درام کلاسیک، شخصیتها، دو دستهاند: خوب یا بد، سیاه یا سفید، خیر یا شر مطلق. حد میانی وجود ندارد. «قیصر»، یک قهرمان مطلقا خوب است و دشمنان او یعنی برادران آبمنگل، نمونههای مطلق بدی و شرارتاند. نیروی خوبی (خیر) باید بر نیروی بدی (شر) پیروز شود، هر چند این پیروزی با مرگی تراژیک برای قهرمان همراه باشد. «قیصر» برای گرفتن انتقام و اجرای عدالت باید دست به کشتار بزند و نیروهای شر را نابود سازد و در پایان به ضرب گلولههای پلیس از پا درآید.
زيباییشناسی قتل و خشونت در « قيصر»
زیباییشناسی قتل در فیلم «قیصر» قابل توجه است. صحنههای قتل با دقت و مهارت خاصی طراحی و اجرا شده است.
صحنه قتل در حمام با تیغ دلاکی (کشتن نخستین قربانی)، بسیار خشونتآمیز و تکاندهنده است و همانند صحنه قتل جنت لی زیر دوش آب درفیلم «روانی» هیچکاک پرداخت شده است. کریم آب منگل زیر دوش نمره قرار دارد. «قیصر» وارد دوش میشود. دو مرد به هم میپیچند. دوربین از بالا شاهد درگیری آن دو است. در نمایی بسیار نزدیک، قیصر با تیغ، ضربات تندی بر سر و صورت کریم وارد میآورد. نمایی از صورت پر از خون کریم نشان داده میشود که از درد فریاد میکشد اما تنها صدای آب دوش شنیده میشود. نمای کلوزآپی از دست «قیصر» که تیغ خونین را بالای دیوار دوش میگذارد. به دنبال آن نمای دست خونآلودی میآید که بر روی کاشیهای سفید کشیده میشود و پس از آن نمایی از کف حمام نشان داده میشود که آب و خون بر آن جاری است. در تکتک نماهای این صحنه، خشونت موج میزند. در صحنه سلاخخانه نیز با این که کیمیایی از نمایش مستقیم کشتن رحیم آب منگل میپرهیزد اما حرکت «قیصر» در میان لاشههای آویخته گوشت و مونتاژ موازی با ضربههای کارد که لاشه گاو را تکهتکه میکند، خشونت صحنه را دو چندان میسازد؛ و سرانجام در سکانس نهایی نیز که در ایستگاه متروکه راه آهن میگذرد، خشونت شکل عریانتر و بیرحمانهتری مییابد. ضربههای چاقوی «قیصر» و قربانیاش (منصور آب منگل) شکم هر دو را دریده و نمایشی خونین و دلخراش از خشم و نفرت و انتقام به راه میاندازد.
از مجموع هفت مرگی که در «قیصر» اتفاق میافتد، پنج تای آنها با ضربههای چاقوست. از این نظر، فیلم «قیصر» یکی از خشنترین آثاری است که تاکنون در سینمای ایران ساخته شده است. خشونتی که بازتاب خشونت جاری در جامعه ایران در سالهای دهه ۱۳۴۰ و پیشگویی خشونتهایی است که در دهههای بعد در فضای سیاسی ایران رخ میدهد.
به اعتقاد احمد میراحسان، منتقد فیلم «چاقوی قیصر، تفسیری همنوا با روحیه و تجربه زمانه و روانشناسی نسل جوان آن سالها و راه حل روشنفکران آن دوران داشت. این یک نماد کاملا ایرانی بود که به همه آن تئوریهای مبارزه قهرآلود و جان بر کف رسالات مخفی، مشروعیت ریشهدار میداد. با قیصر، نوجوان اهل کتاب و اعلامیه، از قتل آشنازدایی میکرد و به آن هویتی روشنفکرانه میداد.»
«قیصر» در گفتمان سنت و مدرنیته در ایران نیز یک نمونه اثری شاخص و قابل توجه است که فضای سیاسی و اجتماعی ایران دهه ۱۳۴۰ و تضادهای جامعه ایرانی در آن بازتاب یافته است. اگر «قیصر» را در کانتکست سیاسی، اجتماعی دوره تاریخی خاص آن یعنی دهه ۱۳۴۰ ایران بررسی کنیم آن را در ظاهر حامل ایدئولوژی سنتی، مردسالار، خشن و واپسگرایی خواهیم یافت که در برابر روند پرشتاب مدرنشدن و به عبارتی بهتر، غربیشدن جامعه مقاومت میکند. از این منظر «قیصر» مبلغ و مدافع تمام ارزشهای سنتی و ضدمدرن و بیانگر دیدگاههای جزمی و ایدئولوژیک روشنفکران آن عصر خواهد بود.
