همه چیز تا نیمههای «لانتوری» خوب است اما...
قبلا فکر میکردم نسل ما و نسلهای بعد از ما، فقط از لحاظ فرهنگی وجه مشترک نداریم، اما با فیلم «لانتوری» فهمیدم که ما به دو زبان جدا، در حال صحبتیم و از آنجایی که «زبان»، عامل سوءتفاهم است، کلا ما با نسلهای بعد، عین بچهتهرانهایی که شنا را در استخر یاد میگیرند و مغرور از تواناییهای خود، تابستانها در دریای خزر غرق میشوند، غرق سوءتفاهمیم!
«لانتوری» اصلا یعنی چی؟ در خود فیلم، زمان روایی زیادی صرف معنی کردن این کلمه میشود که تقریبا بیفایده است، یعنی آخرش هم نمیفهمیم این کلمه چه معنایی دارد. من قبلا فکر میکردم این کلمه، «مندرآوردی» است، اما وقتی به اینترنت سر زدم، متوجه شدم که در زبان فارسی «نسل نو» (یعنی همسنوسالهای درمیشیان و جوانتر از او) بسیار متداول است و البته... ریشه انگلیسی دارد! ظاهرا از تهران گرفته تا جنوب کشور و از آنجا تا شرق و غرب و شمال کشور، کلمهای است متداول، البته نه به زبان نسل ما!
جستوجوی من برای درک معنی این نام به این نتایج رسید:
یک. (واژهنامه پارسی ویکی): لانتوری یکی از فحشهای رایج در زندان است. این اصطلاح به افراد تازهکار، کارنابلد و ناکارآمدی گفته میشود که بسیار پرمدعا نیز هستند.
دو. (یکی از مخاطبان اینترنتی): سابق بر این و در زمان نبودن یا کم بودن برق و لامپ در ایران، فانوسهایی از خارج کشور همراه با ملوانان و کارکنان صنعت نفت انگلیس وارد ایران میشود. این فانوسها «لانترن» نام داشتند که برگرفته از خود کلمه فانوس Lantern یعنی فانوس بوده است. البته lant به معنی مشعل هم در آن مناطق، مورد استفاده کارگران صنعت نفت قرار میگیرد. بر این اساس، سابقا کلمه فانوس را در جنوب کشور به نام لانترن اسم میبردند. عجیب این است که لانترن به معنای فانوس در طی زمان و در محاوره متعدد محلی، با علامت صفت فاعلی در انگلیسی er یک کلمه مرکب ایجاد کرده و «لانتر» یا «لانتور» به معنای کسی است که فانوس را حمل میکرده! اما چرا کلمه لانتوری به معنای ناسزا در ایران استفاده میشود؟ در قمارخانهها و کازینوهای قدیمی جنوب ایران مرسوم بوده هر کس میباخته و در ازای آن نمیتوانسته از عهده تأدیه و پرداخت کامل وجه خود برآید، میبایست به مدت چند روز برای فرد برنده و پیروز در قمار، فانوسی حمل میکرده و ای بسا این حمل فانوس به مکانهای خلوتتر و کارهای فرومایهتر دیگری نیز میانجامیده و همه اینها برای ایجاد کسر شان در فرد بازنده بوده و از همین روی «فانوسکش« یا «فانوسکشی» به عنوان فحش و ناسزا استفاده میشده!
سه. (باز یکی از مخاطبان اینترنتی): یه سریا هستن که از روی نداری مجبور میشن اموراتشون رو بندازن گردن این و اون. یه سری دیگم هستن که وضع مالیشون خوبه، ولی باز این کارو میکنن به اونا میگن لانتوری.
چهار. (و باز یکی از مخاطبان اینترنتی): معنی لانتوری یعنی آدمی که خیلی خیلی پستفطرت باشه.
بیا بریم یه فیلم درباره اسیدپاشی ببینیم!
