«نقطه کور» در حد یک طرح اولیهی خوب باقی مانده است که جای کار بسیار بیشتری داشته و حتی نمیتوان آن چه از این طرح اولیه حاصل و به ساخت فیلم انجامیده است را یک «فیلمنامه» به حساب آورد.
ظاهرا دیگر حتا توضیح این مسئله که اپیدمی نخنما و کهنهی فیلمهایی که با برداشت از فیلمهای اصغر فرهادی ساخته میشوند پا در مسیر خطرناکی گذاشته و تعدد ساخت این دسته از فیلمها سینمای ایران را با خطری جدی روبهرو ساخته است از سوی منتقدین نیز به مقولهای تکراری بدل شده است.
بیاغراق در حدود نیمی از تولیدات سینمای ایران حولمحور فیلمهایی با مضمونهایی مشابه میگردند که دیگر آن قدر تکراری و کلیشهای شدهاند که مخاطب میتواند بحرانها و گرههای فیلمنامههایشان را حدس بزند و در نهایت نیز احتمال دهد که فیلم قرار است با پایانی ناقص و نه باز به اتمام برسد.
«نقطه کور» بیتردید در راستای همین دسته از فیلمها جای میگیرد، فیلمی که قرار است فیلمنامهای پیچیده و پر فراز و نشیب را با اجرایی شبیه به فیلمهای فرهادی طراحی کند و حاصل چیزی جز اثری تکراری به همراه حفرههای فراوان در فیلمنامه و پرداخت از آب درنیامده است.
از همین ابتدا بگویم که «نقطه کور» خواسته یا ناخواسته به لحاظ فضاسازی، میزانسن و به خصوص طراحی صحنه و لباس به شدت یادآور فیلم «سعادت آباد» است که حرکتی موفق در راستای جنبش سینمایی فرهادی محسوب میشد و لااقل در طرح فیلمنامه، بازی گرفتن از بازیگران و ایجاد بحرانها و نقاط اوج موفق بود. نمیدانم مهدی گلستانه در هنگام طرح و پردازش داستان و اجرا تا چه حد تحتتأثیر مازیار میری قرار گرفته است اما نوع روابط میان شخصیتها، کشمکشها، حتا شیوه دیالوگنویسی و عنصر «تولد» به بهانه گردهمایی شخصیتهای فیلم بیتردید تکراری آشکار از فیلم میری هستند. مضامینی چون «تردید»، «سوظن»، «پنهان کاری» و «دروغ» که مضامین اصلی و در واقع «حرف اصلی فیلمهای فرهادی و پیروان او هستند در «نقطه کور» نیز در اولویت دیگر مسائل قرار دارد. همان طور که اذعان داشتم ایرادی ندارد که فیلمسازانی تحتتأثیر یک فیلمساز موفق دنبالهروی جریانی باشند که در برههای از زمان مورد توجه منتقدان و مخاطبان سینمایی قرار میگیرد؛ همانطور که مازیار میری در «سعادت آباد» تجربه موفقی را پشت سر گذاشت و کارش هم کاملا مورد تشویق قرار گرفت، اما آن چه نباید فراموش کرد رعایت برخی چارچوبها و اسلوبهاییست که این دسته از فیلمنامهها بر اساس آن نوشته و ساخته میشوند، اصولی که اگر رعایت نگردند فیلم پا فراتر از اثری تکراری و کلیشهای نمیگذارد و در حد یک «تقلید صرف و تکرار بیحاصل» باقی میماند.
متاسفانه «نقطه کور» یکی از همین دسته فیلمهاست؛ فیلمی در حد و اندازه تعداد بسیار زیادی از فیلمهایی که تحت یک جریان ساخته شدهاند و به سبب پارهای از کاستیها نخواهند توانست نظر مساعد مخاطبین را – چه عام و چه خاص- به خود جلب نمایند.