اما از سوی دیگر، دهه ۱۳۴۰، دههای است که پروژه مدرنیزهکردن و غربیکردن جامعه به شدت از بالا یعنی از سوی حکومت شاه دنبال میشود و به دلیل بافت و ساختار سیاسی جامعه، مقاومتهایی را نیز در پایین یعنی در مردم سبب شده است. دورهای که استبداد سیاسی، اختناق و سانسور شدید سیاسی، راه را بر هرگونه دیالوگی بین حکومت و مخالفان آن بسته است. در چنین شرایطی، مخالفان حکومت با خاستگاهها و ایدئولوژیهای مختلف از نیروهای مارکسیستی گرفته تا تندروهای اسلامی در مخالفت با ایدهها و برنامههای حکومت به خشونت و ترور روی آوردهاند. «قیصر» محصول نگاه چنین دورهای است. فضا و دنیای ظلمستیز و عدالتطلبانه «قیصر» و قانونشکنی عصیانگرایانه قهرمان آن دقیقا با خواستها و تمایلات روشنفکران معترض از یکسو و آرزوهای سرکوبشده جوانان عاصی از سوی دیگر، همخوانی داشت. به این ترتیب، انتقام فردی «قیصر» جنبهای سیاسی یافته و به عنوان نشانهای از یک اعتراض و شورش عمومی بر علیه دستگاه حاکم تعبیر شد.
احمد میراحسان، در تحلیل خود از فیلم «قیصر» معتقد است که بدون درک روحیه زمانه نمیتوان موفقیت کمنظیر و کارکرد اجتماعی و اخلاقی «قیصر» را درک کرد. وی مینویسد: «در پایان دهه چهل، بد یا خوب، فیلم «قیصر»، رویای مخفی مردم یک دوران، رویای آفریننده و سازنده و روشنفکران جوان و رویاهای عاصی زمانه را با هم بازمیگفت؛ زمانهای با پرسشهایی که تنها با رجوع به متن آن دهه میتوان آنها را به درستی درک کرد. بدون یادآوری آن فضا، آن روحیات، آن اعتقادات و عواطف و آن یأسها و دلمردگیها نمیتوان متوجه رویای فیلم «قیصر» شد. رویای خواهر تجاوزشده و ضرورت کاربرد چاقو و در کف نهادن جان که حاصل سرخوردگی و بیاعتمادی از فرهنگ بیریشهای بود که عناصر سنتی اخلاقیات گذشته و مفاهیمی نظیر مردانگی، غیرت و ناموسپرستی را با لاقیدی و عشرتطلبی آزادانه خود به سخره میگرفت.»
به نظر میراحسان، جوان عصیانگر ایرانی «قیصر را تمثیل مردانگی و غیرتمندی یافت. از انتقام او خشمش فرومینشست و سرشار از احساسات پاک و منزهطلبانه نفی شر میشد. در همان حال که عاشق هنر و ادبیات و سینمای آوانگارد غربی بود. البته در این هوا، نه «قیصر» بلکه حادثه سیاهکل، رادیو میهنپرستان، اعلامیههای سازمانهای چریکی، چهگوارا، ساواک، شکنجه، اخبار مقاومت کتیرائی و آیتالله طالقانی و حنیفنژاد و اندکی لنین و خیلی استالین و بیشتر از آنها مائو و کاسترو و ماریگلا که تضاد کافکا و گوگن و پیکاسو را با هوشی مینه و احمدزاده... به سود مشی چریکی حل میکرد.»
رویکرد اخلاقی «قیصر»، کاملا سنتی و ضد مدرن است و در فرهنگ بدوی و قبیلهای- عشیرهای ریشه دارد. «قیصر» مدافع ارزشها و اخلاقیات و فرهنگی است که در آن شرافت، ناموسپرستی، مردانگی، غیرت و حقطلبی اهمیت داشته و ستایش میشود. احمد میراحسان در انتقاد از فردگرایی «قیصر» مینویسد: «حرکت فردی قیصر و خشونت و قتل و عملکرد ضد قانونی او و موجودیت سطحیاش، از منظر مدرنیته، غیر قابل دفاع و بدترین جلوه فرهنگ مردسالار عشیرهای است که مفاهیمی چون غیرت، ناموس و شرافت، ارزشهای مقدس اخلاقی او به شمار میآیند. انتقاد از این حرکت، به معنی تأیید تجاوز به خواهر «قیصر» نیست که آن هم از نظر تلقی مدرن، تجاوز آشکار به حقوق فردی است و مستوجب مجازات قانونی. اما از سوی دیگر، مقابله با تجاوز، به معنی تأئید اقدام به جرم «قیصر» نمیتواند باشد، حتی با قبول تفسیر دور و دراز روشنفکران موافق که خارج از ظرفیت واقعی «قیصر» بود، اگر این فیلم، قصد مقابله با نظم فاسد موجود را داشت، باز راه حل بیهوده، خشن و عشیرهای را پیشنهاد میکرد که نه به حفظ شرافت بلکه به کشت و کشتار ختم میشد.»
