از همان ابتدا که پی میبریم «محاکمه در خیابان» رنگ ندارد و تهمایهای از رنگ قهوهای فضای فیلم را تحتالشعاع قرار میدهد، باید حدس بزنیم که زندگی آدمهای فیلم تهی از شادی و زندگی است.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
سینمای کیمیایی را تقریبا همهی طرفداران و مخالفانش تلخ میدانند. کیمیایی راوی نرسیدنهای قهرمانانش است. او روایت کسانی را برای تماشاگرش بازگو میکند که به آخر خط زندگی، رفاقت، عشق و شادی رسیدهاند. مانند شخصیت قیصر که یک اتفاق تمام زندگیاش را زیر و زبر میکند. او حتی به این فکر نمیکند که با مرگ فرمان و خواهرش، طومار زندگی او نیز درهم پیچیده شده است. او تنها و تنها، آرامش را در انتقام میجوید؛ همان طور که امیر (پولاد کیمیایی) در «محاکمه در خیابان» (۱۳۸۷) نیز چنین است. حبیب (حامد بهداد) با گفتن حقیقت باعث میشود امیر راهی سفری ادیسهوار شود و در مسیر طولانیاش سرانجام به حقیقت دست یابد. حقیقت همانی نیست که مرجان (شبنم درویش) به او گفته است: «دروغه!...دروغه رو راس میگم.» امیر برای نخستین بار در فیلمی از آثار مسعود کیمیایی با دروغ انس میگیرد و نه چاقویش خونی میشود و نه مرجان را از دست میدهد.
امیر قهرمان خستهای است که تتمهای از زور بازو و غیرت قهرمانان قدیمی کیمیایی را با خودش یدک میکشد. اما دروغ را باور میکند. نمای سهمگینی که عبد (حمیدرضا افشار) پشت فرمان نشسته و عکس خندان مرجان را میبیند و با او وداع میکند، به ما در مقام تماشاگر میگوید که دروغ، مصلحتآمیز و غیرمصلحتآمیز ندارد. دروغ، دروغ است. این نما از این بابت سهمگین است که از ما میخواهد طومار زندگی امیر و مرجان را خودمان باز کنیم و سطرهای نانوشتهاش را بخوانیم. کیمیایی در واقع داستان امیر را شروع میکند. چهقدر او در گلفروشی خوش است. ممدآقا (ارژنگ امیرفضلی) آرزو میکند که خداوند این خوشی را از او نگیرد. اما این خوشی به سادگی از امیر گرفته میشود. حبیب راز هولناک مرجان را روی دایره میریزد. لحظه به لحظهی فیلم به ما میگوید که سرنوشت، تنها یقهی امیر را نگرفته است. در یک انتقال داستانی، نگار فروزنده در نقش فیلمبردار و دوستش از به هم ریختگی آرایشگاه عروس به زندگی نکویی (محمدرضا فروتن) وارد میشوند. نکویی به نوعی «برنامهآینده» زندگی امیر است. همسرش نسیم (نیکی کریمی) با شریکش به توافق رسیدهاند که با پولهای او فرار کنند. سرنوشت یک بار دیگر همسر نکویی را سر راه عبد قرار میدهد. سرنوشت آنها با تلفن امیر در هم گره میخورد (چهقدر صدای زنگ تلفن عبد ترسناک است). نسیم و شریک دزدش به مقصد نمیرسند. امیر و عبد هم به مقصد نمیرسد. نکویی هم همین طور؛ و مرجان نیز.
