امتیاز مهم فیلم «چهارشنبه» در گستراندن اطلاعات دراماتیک و موقعیتی و شخصیتی بین سکانسها و بخشهای مختلف است.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
جنینی سقط شده، خانهای خارج از تملک، سرمایهای نابودشده، و شغلی از دست رفته... اینها حاصل اصرار بغضآلودی است که بر سر ترجیح دادن قصاص به جای بخشش اعمال میشود و در نهایت نه تنها مقصود عاید نمیشود که همه بضاعتهای بالفعل و بالقوه هم از بین میرود. انگار همه در محاسبات خودشان یک قلم جنس مهم را از یاد برده بودند: تقدیر نهفته در زمان؛ عاملی که بدون اطلاع قبلی سر میزند و یا ظهورش همه چیز را زیرورو میسازد. بیجهت نیست که نام فیلم هم اشاره به مقوله زمان دارد و نام روزی از روزهای هفته است و روند داستان هم در سه روز متوالی منتهی به تعطیلات پایان هفته اتفاق میافتد. «چهارشنبه» در این زمینه که موضوع قصاص را به عنوان یکی از مایههای داستانش برگزیده است، شباهت با بسیاری دیگر از فیلمهای ایرانی دارد، اما از چند جهت مهم متفاوت از آنها است: اول آن که تمرکز درام را نه بر اساس دو قطبیسازی خانواده قربانی و خانواده مقصر، بلکه بر مبنای اختلاف درون خانوادگی قرار داده است و دوم آن که فضا را با موضعگیری هنجاری آشکار در این زمینه پرورش نداده است و تم را به خوبی در مناسبات درام حل کرده و جایی برای شعاردهیهای متداول در این نوع فیلمها باز نکرده است. فیلم با موقعیتی به شدت ناجور برای اعضای خانواده تمام میشود و همین کفایت میکند تا دریافته شود چگونه قانون طبیعت و تقدیر، مغایر با بغض و کینه و کلهشقی حرکت میکند.
جدا از نکته مثبت بالا، فیلم قابلیتهای قابل توجه دیگری هم دارا است. امتیاز مهم فیلم «چهارشنبه» در گستراندن اطلاعات دراماتیک و موقعیتی و شخصیتی بین سکانسها و بخشهای مختلف است. این که سلیم دختری دمبخت دارد و حواسش هم خیلی به او است، این که طاهر بعد از سی و چند سال عمر هنوز نه همسری دارد (نامزدش که همسایهشان بوده رهایش کرده است و حالا او شبها را هم در بقالیای که مشغول شاگردی است میخوابد)، این که طیبه را به خاطر عقیم بودن طلاق دادهاند، و... نکتههایی است که نه به یکباره، بلکه جزءجزء در بخشهای مختلف داستان به اطلاع مخاطب میرسد. پرورش برخی از موقعیتهای حسی (مانند یکی دو بار مواجهه دختر همسایه با طاهر در جلوی منزل) به غنای این دادههای شناسنامهای کمک خوبی هم کرده است. همان آغاز فیلم که حیاط به هم ریخته و فرش نیمه شسته و آشپزخانه کثیف را نمایش میدهد که البته علتی منطقی دارد (سمپاشی) ولی ماهیتی حسی را در جهت به هم ریختگی موقعیت این آدمها القا میکند، یکی از بهترین نمونهها برای این موضوع است. به همین بیافزایید المانهایی مانند خون گوسفند ذبح شده برای مراسم استقبال از حاجی همسایه، ماسک طاهر هنگام موتورسواری در هوای آلوده تهران، دست ندادن نزول خوار با طاهر از نمای دور، ادای غلط نام «برجی» توسط طاهر که به فتح ب میخواندش، وارفتن چسب اطلاعیه ترحیم الصاقی بر در منزل و... که به رغم ظاهر نه چندان مهمشان در بستر داستان، نقش زیادی در حس و حال بخشیدن به فضای انگیزهای و کنشی و حسی آدمها و به طور کلی اتمسفر ماجرا دارند. آن چه به چهارشنبه اعتبار اساسی میدهد توجه به همین ریزهکاریها است که البته در کنار امتیازهای دیگر اثر همچون کستینگ خیلی خوب فیلم (بازیگرها هم به شکل انفرادی بازیهای دقیقی دارند و هم در هماهنگی با یکدیگر مجموعهای منسجم شکل دادهاند و کسی از دیگری پیشی و یا عقبماندگی ندارد)، کارگردانی دشوار به خصوص در نماهای بیرونی شهر تهران که این روزها در سینمای ایران به امری نادر تبدیل شده است، ملموس بودن هویت آدم با توجه به شغل و مراودات و احساساتی که دارند، باعث شده است که فیلم فراتر از یک کار نخست جلوه کند و همین موفقیت قابل توجهی برای یک سینماگر جوان است.
