نگاه فیلم «مشق شب»، نگاه یك آدم مرفه با فرهنگ و تربیت اروپایی است، اما آنچه زیر ذرهبین رفته، زندگی مردمی است به شدت فقیر و درگیر با مشكلاتی كه معمول زندگی فقراست با فرهنگی كاملا متفاوت. اینجا فقط مشق شب نیست كه مورد سوال واقع میشود بلكه آماج حمله، همه مسائل فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی است، منتها از نگاه یك آدم مرفه اشراف منش با تربیت و فرهنگ اروپایی.
بگذارید یك نفر هم حرفهایی مخالف با عادتهای همگانی بزند، اگرچه به اعتقاد من هنوز هم رسانهها متعلق به مردم نیست. من فیلم «مشق شب» را اینگونه توصیف میكنم: دهها مصاحبه كشدار، تعدادی شاتهای معمولی تلویزیونی از مراسم صبحگاه بچههای مدرسه، به علاوه پشتوانهای از یك شهرت كاذب كه میتواند در یك جامعه بیمار سینمایی، یك فیلم معمولی تلویزیونی را به «مشق شب» تبدیل كند. حرف آخر را همین اول بزنیم: تا هنگامی كه «بت پرستی» در میان ما رواج داشته باشد، «آدمها» بزرگ میشوند نه «حقیقت» و آنگاه رفتهرفته «حرفها و افعال آن آدمهای بت شده» جای «حق» را میگیرد و قضایای استدلالی بدین صورت در میآیند: «فلانی اینچنین گفته است و چون فلانی چنین گفته، پس حق همین است.» البته بنده انكار نمیكنم كه باید در برابر آدمهایی كه به حقیقت رسیدهاند همینگونه عمل كرد، اما ما كجا و حقیقت كجا!
پیش از دیدن فیلم، سخت در انتظار بودم كه ببینم این اثر جدید سینمایی كه توسط آقای كیارستمی ابداع شده چطور چیزی است و البته با این كه شستم تا حدی خبردار بود كه نباید به حرف و حدیثهای جنابان منتقدان و سینمایینویسها كاملا اعتماد كرد، اما باز هم هرگز امكان نداشت كه بتوانم فاصله میان توهم محض با واقعیت را حدس بزنم... و اما بعد از دیدن فیلم... بعد از دیدن فیلم انتظارم مبدل به یك سؤال بزرگ شد: چه امری میان این آقایان نقدنویس با ماهیت فیلم «مشق شب» حائل شده كه آنها نتوانستهاند واقعیت را پیدا كنند: شهرت آقای كیارستمی؟ برخی فیلمهای نسبتا خوبی كه پیش از این از ایشان دیدهاند؟ اختصاص دادن یك بخش از جشنواره هشتم به مروری بر فیلمهای ایشان؟ عدم شناخت سینما؟ وجود این واقعیت كه منتقدان ما عموما تجربه عملی كارسینمایی و تلویزیونی ندارند؟ هیاهوی بسیار برای هیچ؟ فقدان سلامت كافی در فضای سینمایی كشور؟ رعب و شیفتگی و فریفتگی در برابر روشنفكران؟... نمیدانم.
«مشق شب» یك فیلم معمولی تلویزیونی است و در همین تلویزیون خودمان فیلمهایی به مراتب قویتر از این ساخته و پخش میشود، چه از لحاظ تكنیك و چه از لحاظ مضمون. منتها آنچه كه كار آقای كیارستمی را از دیگران تمایز میبخشد ذكاوت روشنفكرانه ایشان در انتخاب مضامین است و این كه ایشان هر موقع كه اراده بفرمایند همه امكانات فیلمسازی كانون پرورش فكری در اختیارشان قرار میگیرد. آن «ذكاوت» را هم كه عرض كردم، نوعا همه خبرنگاران موفق شبكههای تلویزیونی در خارج از كشور دارا هستند و اگر رودربایستیها را كنار بگذاریم، باید همه یا به این نتیجه واقعبینانه برسیم كه فیلمهایی چون «مشق شب»، «كلوز آپ» و غیر آن، یك ژانر جدید سینمایی نیست و خصوصیتی كه اعجاب منتقدان را برانگیخته این است كه آقای كیارستمی كارهایی را كه باید در تلویزیون انجام شود در سینما انجام میدهند... قبلا نوشتهام كه بنده آدم مبادی آدابی نیستم و حتی حرفهایی كه پرستیژ روشنفكری را درهم میریزد بر زبان میآورم.