«نقطه کور» طرح داستان پیچیدهای دارد. دروغی که از زبان پسربچهای با اختلالات روانی بیان میشود چارچوبهای سست یک خانواده را به سمت فروپاشی میکشاند و در این میان اعضای مختلف خانواده قرار است هر یک به نحوی کنشی ایجاد کنند و برخی ابعاد نادیده و کشف نشدهی زندگی آنها نیز تحتتأثیر جنجالهای دو شخصیت اصلی فیلم کشف گردد و به داستان اصلی فیلم گره بخورد؛ براساس این طرح داستان یک خطی، «نقطه کور» هسته مرکزی جذابی دارد، فیلم میتواند به درامی تاثیرگذار تبدیل شود و حتا با بهرهمندی از شاخصههای اصلی فیلمهای اصغر فرهادی راه خود را برود و فیلمی خوب و خوش ساخت از آب درآید اما عدم پرداخت درست به فیلمنامه و آسان گرفته شدن نقاط اصلی درام از سوی فیلمنامهنویس و کارگردان کار را به اثری دمدستی و سادهانگارانه مبدل میسازد که بسیاری از چراییهای خود را بیپاسخ میگذارد و نمیتواند مخاطب را قانع کند.
علاوه بر این که پسربچه به لحاظ روانی سالم نیست (و البته پدر و مادر بیخیال او از این مسئله بیاطلاع اند)، این کودک اصلا در سن و سالی نیست که بشود روی حرفهایش حساب کرد، خصوصا که همهی اعضای خانواده از زن عمو گرفته تا خاله و عمو هم بر این باورند که او بچه خیالبافی است و هر یک مثالی از دروغگوییهای او میزنند، پس اساسا به هیچ وجه منطقی به نظر نمیرسد که چنین بحرانی بتواند حاصل حرفهای نه چندان معتبر و منطقی یک پسربچه ۴ ساله باشد که حتی قادر نیست به درستی صحبت کند. پس فیلمنامهنویس به سادهترین شکل ممکن بحرانی نه چندان موجه را به داستانی منگنه میکند که میتوانست با بحرانی منطقیتر شکل بگیرد. حضور موثر و تعیینکننده شخصیتهای خردسال را در فیلمهای فرهادی از یاد نبریم، حضوری درست، بجا و باورپذیر که بارها تلاش شد در فیلمهای دیگر دستمایه قرار گیرد و حاصل چیزی جز بیمنطقی نبود.
از دیگر مسائلی که «نقطه کور» را به یک تقلید سطحی از کارهای فرهادی نزدیک میکند، تعدد شخصیتهاست که بیهیچ دلیل قابل توجیهی در فیلم لحاظ شده است. اگر «درباره الی» یا «سعادت آباد» فیلمهای پرکاراکتری هستند هر یک از این کاراکترها نقش موثری را در داستان ایفا میکند و برای حضورش دلیلی تعبیه شده اما حذف تقریبا همهی شخصیتهای فیلم به جز زوج اصلی (با بازی محمدرضا فروتن و هانیه توسلی) و فرزندان آن دو، هیچ لطمهای به فیلم نخواهد زد. حتا شاید بتوان از نمونههای متوسط دیگری چون «عادت نمیکنیم» (ابراهیم ابراهیمیان) نام برد که گرچه در آن هم تعدد شخصیتها را شاهد هستیم اما دستکم زنجیره ارتباطی عمیقی میان آنها برقرار است که به پیشبرد درام کمک میکند و آن را از تک بعدی بودن نجات میدهد اما در «نقطه کور» فیلم از شخصیتهایی پر شده است که حتا یک کنش موثر از آنها نمیبینیم و ظاهرا قرار است ویترینی برای پرزرق و برق کردن هرچه بیشتر فیلم باشند. مثلا نقش نیکی مظفری در فیلم چیست جز شستن ظرفها و پختن کیکی که در نهایت هم از عهدهاش به خوبی برنمیآید؟ شقایق فراهانی چه طور؟ بازیگری که علاوه بر بازی تکراریاش (که البته ویژگی بیشتر بازیگران این فیلم است) حضورش کوچکترین کمکی به پیشرفت درام نمیکند و محسن کیایی هم که مطابق معمول قرار است با نمکپرانیها و شوخیهای نه چندان بامزه رگههای ضعیفی از طنز به فیلم ببخشد تا شاید از تلخی ظاهری آن کاسته شود. اما هیچ کدام از اینها درنیامده است.
