نبینی که با گرز سام آمدست
جوانست و جویای نام آمدست
بهرهگیری از نظریههای روانشناسی در ساخت و پرداخت فیلمهای سینمایی، اتفاق جدیدی نیست؛ چه آن که کارگردانان بزرگی چون هیچکاک، برگمان، فورمن و... با توجه به همین مباحث فیلم ساختهاند. اگرچه ما در تاریخ سینما با فیلمهایی مثل «سگ آندلسی»، «ویریدیانا»، «توتفرنگیهای وحشی» و... که درونمایه روانشناختی دارند روبرو هستیم با این حال میتوانیم به فیلمهایی چون «روانی»، «مرد بارانی»، «سیبل» و... اشاره کنیم که اساسا در مورد بیماران روانی [بیمار روانی] ساخته شدهاند؛ این مقدمه کوتاه میتواند مدخلی بر فیلم «برادرم خسرو» به کارگردانی احسان بیگلری باشد که همچون فیلم «مرد بارانی» روایتگر تعامل دو برادر است.
داستان فیلم «برادرم خسرو» از ورود شخصی (خسرو) به جمعی سه نفره (خانواده برادرش) شروع میشود؛ این فیلم اگرچه میخواهد داستان دو برادر را در قالب بیمار و عاقل به تصویر بکشد اما در پرداخت آن دچار مشکل است. خسرو به عنوان کسی که از بیماری دوقطبی رنج میبرد و البته به ظاهر پایگاه اجتماعی خوبی هم ندارد در جای جای فیلم رفتاری معقولتر از برادرش ناصر دارد. چرا؟
ابتدا به تعریف مختصری از بیماری دوقطبی خواهیم پرداخت: اختلال دوقطبی (شیدایی-افسردگی) در واقع نوعی اختلال خلقی و البته بیماری روانی محسوب میشود که معمولا در اواخر نوجوانی یا اوایل بزرگسالی ظهور و بروز میکند؛ افراد مبتلا به این بیماری دچار تغییرات شدید خلق میشوند؛ شروع بیماری به طور معمول با دورهای از افسردگی بوده و پس از این دوره، دوره شیدایی آغاز میشود.
بیگلری اما در مقام کارگردان از نظر نگارنده با قرار دادن دو برادر در دو قطب متضاد نه یک فیلم روانشناختی بلکه فیلمی جامعهشناختی ساخته است که میتوان رگههایی از انواع علوم انسانی از جمله مباحث روانشناسی را در آن پیدا کرد که البته مثل بیشتر فیلمهای ایرانی (آتشبس و...) نه تنها مبحث دو قطبی را در بستر هنر معرفی نکرده بلکه بیشتر فیلم را به عنوان یک اثر هنری مقهور موضوعی روانشناسانه کرده است. «برادرم خسرو» نه در محتوا و عمق بلکه در سطح به مساله دو قطبی پرداخته و بیشتر تنه به یک اثر آموزشی میزند که متاسفانه پیامهای آموزشی را هم بر اساس مباحث مرسوم فرهنگ ما یعنی نصیحت ارائه میکند چرا که هنوز مباحث ما از سطح اطلاعات به دانش و کارکرد نرسیده و اگر هم رسیده باشد جزیی از ناخودآگاه نیست و این زمانی میسر خواهد شد که از شعار دوری کنیم و فارغ از هر جریانی واقعبین باشیم.
در این فیلم، خسرو به عنوان نماد یک بیمار هیستریک و خودمحور است که البته همچنان که از نامش بر میآید اخلاقی اربابی دارد و دنبال چیزی رفته که دلش میخواسته و میخواهد؛ او با مکانیسم دفاعی «انکار» کارش را پی میگیرد و بدین ترتیب اصل واقعیت را فراموش میکند، انکار میکند. در مقابل خسرو، ناصر قرار دارد که به ظاهر شخصیت اجتماعی قابل قبولی دارد اما دچار اخلاق بردگی است؛ او دنبال چیزی رفته که دیگران (والدین، اجتماع و فرهنگ) میپسندیدهاند و با این کار پذیرش اجتماعی گرفته است؛ وقتی این اتفاق میافتد و شخص، اصل و جوهره خود را از دست میدهد دچار فروپاشی میشود و بر اساس این فروپاشی، هنجار خود را شکل میدهد. مکانیسم دفاعی او واکنش وارونه است؛ ناصر دوست دارد برقصد اما نمیتواند چون رقصیدن قابل پذیرش نیست. پس خلاء اخلاق بردگیاش را با مقوله «قدرت» حل کرده و بدین ترتیب میخواهد هنجار دیگران را نیز شکل دهد تا به نوعی سرخوردگیهای اخلاق بردگیاش را حل کند.