فیلم «مشق شب» از لحاظ مستند بودن هم ارزشی ندارد، برای این كه اصلا واقعی نیست؛ یك «تحقیق مصور» باید نسبت به واقعیت «بیطرف» باشد و یك تنه به قاضی نرود. در تمام طول فیلم حتی یك مصاحبه با «معلم»ها انجام نگرفته و كار با روشهای معقول كارشناسی در امر پژوهش انجام نمیشود. در برابر همه استدلالهایی كه در فیلم عنوان میشود، مربیان و صاحبنظران دیگری هم هستند كه حرفهایی دارند بسیار مستدل و مستند به آمار، خلافنظرهای آقای كیارستمی؛ اما كسی نظر آنها را نمیپرسد، چرا كه قرار است همه آنها كه در فیلم عنوان میشوند عواملی مؤید دیدگاه ایشان درباره تعلیم و تربیت باشند. یك برخورد غیرمغرضانه ایجاب میكند كه حداقل حرفهای این كارشناسان نیز در میان مجموعه این همه مصاحبههای خستهكننده و كشدار گنجانده شود و باز اگر كسی كارش ساختن فیلمهای مستند باشد میداند كه آقای كیارستمی چه بلایی بر سر بچهها آورده با از آنها بازی گرفته است. باید وقایع پشتصحنه این فیلم كاملا مورد بررسی قرار گیرد و همه آنچه كه آقای كیارستمی در هنگام مونتاژ به دور ریخته است بازبینی شود. شرایط خاصی كه از لحاظ روانی برای بچهها ایجاد شده در خود فیلم نیز مشخص است: زیر آن نورها، جلوی یك دوربین ناآشنا و در فضایی كه بیشتر به اتاق باز جویی شباهت دارد و در برابر آقایی كه یك عینك دودی به چشم زده و به او اجازه دادهاند تا وارد سیر تا پیاز زندگی خصوصی و خانوادگی مردم بشود و ساعتها بچهها را بازجویی كند، آن هم با آن لحن بدون عاطفه و نسبتا تحكمآمیز.
بچهها معمولا در دنیای اوهام و تخیلات كودكانه خویش زندگی میكنند و اشاعه فیلمهای كارتون نیز این خصوصیت را تعمیم بخشیده و به مراتب تشدید كرده است. از نظر آقای كیارستمی وقت بچهها در خانه فقط باید صرف تماشای كارتون و برنامههای كودكان بشود و هر امر دیگری كه با این ضرورت(!) منافات داشته باشد باید از زندگی بچهها حذف شوند و خوب، خیلیها هم با این نظر اشراف منشانه آقای كیارستمی موافقند و فیلم هم برای آنها ساخته شده است؛ اما این همه حقیقت نیست. در خود غرب هم بسیارند كارشناسانی كه با این عقیده مخالفند، منتها در آن وانفسا حرفشان به جایی نمیرسد. شما کتابهای ایوان ایلیچ را بخوانید. من با اعتقادات ایوان ایلیچ كاری ندارم و این كه گفتم من باب تذكر بود. میخواستم بگویم كه بچهها در دنیای اوهام و تخیلات خویش زندگی میكنند و برای آن كه شما صدق این سخن را امتحان كنید از فرزندان از فرزندان خودتان شروع بفرمایید. کسی از دوستان را وادارید تا در غیاب شما فرزندانتان بازجویی(!) كند و سیر تا پیاز زندگی داخلی شما را بپرسد و ماوقع را به شما گزارش دهد. آنگاه خواهید دید كه بچهها در چه عالمی زندگی میكنند. در آن شرایطی كه آقای كیارستمی برای بچهها ایجاد كرده بود، حرفهای بچهها هیچ ارزشی ندارد و راهبر به واقعیت نیست. گذشته از آن كه از حرفهای بچهها در فیلم «مشق شب» اصلا آنچه كه ایشان درباره مشق شب بچهها میخواستند بگویند استنباط نميشد؛ آماج حملات، چیز دیگری بود كه بعدا خواهم گفت. اگر میخواهید از میان حرفهای بچهها به حقیقت راهی پیدا كنید باید در یك شرایط سالم و كاملا عاطفی، شبیه به آنچه در روان درمانی از طریق ملالمه انجام میشود، با بچهها به گفتوگو نشست، آن هم توسط یك زن با روحیهای كاملا مادرانه، نه مردی مثل كیارستمی با آن عینك دودی یا فتوكرومیك. مسئله دیگر، كه شاید از همه آنچه گفتیم مهمتر باشد، نگاه فیلمساز است به موضوع كار خویش و در اینجا میان فیلم مستند با داستانی تفاوتی نیست. نگاه فیلم «مشق شب»، نگاه یك آدم مرفه با فرهنگ و تربیت اروپایی است، اما آنچه زیر ذرهبین رفته، زندگی مردمی است به شدت فقیر و درگیر با مشكلاتی كه معمول زندگی فقراست با فرهنگی كاملا متفاوت. اینجا فقط مشق شب نیست كه مورد سوال واقع میشود بلكه آماج حمله، همه مسائل فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی است، منتها از نگاه یك آدم مرفه اشراف منش با تربیت و فرهنگ اروپایی.