از ایرادهای دیگری که بر فیلم وارد است تکراری بودن نقشهایی است که به بازیگران آن محول شده است. از شگفتیآفرینیهای معمول اصغر فرهادی انتخاب دور از انتظارترین گزینهها برای ایفای نقشهای اصلی فیلمهایش است؛ مثلا انتخاب ساره بیات برای ایفای نقش راضیه در «جدایی نادر از سیمین»، فرید سجادی حسینی برای بازی در نقش مرد متجاوز فیلم «فروشنده» و یا حتا هدیه تهرانی برای حضور در «چهارشنبه سوری»؛ حال به انتخابهای مهدی گلستانه بنگیرم: محمدرضا فروتن چند بار نقشی مشابه نقش خسرو را ایفا کرده است؟ به باور نگارنده، نقشآفرینی فروتن در قالب نقش خسرو ترکیبی از بازیهای او در فیلمهای «قرمز» و «عادت نمیکنیم» و البته خیل عظیمی از دیگر فیلمهای اوست؛ مردی شکاک، خوشذات اما بددل و بدرفتار که مورد اتهام دیگران قرار میگیرد و بلد نیست به شکل درستی از خود دفاع کند. این تکراری بودن نوع بازی در مورد هانیه توسلی نیز صادق است. او نیز بارها و بارها نقشهای مشابهی را ایفا کرده است و گرچه بازی خوبی دارد اما چیز جدیدی در بازی او نمیبینیم و طبیعتا مخاطب از بازیگر باسابقه و توانمندی چون او انتظار بازیهای به دور از کلیشه و بهتری را دارد. بازی شقایق فراهانی نیز همانطور که پیشتر اشاره کردم تکراری است و این بازیگر به مثابه دیگر نقشآفرینیهای خود در سالهای اخیر نقشی کلیشهای را نه در حد «نقش» بلکه در حد «تیپ» یک زن حراف و خاله زنک ایفا کرده است... این اشکال در رابطه با محسن کیایی نیز صدق میکند.
بسیاری از فیلمسازان دنبالهرو اصغر فرهادی به تقلید سطحی از کارهای او بسنده میکنند اما هیچ گاه لایههای زیرین و بطن محتوایی آثار او را تحلیل و تفسیر نمیکنند و شاید به همین دلیل است که نتیجه کارهای آنها نیز منسجم و چندلایه از آب درنمیآید. یکی ازاصلیترین اهداف فرهادی در فیلمسازی، علاوه بر قصهگویی و اجراهای درخشان، آسیبشناسی و واکاوی بحرانهای اجتماعیست. او قرار نیست صرفا قصهای بگوید و تمام؛ بلکه او در فیلمهای خود به ریشهیابی بسیاری از معضلات جامعه مدرن میپردازد حال آن که فیلمی چون «نقطه کور» و نمونههای مشابه آن قرار است به طرح چه مسئلهای بپردازند؟ آیا مقدمهچینیها و زنجیرههایی که قرار است بحران اصلی آن را شکل دهند از قوام کافی برخورداند؟ آیا چنین گرهافکنی ناقص و بیپایه و اساسی میتواند یک بحران بزرگ مثل بحران فیلمهای «فروشنده» و «جدایی نادر از سیمین» را شکل دهد؟
و در نهایت نیز یک پایان باز دیگر، بی آن که هدف از این پایان باز مشخص باشد و این بازی پایان پیشبردی در اهداف فیلمساز و یا منطق درام داشته باشد! آیا طرح بدبختیهای اعضای یک خانواده و بحرانی کودکانه که به یک آبروریزی اساسی منجر شده است به همین راحتی پایان میپذیرد؟ من که این طور فکر نمیکنم و به باور من «نقطه کور» در حد یک طرح اولیهی خوب باقی مانده است که جای کار بسیار بیشتری داشته و حتی نمیتوان آن چه از این طرح اولیه حاصل و به ساخت فیلم انجامیده است را یک «فیلمنامه» به حساب آورد.