آخرین فیلم نعمتالله را با تمام کاستیهایش نباید از دست داد. نگاه اورجینالاش به فراز و فرودهای یک رابطه عاشقانه بدون آنکه به سانتیمانتالیسم مرسوم و جلوهگر موجود در فیلمهای این چنینی متوسل شود و تصویر باورپذیر و غیرآشنایی که از آسیبپذیری یک زن در رابطه با محیط پیرامونش میدهد، در این سینمای کلیشه زده، دستاورد بزرگی به حساب میآید.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
حمید نعمتالله برای اولین فیلمش سیمرغ بلورین بهترین فیلم را به خانه برد. نگاه تر و تازه و بدیعی که در آن فیلم به فضای شهری تهران داشت و هویت خاصی که به آن بخشیده بود از علل تاثیرگذار بر موفقیت فیلم بود. ۶ سال بعد فیلم دومش به روی پرده رفت اما محبوبیتی که فیلم اولش نزد منتقدان کسب کرد فیلم دومش کسب نکرد. «بیپولی» غوطهور در کلیشهها داستان آشنایش را روایت میکرد و موقعیتهای کمدیاش همان موقعیتهای آشنای سینمای کمدی دهه ۸۰ بود که گاهی نیز به لودگی پهلو میزد. چند سال بعد نیز «آرایش غلیظ» را ساخت. فیلمی که دائما بین دو لحن رئال و فانتزی در چرخش بود و با استفاده از چند کاراکتر بانمک (مثل مرد برقی) داستان خود را بر اساس روایت «طرح و توطئه» پیش میبرد. «رگ خواب» اما پختهترین فیلم نعمتالله تا به کنون است. فیلم روایتگر زنی به نام «مینا» است که به تازگی از همسرش جدا شده و دچار بحران روحی و عاطفی شدیدی میباشد. پیش دوست دیرینش (با بازی الهام کردا) زندگی میکند و در شرف یافتن شغلی است که بتواند با آن از «سرباری» نجات پیدا کند و از پس مخارج روزمرهاش بر بیاید. پدرش نیز بیماری مهلکی دارد و زمینگیر است و به تکرر در خلال نریشنهایش به وابستگی روحی و گاها جنونآمیزی که به پدرش دارد اشاره میشود. در همین گیرودار و به واسطه شاغل شدنش در یکی از رستورانهای تازه تاسیس با کامران حصیبی (با بازی کوروش تهامی) آشنا میشود. مردی به اصطلاح «جنتلمن» که تنها پناه مینا برای فرار از این روزهای سرد و وامانده میتواند باشد.
فیلمنامه «معصومه بیات» متکی بر ساختار کلاسیک سه پردهای است. در پرده اول به واسطه گفتار متنی که از زبان مینا بر تصاویر نقش میبندد با روحیات و درونیات او و بحرانهایی که با آنها در حال دست و پنجه نرم کردن است روبهرو میشویم. فقدان همسرش در دنیای بیرون و احساس نیاز روز افزونش به پدری که در بستر بیماری است و ارتباطات سوبژکتیوی که با او برقرار میکند ما را بیش از پیش وارد دنیای سرگردان و آشفته ذهنیاش میکند. از طرفی به واسطه ارتباط اندکی که با اجتماع بیرون داشته است نمیتواند گلیم خودش را به درستی از آب بیرون بکشد. به همین خاطر است که در یکی از سکانسهای رستوران وقتی فیشهای غذا را به اشتباه بستهبندی میکند و صندوقدار با لحن تندی با او برخورد میکند، در نمای کلوز مات و مبهوت میماند نمیداند چگونه از این «چلفتیبازی»اش دفاع کند و حتی دستش هم به ادامه کار نمیرود. نقش حمایتی کامران اما اینجا هویدا میشود. «میدونی چی از همه مهمتره؟ شما! آرامش شما اینجا از همه چی مهمتره». کامران این را میگوید و نخستین جرقههای آتشین عشق را در وجود مینا پدیدار میسازد. مینا هیچ فاعلیت و قدرت ارادهای نشان نمیدهد گویی بر موج خروشان دیالوگها و رفتارهای دلبرانه و عاشقانه کامران سوار شده باشد و هیچ راه بازگشت یا فراری نداشته باشد. اینجاست که مساله اصلی طرح میشود و پس از آن پرده دوم و میانی آغاز میشود. این پرده، کوتاه روایت میشود و اتفاقا هنر کارگردانی نعمتالله در خلق قاببندیها و میزانسنهای بدیع در همین پرده به اوج خود میرسد. نگاه کنید به سکانس گیر کردن سر کامران در یقه لباسش و دوربینی که از داخل لباس نمای نقطهنظر (p.o.v) کامران را روی چهره مینا ثبت میکند و یکی از شیرینترین لحظات فیلم را رقم میزند و یا نگاه کنید به سکانس «خاکخوری» مینا و کامران که به یادماندنیترین لحظات فیلم است. اما حیف که این پرده زود به پایان میرسد و مقدمات لازم را برای تغییر رفتار ناگهانی کامران در پرده آخر نمیچیند. اکنون (پرده سوم) مینا که در دام عشق کامران گرفتار شده است با بیتوجهیها و تندخوییهای مکرر کامران روبهرو میشود و اینجاست که معصومیت مینا ذرهذره دستخوش تغییرات شده و منجر به اضمحلال تدریجی کاراکترش میشود و در نهایت نشانهای میشود تا مینا به وسیله آن هویتش را بیشتر و بهتر بازیابد. شاید اینگونه بتواند مایه افتخارات پدرش شود و او را بیش از پیش خشنود کند. حمید نعمتالله امتیاز بزرگی به فیلم افزوده و آن هم جنبه نمادین فیلم است که با استفاده از یکسری از موتیفها و پدیدهها و همجواری شخصیت مینا با آنها بروز مییابد. به طور مثال پدیده طوفان که در یک سوم پایانی فیلم بر سر مینا آوار میشود بر سست بودن رابطه و تزلزل روحی مینا دلالت دارد. حضور شوم گربه (تئودور)در پرده پایانی فیلم نمودی است از شخصیت خود کامران که در نهایت، در اوج گربهصفتی, بیخداحافظی میگذارد و میرود. حتی در نمای لانگشات تکافتادگی خانهای که مینا در آن ساکن است یادآور انزوا و دوری گزیدن خود او از اجتماع و در عین حال استقامتش در برابر دست سنگین روزگار میباشد. همچنین ماکت هواپیمایی که در خانه مانند یک شی بیجان روی پایهاش در حال چرخش است دلالت بر سکون و ایستایی دارد که در زندگی مینا در جریان است و مانع از رسیدن به رویاها و آرزوهای بلندپروازانهاش میشود. همه اینها را بدون حضور «لیلا حاتمی» نمیتوان متصور شد. او کلیدیترین عنصر فیلم است و رگ خواب تماشاگر را سر بزنگاههای احساسی فیلم کاملا در دست دارد و حتی به راحتی میتواند لحظات شیرین و دلچسبی از فیلم را (مانند سکانس خاکخوری) به ناگه و با اشکهای خونآلودش به یکی از تاثیرگذارترین و شاعرانهترین دقایق فیلم بدل کند. حاتمی در «رگ خواب» لطافتی زنانه و توام با جهل را به نمایش میگذارد که طی یک تغییر تدریجی و همگام با زوال روحی و فروپاشی روانی شخصیت، جای خود را به نوعی خودآگاهی عاری از سفاهت میدهد.
آخرین فیلم نعمتالله را با تمام کاستیهایش نباید از دست داد. نگاه اورجینالاش به فراز و فرودهای یک رابطه عاشقانه بدون آنکه به سانتیمانتالیسم مرسوم و جلوهگر موجود در فیلمهای این چنینی متوسل شود و تصویر باورپذیر و غیرآشنایی که از آسیبپذیری یک زن در رابطه با محیط پیرامونش میدهد، در این سینمای کلیشه زده، دستاورد بزرگی به حساب میآید.