اما پرویز دوایی در نقد مشهور خود که در همان زمان منتشر شد، از منظری متفاوت به فیلم «قیصر» نگاه کرده است. دوایی در نقد ستایشگرانه خود بر «قیصر»، با رویکردی اخلاقگرایانه به دفاع از ارزشهای اخلاقی فیلم برخاست. وی با صراحت، اقدام عصیانگرایانه و فردی «قیصر» را ستود و آن را حماسه «شکست» نامید. دوایی حرکت «قیصر» را مبتنی بر «مردی و مردانگی و غیرت و جوانمردی» ارزیابی کرده و آن را «انسانیترین، سالمترین، لذتبخشترین عملی» دانست که از «مردی چون او (قیصر) میتوان انتظار داشت. گیرم این عمل منطقی و قانونی و مذهبی نیست.... گو نباشد.»
دوایی در نوشته خود، بر ارزشهای منسوخ شده زمانه حسرتخورده و «قیصر» را مرگ این ارزشها دانسته است. به نظر دوایی: «قیصر، مرثیه مرگ آدمهایی است که ارزشهای دنیای «فرمان» و «قیصر» آن چنان برایشان مهجور شده که تجلی این جور غیرتها و ناموسپرستیها نه فقط به نظرشان تعجبآور بلکه خندهدار مینماید و تقصیری هم ندارند. این روزگار، نظام روزگار، وضع را طوری چرخانده که نوجوانان خود، همشیرگان محترم را به پارتیهای شوخ و شنگ میبرند تا با همشیره محترم دوستان آشنایی به هم برسانند.»
در واقع دوایی «قیصر» را بهانه کرده و به انگیزه نقد آن، با رویکردی مشابه رویکرد آلاحمد در «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران»، سیاست فرهنگی نظام حاکم و غربزده شدن جامعه را به باد انتقاد میگیرد، غافل از آن که خروش «قیصر» در فیلم علیه کسانی صورت میگیرد که اگر چه از نظر شخصیتپردازی، هویت دقیق و روشنی ندارند اما هیچ نشانی از غربزدگی در ظاهر و رفتار آنها دیده نمیشود و بیشتر به تیپهای سنتی از نوع قیصر شباهت دارند.
به نظر نجف دریابندری نیز «قیصر، جوان پاکیزهای است و خونخواهی و قتل جزو ذات او نیست، فقط عارض بر زندگی اوست (...) قیصر جنایتکار نیست. قیصر حتی نازکدل است، چنان که نمیتواند جاندادن دو ماهی کوچک در یک تنگ آب را تحمل کند، ولی خیلی راحت میتواند تن کریم آب منگل را با تیغ دلاکیاش آش و لاش کند.».
دریابندری این تناقض را ناشی از وضعیتی میداند که «قیصر» در آن گرفتار است. به اعتقاد دریابندری «اساس حیات و هستی «قیصر» نفی شده است. «قیصر» به هیچ وجه امکان ادامه حیات ندارد، یا باید وجود خود را نفی کند و با آنچه بوده و هست وداع گوید، یعنی به یک معنی حقیقی بمیرد و یا آن که در واقع به پیشباز مرگ برود.»
اما ابراهیم گلستان نیز با این که از مدافعان «قیصر» به شمار میرود اما نگاه او به «قیصر» فارغ از اینگونه داوریها و ارزشگذاریهای اخلاقی است. از نظر گلستان، «قیصر آدمی سطحی است. یک قهرمان روحی نیست (...) در حجم جسمی این فیلم، آدمها در یک سطح سادهاند. کمتر توجهی به زندگی حسی و روح فردی آنها شده است، هر چند در ظاهر ناموس و انتقام آنها را به حرکت درآورده است. در واقع آنها نه عاملاند و نه زیر نفوذ. بازیگراند، میچرخند، تنها برای سرگرمی تماشاگر.»
اکنون بیش از ۴۰ سال از نخستین نمایش فیلم «قیصر» میگذرد. در این فاصله نقدها و نظرهای زیادی درباره این فیلم نوشته و منتشر شده است، اما نظر به اهمیت آن در تاریخ سینمای ایران، هنوز میتوان آن را با رویکردهای مختلف، از نظر تماتیک یا سبکی، بررسی و تجزیه و تحلیل کرد و جنبههای متنی و فرامتنی آن را شکافت.