رضا درمیشیان را پیش از «لانتوری»، با «عصبانی نیستم» میشناسیم و پیش از آن با «بغض». او اگر چه تهیهکننده «بغض» به عنوان اثری با شاخصههای «پرفروش شدن» (به عنوان فیلمی که در ترکیه ساخته شده) نیست، اما تهیهکننده دو فیلم آخر و فیلم «چه خوبه که برگشتی» داریوش مهرجویی، با شاخصههای «کمفروش شدن» هست! بقیه را ول کنید! همین فیلم آخر! فکر نکنم کسی به نامزدش یا خانوادهاش یا حتی به بچهمحلش بگوید: «بیا بریم یه فیلم درباره اسیدپاشی ببینیم!» چنین فیلمی، از همان اول، یک خط قرمز برای هر تهیهکنندهای است. اما درمیشیان این خط قرمز را رد میکند، با هوشمندی، فضای خبری و رسانهای را مهندسی میکند تا مخاطبان عام، کمتر در معرض مضمون فیلم قرار بگیرند و در نهایت، فروش فیلم از مرز پنج میلیارد میگذرد! این یک موفقیت بزرگ برای یک تهیهکننده است، اما ما که در ایران، درباره تهیهکنندهها نقد نمینویسیم، مینویسیم؟!
جهنم در اقیانوس ناآرام یک فیلمساز!
موقعی که نظر مسعود فراستی را درباره فیلم خواندم که نوشته بود: «فیلم پرهیاهویی است حتی قبل اکران جشنوارهایاش. بعضی بسیار خوششان آمده - حتی قبل از دیدن- و برخی بسیار متنفرند- باز قبل از دیدن- اما فیلم، خیلی بد نیست. «عصبانی نیستم ۲» است و عقبتر از آن. تکنیک کمی آرامتر شده، اما همچنان گیج است و شلوغ. نه مستند است نه داستانی. شخصیت اول درنیامده. فیلم نان سوژه ملتهبش را میخورد و نان نام جنجالیاش. با جنجالآفرینی خیلی نمیشود جلو رفت، عقب چرا.» به خودم گفتم باز هم یکی از همان ضربههای شلاق «واسکا سرخه»! (شخصیت مشهور یکی از آثار ماکسیم گورکی) که البته این نگاه با نام «لانتوری» هم جور بود. اما واقعیت این است که فراستی حق داشت؛ فیلم، نسخه دوم فیلم قبلی است، نه در اجرا، که در «معنا» و «مقصد فیلمساز» و وقتی فیلم به پایان میرسد، عقبتر از «عصبانی نیستم» است. اما تا نیمههای فیلم و تا همان موقع که «درمیشیان فیلمساز» دارد کارش را میکند و به «درمیشیان مصلح اجتماعی» اجازه نمیدهد «سینمای سیاسی» را هدف نهایی فیلم قرار دهد، اینطور نیست. همه چیز تا نیمههای فیلم خوب است؛ ریتم داریم، هم ریتم درونی که متعلق به چگونگی روایت است، هم ریتم بیرونی که متعلق به قطعها و زمان روایت، و همه چیز خوب پیش میرود، حتی آن شمایل مستندگونه و آن شخصیتهای جعلی که خیلی خوب بدل شدهاند به «مابهازای فضاهای فرامتنی». اما مشکل از آنجا شروع میشود که هدف فیلم عوض میشود.
فیلم به جای این که یک شخصیت جذاب، یک موقعیت جذاب، یک فضای جذاب را «روایت کند»، هدفش بدل میشود به این که یک مانیفست جذاب را «بیان کند». همین مشکل را فیلم «عصبانی نیستم» هم دارد، اما منسجمتر است در روایت داستان خطی و تکلایه و بدون زیرگفتارش، به موقع هم داستان را تمام میکند که البته مدیون ممیزی است! ظاهرا ممیزی همیشه هم بد نیست! او در فیلم دوم، تمام سعیاش را میکند تا آن تحملناپذیری فیلم اول را تکرار نکند. لااقل تا آن موقع که به لحظه اسیدپاشی میرسد. اما بعد از آن، شکنجه است، هم به خاطر بدل شدن فیلم به بیانیه و هم کش آمدن فیلم که خیلی راحت میتوانست در ۹۰ دقیقه جمع شود و به آن ۱۵ دقیقه جهنمی، که هی به ساعت نگاه میکردیم، نرسد!
نجات غریقی با نام پنج میلیارد تومان!
این که بگوییم فیلم، بازیهای خیلی خوبی دارد، حتی بازی بازیگرانی که نقش شخصیتهای جعلی را در رویکرد مستندگونهاش ایفا کردهاند، چه مشکلی را در این متن یا برای خواننده این متن حل میکند؟! یعنی در دو قدمی سال ۲۰۱۷ ، دیگر باید از این چیزها حرف بزنیم؟! به نظرم، اینها حداقلهای یک فیلم سروصدادار باید باشند؛ فیلمی که کارگردانش بچهتهران است و شنا را در استخر یاد گرفته و خیلی سعی دارد این تابستان، در دریای سینمای ایران غرق نشود!