از همان ابتدا که پی میبریم «محاکمه در خیابان» رنگ ندارد و تهمایهای از رنگ قهوهای فضای فیلم را تحتالشعاع قرار میدهد، باید حدس بزنیم که زندگی آدمهای فیلم تهی از شادی و زندگی است. این تمهید همراه با نماهایی به شدت سرپایین از خیابانها و اتومبیلهایی که در رفت و آمدند، هولوولایی به ما میدهند اما هولوولای اصلی فیلم در داستان پیچیدهاش نهفته است. کیمیایی بر خلاف آثار گذشتهاش، این بار به شدت به قصهگویی و پیچیدگی روایت بها داده است. آیا این را باید به دلیل حضور اصغر فرهادی در شکلگیری فیلمنامه دانست؟ در واقع نمیتوانیم با قاطعیت بگوییم که حضور فرهادی توانسته این همه بر داستان و آدمهای کیمیایی اثرگذار باشد. هر چند که ضدقهرمان کیمیایی در «محاکمه...» با ضدقهرمانهای دیگرش تفاوتهایی دارد. در «ردپای گرگ» (۱۳۷۰) صادقخان (منوچهر حامدی) به عنوان ضدقهرمان برای خودش اصولی دارد که از آن تخطی نمیکند، او از رضا میخواهد بیاید و انتقام بیست سال زندانش را از او بگیرد، اما عبد زیر و رو میکشد و شهامت گفتن حقیقت را ندارد. با این همه سرتاسر داستان در اینجا، همان داستان و زیروبمهای همیشگی کیمیایی است که در آن، آدمها هم از زمانه زخم میخورند و هم از آدمهای دیگر.
زنان هم در «محاکمه...» همانهایی هستند که در آثار کیمیایی نمونهشان را دیدهایم. نسیم، مرجان و همسر عبد (شقایق فراهانی) معصوم و بیگناه نیستند و حضورشان برای مردهایشان آرامش به همراه نمیآورد. با این همه، مردها خیال میکنند وجود زن میتواند مایهی آرامششان باشد. حتی معصومیت مرجان در «داشآکل» (۱۳۵۰) که نقطهی مقابل دودوزهبازی مرجان در «محاکمه...» است، خوشبختی را برای «داشآکل» به ارمغان نمیآورد؛ و مرگ را برایش رقم میزند. همان گونه که وجود نسیم برای نکویی مرگآفرین است و مرجان، عروس آیندهی امیر نیز مرهمی بر زخم شوهرش نیست.
نکتهای در روایت «محاکمه...» به چشم میخورد که به تقسیم اطلاعات در داستان بازمیگردد. داستان بسیار سریع شروع میشود. امیر در گلفروشی بیمقدمه همه چیزش را در واقع برای تماشاگر رو میکند. سپس در خیابان و هنگام رانندگی سعی میکند ما خوشبودنش را شاهد باشیم. تلفنش زنگ میخورد و نمیتواند به درستی با حبیب حرف بزند. به سرعت به تعمیرگاه میرود و حبیب ماجرای سقط جنین مرجان را برایش تعریف میکند. در این سکانس، فرصت چندانی در اختیار حبیب قرار نمیگیرد که ما به عنوان اهرم داستانی بتوانیم با او همذاتپنداری کنیم. سپس امیر به سراغ همسر عبد میرود و ماجرا برای ما باز میشود اما از این نقطه به بعد است که سیر روایت آهسته و آهستهتر میشود. داستان نکویی (که ریتم تندی ندارد) و پیدا شدن عبد و نسیم و رفتن به سوی فرودگاه و قرار ملاقات امیر با عبد در عوارضی و سوار کردن عبد و رفتن به نقطهای دیگر، همه و همه بسیار فشردهاند ولی ریتم تندی ندارند.
حمیدرضا افشار بازیگر کمکاری است و بیشتر به دنبال تحصیلات آکادمیک و درس و دانشگاه بوده است. اما او را از «شوکران» (۱۳۷۹) و در نقش مهندس خاکپور به یاد داریم که در همان نقش کوتاه نگاهها را به خودش جلب میکرد. در «محاکمه...» او نقش دشواری را بر عهده دارد. عبد شخصیت پیچیدهای دارد. به راحتی میتواند مظلومنمایی کند و امیر را فریب دهد. او حتی میتواند ما را نیز فریب دهد تا باور کنیم که او به نوعی خودش قربانی است. اما در انتها پی میبریم که حتی ممکن است مرجان نیز قربانی او باشد. نگاه کنیم به سکانسی که از مسافرانش، نسیم و شریک نکویی، میخواهد چنددقیقهای با امیر ملاقات کند که مورد اعتراض قرار میگیرد. او نیز به تعویض لباس مرد همراه نسیم و دستشویی نداشتن کودک و توقف در میدان فردوسی و... اشاره میکند و ما تازه متوجه میشویم که عبد حواسش به همه چیز هست. شاید همین خصلت که در بازی افشار نیز برجسته شده است، این قدر نمای انتهایی حضور عبد در فیلم را هولناک جلوه میدهد.