هنجار کسی که خشک، رسمی و البته انعطافناپذیر است خود نشانهای از بیماری روانی محسوب میشود؛ حال برای این فرد، ناهنجاری در شوخ طبعی تعریف میشود و این ویژگی ناصر است. در مقابل، خسرو نیز با واقعیت قطع ارتباط کرده و با هنر و... میخواهد این خلاء وجودی را پر کند؛ در اینجا نیروی مسلط (ناصر) به عنوان محور خانواده در مقابل خسرو که میتواند در واقع نیروی توازن باشد به هر طریقی به مقابله برمیخیزد که مبادا هنجارش، بایدها و نبایدهایش زیر سوال برود.
اگر بر اساس مبحث «سایه» یونگ و حتی مباحث «کودک، والد، بالغ» اریک برن به این فیلم نگاه کنیم میبینیم که چه ناصر و چه خسرو کلیت خود را انکار میکنند. آنها در واقع سایه یکدیگر هستند که یکی واقعیت اجتماعی، پیشرفت و ادامه تحصیل را نادیده گرفته و دیگری وجوه کودکانه، شوخ طبعی و حتی ابله درون خود را به کل سرکوب کرده است؛ در این میان اما همسر و فرزند ناصر با آمدن خسرو در نقش یک هنجار شکن، احساس رضایت عجیبی میکنند چرا که به عنوان موجوداتی تکساحتی (هنجار خشک و رسمی پدر) با ورود هنجار جدید (ضد هنجار پدر) ساحت جدیدی در خود یافته و بدین ترتیب احساس رضایتمندی میکنند.
حال به نقش زن در فیلم «برادرم خسرو» میرسیم که ایفای آن را هنگامه قاضیانی بر عهده دارد که البته در این فیلم هم دچار تکرار شده است. اینجاست که باید پرسید چرا این اتفاقات (ناتوانی در رانندگی و شغل) برای زن ناصر میافتد؟ باید یادآور شد در هر جامعهی مردسالاری، زن جایگاه ویژهتری مییابد چرا که هر مرد عامی در چنین جامعهای آن قدر زنانگی درون خود (عاطفه، محبت، عشق و...) را از دست داده تا در به در زنی باشد تا این وجوه را در او ببیند. چنین مردی نه تنها نمیتواند عشق بورزد بلکه در این مورد (احساس و عاطفه) بیشتر تبدیل به شخصیتی «گیرنده» میشود. اینجا میتوان گفت که بیگلری به احتمال با یک ظرافت سهوی به این موضوع پرداخته است چه آن که یک مرد پدرسالار که از تمام وجوه شخصیتیاش (بالغ، کودک و والد) تنها وجه والد را آن هم از نوع منتقد دارد نمیخواهد زنش هم دچار مردسالاری شود چرا که او همهی زنانگیاش را از دست داده و نیازمند زنی است که در او زنانگی را ببیند.
در پایان میتوان گفت که بیگلری یک نگاه یونگی آدلری در فیلمش دارد چرا که عوامل اجتماعی را در ساخت و تکوین شخصیت دخیل دانسته و به کلیت شخص توجه دارد اما از آنجا که خودش در کنار خسرو قرار میگیرد تماشاچی را نیز با خود همراه کرده و بدین ترتیب بیماری ناصر دیده نشده و او تنها فردی ستمکار معرفی میشود. با این حال فیلم «برادرم خسرو» یک هشدار میدهد و آن این که اگر هنجار ما خشک و رسمی است اگر هنجار ما شوخ طبعی است باید همواره نقطه توازن آن را با انعطاف بپذیریم تا بدین ترتیب تعادل برقرار شود و این همان پذیرفتن کلیت خود میباشد که متاسفانه والدین، مدرسه، فرهنگ و... منکر آن هستند.