اما چند نکته است که در فیلم احتیاج به جای کار بیشتر داشت. مهمترین آنها، روند روایت داستان است. بار اصلی این موضوع روی دوش شخصیت طاهر است که قرار است با گذر در شهر و مراجعه به آدمهای مختلف چهل میلیون تومان سهمالارث برادرش را جور کند. آن چه در این فرایند توی ذوق میزند، ناموزونی فضا است. اگر چه محمدزاده و فیلمنامهنویساش تلاش داشتهاند در این زمینه قرائنی را رعایت کنند (مثلا به مسجد و یا بیوک موتوری هر یک دو بار سر زده میشود و یا ماجرای مرد نزولخوار اولین پیشنهاد است و عملا هم آخرین راهحل در نظر گرفته میشود)، اما باز نقصهایی در این روند به چشم میخورد. مثلا محسن که یک چک بیمحل ۱۱ میلیونی به طاهر میدهد، خیلی ناگهانی در وسط داستان سبز میشود و بازی خیلی خوب بازیگرش (طوری بازی میکند که آخرسر هم نمیفهمیم واقعا از بیمحل بودن چک خبر داشته یا نه) و حتی ارجاع به موضوع کمرنگ دلبستگی قبلی او به خواهر طاهر هم دردی را دوا نمیکند. ماجرای صادق هم به همین شکل است. اگر قرار بر حضور این آدمهای یک دفعهای در میانه داستان باشد، میشد ماجرا را باز هم ادامه داد و بالاخره به پول رسید. در واقع ارتباط ارگانیکی بین آدمهای مورد مراجعه طاهر ایجاد نشده است در حالی که میشد قبل از شروع مراجعات و یا حتی در حین آن، نوعی پیشزمینهسازی موقعیتی و یا داستانی ایجاد شود تا روند داستان با این مواجهههای ناگهانی به وقفه نیفتد.
نکته دیگر پایانبندی داستان است که همانطور که در ابتدای مطلب اشاره شد، کوبندگی نهفته در آن، هم در همخوانی با موتیف معنایی قصه کارکرد خوبی دارد و هم فرجام بخشی دراماتیک مناسبی است. ولی ای کاش این امتیاز در همان محدوده داخل خانه شخصیتهای اصلی ماجرا باقی میماند و دوربین یک دفعه از منزل جدا نمیشد و داخل منزل همسایه که در حال جشن و پایکوبیاند نمیرفت. احتمالا قصد بر آن بوده که نوعی قرینهسازی بین ابتدا و انتهای فیلم ایجاد شود (هر دو شامل فضای جشن)، ولی به نظر نمیرسد این قرینهسازی آن قدر مهم بوده باشد که فضای خوب حسی فرجام اثر را قربانی کند. نطفه ماجرا از داخل منزل این چهار خواهر و برادر شکل گرفته و منطقی است که پایان هم در هم همانجا رقم بخورد. شاید حتی میشد با افزودن تمهیدات شنیداری معطوف به موسیقیهای شاد خانه همسایه که در خانه این خواهرها و برادرها شنیده میشود، هم آن مقصود قرینهسازی را حاصل کرد و هم وحدت رویه دراماتیک را در ارتباط با خانه محفوظ نگاه داشت. این طوری کوبندگی نهفته در تقدیر حاکم بر مناسبات آدمهای داستان بیشتر هم نمود پیدا میکرد.