بنده و بسیاری دیگر از كسانی كه این فیلم را دیدهاند و با من درباره آن سخن گفتهاند، نه تنها از میان مصاحبهها به نتایجی كه آقای كیارستمی میخواست نمیرسیدیم بلكه مرتبا عذاب میكشیدیم كه چرا فیلم درد این محرومان را نمیفهمد و چرا آقای كیارستمی این همه با فضای زندگی اجتماعی این بچهها غریبه است و فقط دنبال سوالات خودش را میگیرد و به هر ضرب و زوری هست و میخواهد معیارهای زندگی اشراف منشی را بر زندگی فقیرانه این بچهها بار كند... و خوب، معلوم است كه با توجه به این قرائن همه مسائل خیلی كه واقعی باشد، با توجه به قرائن و شواهد مختلف و در میان مجموعه پلانهای گوناگون، معانی متفاوتی پیدا میكند. یك صحنه گریهدار را میتوان در میان مجموعهای از نماها طوری قرار داد كه كاملا خندهآور شود. آنچه به همه نماهای فیلم معنا میبخشد نگاه فیلمساز است و هرحرفی كه همه وقایع را در جهت رسیدن به خود معنا میكند؛ چه در هنگام فیلمبرداری و چه در موقع مونتاژ. فیلمساز دائما در حال انتخاب است ـ چه در فیلم داستانی و چه در فیلم مستند ـ و حرف او رفتهرفته از میان همین انتخابهای پیدرپی بیان میشود. انتخاب سرنوشتساز دیگری نیز در همگام مونتاژ انجام میگیرد، كه فیلم را به «پایان» میرساند.
فیلم با همین «نگاه» آغاز میشود، مصاحبههای انتقادی پشت سر هم ادامه پیدا میكند و فضاهای فیلم آمادگی لازم را مییابد تا هر صحنهای كه مطرح شود و به یك ضد ارزش مبدل گردد. آنگاه آقای ناظم یا مدیر میآید و میگوید (نقل به مضمون): «بچهها! در ایام فاطمیه قرار داریم و به همین مناسبت من نوحهای میخوانم و شما سینه بزنید.» و بعد با صدای بدی شروع به خواندن میكند و بچهها سینه میزنند و در عین حال با یكدیگر شوخی میكنند... و همه مشمئز میشوند، چرا كه عقل آدم معمولا خوب و بد را از اعتباراتی مناسب با شرایط و مقتضیات میگیرد و وقتی شما قرائن و شواهد رابه گونهای فراهم کردید كه هر چه مطرح شود مورد انتقاد قرار گیرد، معلوم است كه چه اتفاقی درون تماشاگر روی خواهد داد. در اینجا دیگر جای این سوال باقی نمیماند كه چه بد است، و آنچه مورد سرزنش واقع میشود القائات اعتقادی دینی در سیستم آموزشی كشور است. حرفی نیست؛ نظام كشور و دستاندركاران وزارت آموزش و پرورش باید پذیرای انتقادها باشند و كسی نباید جلوی انتقاد بگیرد، به شرطی كه غرضورزی در میان نباشد و اغراض دیگر در لفافه دموكراسی پیچانده نشود.
در بحبوحه مصاحبههایی كه بعضا آن همه در زندگی خصوصی و خانوادگی مردم ریز میشود كه عرق شرم بر تن آدم مینشیند، ناگهان سر و كله دو نفر آقای «دزنفكته» و مبادیآداب و شستهرفته و تمیز و ادكلنزده و نسبتا خوشصحبت پیدا میشود كه شروع به موعظه میكنند و قصدشان این است كه ما را متوجه پیشرفتهای تكنیكی قرن بیست و یكم بفرمایند: حذف مشق شب و استفاده از كامپیوتر در امر آموزش و یك مشت مشهورات كلیشهای به سبك «اطلاعات جوانان» و «زن روز» و هفتهنامه «بشیر»، فارغ و منفك از همه مسائلی كه كشوری انقلابی چون ما و سایر كشورهای استعمارزده در آن قرار دارند؛ یك شعار ظاهرا غیرسیاسی كه بلافاصله سیاسی میشود، چرا كه بعد از مصاحبه آن آقایان ضدعفونی شده، در پلان بعد بچهها را میبینیم كه دارند شعار میدهند: «اسلام پیروز است، شرق و غرب نابود است.»... و مجموعه قرائن و شواهد در فضای عمومی فیلم به گونهای فراهم شده كه این طرفیها را مشمئز میكند و آن طرفیها را به این حالت تردید آمیخته با استهزا میرساند كه: «اینها انفورماتیك است، اما اینها هنوز به شعارهای كهنه خودشان چسبیدهاند... » و البته معلوم نیست كه این آدمهای تحصیلكرده مبادیآداب و مقلد غرب، چطور است كه فرزندان خود را به همان مدرسهای فرستادهاند كه دانشآموزان آن وابسته به فقیرترین اقشار جامه ما هستند؛ مگر مدرسه «شهید معصومی» در كجاست؟
