«قيچی» همزمان از ويژگیهای آشنای چند گونه سينمايی سود میجويد.
كارگردان جوان فيلم «قيچی»- كريم لكزاده - پس از چند تجربه به نسبت موفق در عرصه ساخت فيلم كوتاه، در ادامه تجربههای مستقل فيلمسازی خود كوشيده است با انتخاب يك جغرافيای خاص و صد البته چشمنواز و بكر، در يكی از جزيرههای جنوب كشور، دستكم در بخش عمدهای از صحنههای فيلم از فضاهای آپارتمانی و شهری فاصله بگيرد و در يك منطقه مرزی و ساحلی، داستان فيلم خود را پيش ببرد. تلاشی كه به خودی خود مثبت به نظر میرسد، به ويژه كه اين انتخاب، به ساختار بصری چنين اثری نيز كمك فراوانی كرده است.
فيلمنامه «قيچی» برای تبديل كردن چنين اثری به يك فيلم سينمايی، از ظرفيت لازم برخوردار نيست. به همين روی، اولين كار بلند لكزاده، در قالب يك فيلم سينمايی كه قرار است بر پايه داستانپردازی، مجموعه جذابيتها و كششهای لازم را در خود جای دهد، با نارسايیهای انكارناپذيری همراه شده است.
فيلم «قيچی» به لحاظ گونهشناسی، همزمان از ويژگیهای آشنای چند گونه سينمايی سود میجويد و اشكال كار در اين است كه در عين حال مشخص نمیكند كه قرار است با داستانی روانشناختی سروكار داشته باشيم، يا با اثری معمايی – حادثهای كه بر عمدهترين نشانههای يك فيلم جادهای آميخته با تعقيب و گريز تاكيد دارد.
انگيزه و نمود عينی فرار و گريز جوان ميانسالی با نام عاریتی علی رضايی - كه بعدها دليل اين فرار را كور كردن چشم همسرش ذكر میكند- صرفنظر از تعليق كمجانی كه تنها در فصل قطار، در فيلم ايجاد میشود، آنچنان پرتوان نيست كه بتواند تماشاگر عادی سينما را تا پايان، با فيلم همراه نگه دارد.
در جايی از فيلم، درحالی كه راما (عباس غزالی) به كور كردن چشم همسرش اشاره میكند، برای فرار خود به دليل محكمتری مثل قتل اشاره میكند كه دوگانگی اين جرم نيز برای مخاطب فيلم، ابهامآميز به نظر میرسد.
در سراسر فيلم، در مجموع با سه موقعيت جغرافيايی متفاوت (شهر، قطار و جزيره) با شخصيت محوری فيلم همراه میشويم. ايده مركزی اثر قابل اعتناست. درونمايه و مضمون داستان (فيلمنامه) نيز ارزش پرداخت سينمايی دارد، اما نبايد فراموش كرد كه در ادبيات جهان، داستانها و رمانهای بیشماری با تاكيد بر مضمون «مكافات جنايت» وجود دارد كه كوشیدهاند با نگاهی ناتوراليستی (طبيعتگرايانه) به خوی و خصلت آميخته به گناه يك آدم بزهكار اشاره داشته باشند. به همين سبب پرداختن به چنين موضوع و مضمون تكراری، تنها زمانی ارزشمند خواهد بود كه با زاويه نگاهی متفاوت و تازه همراه باشد. وگرنه به سادگی در ورطه تكراری بودن و كليشهای شدن خواهد افتاد و به كاری بیروح و كم جاذبه بدل خواهد شد.
شخصيتمحوری فيلم، به گونهای طراحی شده است كه به روال داستانهای مشابه، در عين بزهكار بودن و درحالی كه در تلاش است تا خود را از گرفتار شدن به دست قانون و مجازات شدن رهايی بخشد، در عين حال به چهرهای جنايتكار و منفی بدل نشود! حفظ اين ويژگی برای شخصيت اصلی فيلم، البته كار چندان آسانی نبوده است. با اين همه، از اين ويژگی خاص در شخصيتپردازی چندان هم به سود فيلم استفاده نمیشود. به ويژه كه مخاطب چنين اثری تا پايان فيلم، تمايل چندانی به همدلی و دلبستگی با اين شخصيت نيز ندارد و به گونهای، انگار با چهرهای خنثی روبهرو هستيم كه قرار نيست درباره او واكنشی مثبت يا منفی داشته باشيم!
