Lاینجا کسی نمیمیرد»؛ روایتی متفاوت از درک تنهایی و روانپریشی
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
«اینجا کسی نمیمیرد» یک فیلم ملالآور با ریتمی کند نیست، بلکه نگاهی متفاوت با لنزی خاکستری است به جهان پر از توهم مرد جوانی که از بازنشناختن خویش میهراسد، در نکوهش مطلقگرایی و برای درک تنهایی و زخمهای پنهان و عمیقی که بر روح و روان آدمی بر جای میگذارد.
با مروری بر تجربههای ساختهشده در سینمای ایران و جهان که مشخصا به موضوع «فردیت» و «تنهایی» پرداختهاند و با مطالعه وجوه پیچیده شخصیتپردازانهشان، به نمونههای بسیاری برمیخوریم، که فیلمساز اغلب با استفاده از ظرفیتهای دراماتیک و روانشناسانه انسانی، به شخصیتهایش هویت میبخشد.
برای اغلب فیلمسازان، کاوش در مجموعه ادراک انسانی برای نمایش نقش هویت و فردیت انسانها در بروز رفتارهای بهنجار اجتماعی، در تقابل با چالشهای ارتباطی و اجتماعی با دیگر افراد جامعه، دغدغهای دیرینه بوده است. با این پیشفرض آگاهانه از نسبی بودن هر چیز در جهان پیش رویمان، هر فرد - از هنگام تولد تا مرگ - به مجموعهای از کنشهایی میرسد که او را به سمت و سوی زندگی طبیعی پیش میبرد. از دیگر سو، این احتمال دور از ذهن نیست که هر انسان به ظاهر سالم نیز ممکن است در موقعیتهای زمانی و مکانی متفاوت، یا در مواجهه با برخی محرکهای بیرونی، رفتاری نابهنجار و مخاطرهآمیز داشته باشد.
فیلمسازانی همچون برگمان، کیشلوفسکی، روسلینی، آنتونیونی، تارکوفسکی و پوالنسکی – پرچمداران این سینمای روانشکافانه و هویتجو - نیز در اغلب آثارشان «بحران تنهایی» و مواجهه با تلخکامیهای ناشی از تاثیرات روانپریشانه آن را دستمایه قرار دادهاند تا نسبی بودن چنین رفتارهای انسانی را در شرایطی خاص به چالش بکشند.
اگرچه فقدان نگاهی تحلیلگرایانه و نبود پژوهشهایی کاربردی و آسیبشناسانه در این عرصه، همواره هنرمندان و به ویژه فیلمسازان را دستبسته و یکسویه میسازد، اما تمایل به ساخت چنین مضامینی را باید به فال نیک گرفت.
حسين کندری، فیلمساز و تصویربردار تجربهگرای سینمای ایران، در نخستین فیلم بلند سینمایی خود، با انتخاب فیلمنامهای روانکاوانه، کمنقش و کملوکیشن، سنگی بزرگ برداشته است. او با اعتماد به بازی هومن سیدی و رضا بهبودی و با شناختی که از مدیوم سینما دارد، از ظرفیتهای دراماتیک متن، با تکیه بر سلیقه بصری و مینیمالگرای مستندسازیهای پیشینش، به درستی در این فیلم استفاده کرده است.
بخش زیادی از ترکيببندیهای تصاویر و ميزانسنهای فیلم در قاببندیهای تکنفره و برای تاکید بر تنهایی کاراکتر اصلی فیلم، که خودخواسته گرفتارش آمده، در موقعیتی پرت و دور از دسترس است. موقعیتهای متحرک و دو نفره فیلم نیز، اغلب گذرا، کمدیالوگ و برای ایجاد نوسان بین خیال و واقعیت، در ذهن بیننده است.
برای اشکان - سربازی که سابقه بیماری اسکیزوفرنی دارد - تنهایی، بسان محرکی میماند که موتور مخرب ذهنی او را که مدتها با دارو سرکوب شده بود، دیگربار به کار میاندازد.