نگاهی اینچنین به فضای آموزشی كشور ما كاملا غیرمنصفانه است. نمیخواهیم وزارت آموزش و پرورش را كاملا از همه عیوب تنزیه كنیم، اما یك «مستند پژوهشی» باید مجموعهنگر باشد و همهچیز را با هم ببیند، نه آن كه در برابر همه فجایعی كه در غرب اتفاق میافتد سكوت كند و مداح بیجیره و مواجب مرداب متعفنی شود كه بوی تعفن آن همه عالم را برداشته است، حال میزان خودكشی دانشآموزان در ایران از همه عالم كمتر است، در ایران هیچ نمونهای دال بر اعمال فشارهای جنسی و تجاوز به عنف از جانب مربیان و معلمان بر دانشآموزان ندارید، اما در غرب، همه روزنامهها هر روز پر از اخبار شرمآوری در این باره است. حتی میزان اعمال تنبیه از جانب مربیان در اروپا و آمریكا بیشتر از ایران است، چه برسد به جنایاتی كه از اختلالات روانی الكلیسم در میان معلمان و اولیای دانشآموزان منشا میگیرد كه شما در ایران در طول سالها حتی یك نمونه از آن را سراغ ندارید. فضای تعلیم و تربیت در آمریكا و اروپا، چه در مدارس و چه در خارج از مدارس، آن همه فاسد و مختل میگردند و گذشته از روابط فاسد میان خود دانشآموزان، بسیاری از آنان از همان اوان كودكی از جانب معلمان و حتی خویش مورد سوءاستفادههای جنسی قرار میگیرند... ایجا مقام موعظه نیست و اگر فیلم «مشق شب» نمیخواست ساندویچی از موعظههای اشراف منشانه فرهنگی را به خرد ما بدهد كار ما به اینجاها نمیكشید كه به منبر برویم. آقای كیارستمی میدان را خالی گیر آورده است و سرنا را از سر گشادش میزند و اگر نه، این مسئله مشق و تنبیه و آموزش، بیماری نیست كه با نسخه فرنگیها معالجه شود، و فیالمثل استفاده از كامپیوتر و شیوههای به اصطلاح مدرن در امر آموزش، اگر در حیطه پرورش استعدادهای روحی و عاطفی و ذوقی بچهها در زمینه هنر و ادبیات و فرهنگ و حتی در حیطه علوم انسانی نه تنها ثمربخش نیست، كه بسیار بازدارنده و سركوبگر است؛ منتها از همان زمان مشروطیت. هر بار رو در روی استعمار قرار گرفتهایم، آقایان روشنفكران در داخل مملكت وسط دعوا نرخ تعیین كردهاند. مثلا همین صحنه سینهزنی بچهها چیزی است كه پدران ما نسل اندر نسل از كودكی خود در تكیهها و حسینیهها به خاطر دارند و هرگز كسی هم از بچهها انتظار نداشته است كه دست از مقتضیات بچگی خود بردارند و شوخی نكنند. اگر استعمار بتواند ریشه عزاداری را در میان ما بزند برای همیشه برده است و ریشه قیام خواهد خشكید و ما به همین دلیل هر جا كه برای عزاداری میرویم بچههای خودمان را نیز به همراه میبریم، باعلم به این كه بچهها از این مراسم چیزی درك نمیكنند و بیشتر آداب و رسوم آن است كه نظرشان را جلب میكند، و بالطبع آماده هم هستیم كه بچهها به اقتضای كودكی بخندند، گوش یكدیگر را بپیچانند و سر به سر همدیگر بگذارند. همه ما این طور بزرگ شدهایم و از وزارت آموزش و پروزش هم میخواهیم كه همین فرهنگ را حفظ كند.
فیلم «مشق شب» فقط به نعل زده است و اگر حواسمان را جمع نكنیم یك نفر دیگر به شکلی موجهتر به میخ خواهد زد. بنده نمیدانم كه اشكال كار در كجاست، اما یك چیز را یقین دارم و آن این كه اگر منتقدان سینمایی ما خودشان فیلمساز بودند و تجربه كار سینمایی و تلویزیونی داشتند. قضیه خیلی فرق میكرد. مهمتر از این، همان است كه در اول كار گفتم: تا هنگامی كه «بت پرستی» در میان ما رواج داشته باشد، بزرگ میشوند نه «حقیقت»؛ آنگاه رفتهرفته شهرت فلانی و بهمانی حجاب حق خواهد شد و راه را گم خواهیم كرد.