در جايی از فيلم، وقتی قاچاقچی فيلم نوازندگی میكند، شايد به اين معناست كه كارگردان آگاهانه میكوشد از كليشههای رايج در نمايش اين گونه شخصيتها فاصله بگيرد. چنين رويكردی را میتوان مثبت و تاثيرگذار دانست. اما در جای ديگری از فيلم كه گروه مستندسازی با وجود يك شبانهروز همراهی و همسفری با راما – در قطار- هرگز متوجه غيرعادی بودن او و رفتارهايش نمیشوند، نمیتواند چندان باورپذير باشد.
در بخشهايی از فيلم به نوعی ناخواسته، بازی كسانی چون راما و آن زن برقعهپوش در جزيره، بيشتر به بازیهای نمايشی و فضای تئاتری نزديك میشود. به خصوص كه تكيه بر واكنشهای ظاهری و حركتی بازيگر با پرهيز از كاربرد كلام و گفتوگوهای معمول، چنين فضاهای نمايشی را تشديد میكند. اصلیترين مشكل در بازی بازيگر اصلی فيلم - عباس غزالی، با سابقه بازی در چند نمايش و مجموعه تلويزيونی - در اين است كه به خواسته كارگردان و به پيروی از ساختار كلی اثر، بايد بكوشد همه ترس و لرزهای درون پرآشوب خود را بیآن كه حرفی بزند، در بازی و چهرهاش، به تماشاگر فيلم انتقال دهد! كار بسيار دشواری كه تنها با نمايش محدود تكانه (Tic)های عصبی بازيگر در فيلم، راه به جايی نخواهد برد.
با وجودی كه بخش عمدهای از صحنههای فيلم در يك جزيره دورافتاده و بكر با چشماندازهايی بديع در جنوب كشور میگذرد، با اين همه، نشانههايی كه بر نمايش برخی از آيينها و آداب خاص ساكنان كمشمار جزيره تاكيد كند و حاصل پژوهشهايی جدی و اقليمشناسانه باشد، در فيلم ديده نمیشود.
سازنده «قيچی»، اگرچه با الفبای كارش به خوبی آشناست، اما در روايت داستان فيلم خود، آشكارا دچار ترديد میشود و در انتخاب ميان خط روايی ساده و بیپيچوتاب و ساختاری غيرروايی، بلاتكليف به نظر میرسد و تاثير همين مسئله را در تدوين اثر (پويان شعلهور) نيز به خوبی میتوان شاهد بود. گذشته از اينها، در قصه فيلم نيز تنشهای لازم و به ويژه گرهافكنیها و گرهگشايیهای ضروری و مناسب اين گونه داستانپردازیها، به خوبی به تصوير درنيامده است.
تلاش برای يافتن معانی نمادين و كشف استعارههايی كه بتواند به مسئله گريز و فرار از مكافات شخصيتمحوری فيلم، مفهومی فلسفی و عرفانی - همسنگ برخی معانی اخلاقی و سير و سلوكهای عارفانه -ببخشد، بیحاصل به نظر میرسد. به ويژه كه در بخشهايی از فيلم، سازنده اثر آگاهانه سعی در واقعنمايی ماجراها دارد و قرار است به مخاطب فيلم خود چنين القا كند كه گريز از عقوبت دشوار و محتوم، در چرخه يك جنايت يا عمل گناهكارانه، حتی در اين جهان نيز ناممكن خواهد بود!
«قيچی» را با همه كمداشتهايش بايد يك تجربهاندوزی مثبت برای كارگردان چنين اثری در رسيدن به آيندهای اميدبخش دانست.