او تنهاست و حتی امید به ظهور عشقهای کوتاه هم او را نجات نمیدهد و هراس از درک این تنهایی بیشتر او را متوهم و پارانویید میکند. او رفتهرفته از این که دوباره گرفتار توهمهای شنیداری و دیداری شده است، میهراسد و از این که مبادا روزی خود و جهان اطرافش را به درستی بازنشناسد، در رنج است. شناختی که قاسم- مافوق و دوست اشکان- از وضعیت مشابه همسرش با او دارد نیز جلوی وخامت اوضاع روحیاش را نمیگیرد.
بزرگترین ضعف فیلم، نقص در شخصیتپردازی این سرباز متوهم و تنهاست. اشارات دیداری و شنیداری در موقعیتهای دراماتیک، مثل سکانس رویارویی اشکان با زن جوان و همدستان غارتگرش، یا به یاد آوردن مرگ مادرش و سوابق بستری شدنش در بیمارستان روانی، که آگاهانه مخاطب را میان توهم و واقعیت تاب میدهد، نیز نمیتواند در ایجاد همذاتپنداری ملموس و روانشناسانه، نقشی پررنگ ایفا کند. بازی بهار کاتوزی، به خصوص در حس بخشیدن به لحن بیان و حرکات بدن، بدون اثرگذاری سایکودراماتیک و توام با یک شتابزدگی درونی است.
با این که در تدوین فیلم، فواصل زمانی آشفتهگوییها و بیقراریهای اشکان، با ضرباهنگ موسیقی زهی و نشان دادن او در مجاورت لولههای نفتی یا در اتاقک نگهبانی، کدگذاری شده، اما این ریتم به ظاهر کشدار و تکرارشونده، تا به آنجا پیش میرود که مخاطب سردرگمی میان خیال و واقعیت را به همدلی با شخصیت اصلی فیلم ترجیح میدهد و این الگو، بزرگترین ضربه را به درکی مشترک از تنهاییها و ترسهای یک بیمار رواننژند و نیازمند به کمک که مورد نظر فیلمساز است، وارد میکند.
با این حال ، جنس بازی سیدی، در خلق این دوگانگی شخصیتی، به عنوان سرباز بیماری که موظف به محافظت از لولههای نفتی منطقه مرزی است، خوب عمل میکند. روانپریشیهای او عمدا توالي زماني خاطرات و منطق روایی را بر هم ميريزد، درست مانند اين است که تکههایي از زمان گذشته و حال را با منطق خواب به ياد بیاوریم.
در ميان اين خاطرات و توهمها دو چيز را پررنگتر مييابيم؛ مادر و سودای عشق!
تنها پیوند او، به عنوان یک شخصیت اسکیزوفرن، با دنیای عواطف واقعی و کنشهای بیرونی، برخوردهایی است که بین او و قاسم رخ میدهد. در این میان، برای قاسم، به دنیا آمدن یک فرزند از همسر روانپریشش، کورسویی است تا او را به بهبودی امیدوار کند و برای اشکان، شمردن چوبخطهای روزهای سربازی و پایان تنهایی، کلید رهایی از زندان جنون و پریشانحالیهای اوست.
پوستر متفاوت فیلم «اینجا کسی نمیمیرد» به همراه پایانبندی زیبای آن، از دیگر نکات مثبت فیلم است که حسوحال گرافیکی آن با مضمون فیلم همخوانی دارد و در این ژانر، بدعتی خلاقانه به شمار میرود.
برای مخاطبی که حوصله میکند و از سینما انتظاری غیر از سرگرم شدن و وقتگذرانی دارد، تنها ادعای سینمادوستی و پیروی از افکار و منش استادان و بزرگان سینمای ایران و جهان کافی نیست، بلکه باید رفتهرفته توان تحلیل، تحمل و شرکت در تجربههای نو را آموخت.
راه رفتن بر مرز باریکی میان خیال و واقعیت، با تکیه بر چوبدست هراس و چشمبندی از جنس توهم، کاری جنونآمیز و پرمخاطره است که کندری و همکارانش، برای رساندن همدردانی بستهزبان و نیازمند به آن سوی مرزهای آرامش و شناخت، آن را به تجربه آزموده و ما را نیز به همراهی طلبیدهاند.