مصاحبهی اصغر فرهادی با نیویورک تایمز به بهانهی اکران «همه میدانند»
«همه میدانند»، تازهترین ساختهی اصغر فرهادی، از ۸ فوریه در ایالات متحده به نمایش درمیآید، ولی کارگردان در مراسم افتتاحیه حاضر نخواهد بود، او از زمانِ به قدرترسیدن ترامپ به آمریکا نرفتهاست.
مصاحبهی جایلز هاروی، خبرنگار نیویورکتایمز با اصغر فرهادی
اختصاصی فیلسین / ترجمه خاطره کرد کریمی
شاید اصغر فرهادی، موفقترین کارگردان تاریخ سینمای ایران، شخصا علاقهی کمی به سیاست جهان داشته باشد؛ ولی سیاست جهان به او علاقهمند است.
در ۲۷ ژانویهی ۲۰۱۷، کمتر از یکهفته بعد از اینکه هفتمین ساختهی بلند اصغر فرهادی، «فروشنده»، برای اسکار بهترین فیلم خارجیزبان نامزد شد، رئیسجمهور ترامپ «فرمان اجرایی ۱۳۷۶۹» را که به «منعِ مسلمانان» معروف است، امضا کرد. بر اساس مفاد این فرمان، شهروندان هفت کشور مسلمان از جمله ایران بهمدت ۹۰ روز از ورود به خاک ایالات متحده محروم شدند - مدتزمانی که ظاهرا لازم بود تا رئیسجمهور تازه سر در بیاورد «دنیا دست کیست.» فرهادی استادِ ریزهکاریهای انسانی است و فیلمهای پُر زیر و بَماش دربارهی شکافهای فرهنگی داخل ایران که پایان باز دارند، با استقبال تماشاچیانی از سرتاسر جهان مواجه شده است. برای او فرمان ترامپ هم از نظر اخلاقی و هم از نظر عقلانی توهینآمیز بود. او در بیانیهای که دو روز بعد منتشر شد، از تصمیمش برای تحریم اسکار گفت و تلویحاً به تاریخچهی «تحقیر متقابل»ی اشاره کرد که در پَس خصومتهای امروز ایران و آمریکا پنهان است. با در نظر گرفتن شرایط جدید؛ (تنبیه جمعیِ گروهی مذهبی)، آن «متقابل» نشان از متانتی خارقالعاده داشت، چیزی که هیچکدام از تماشاچیان فیلم نامزد اسکار فرهادی (فیلمی که در آن ادعاهای متقابل طرفین تحقیر شده، بررسی و روانکاوی میشود) از آن تعجب نکردند.
ایران یازده ساعت و نیم از لسآنجلس جلو است (یا اگر مبنای مقایسه را تقویم فارسی بگیریم، ۶۲۲ سال عقب است)، بنابراین، به وقت تهران، در سحرگاه فرهادی همراه خانواده و گروهی از دوستان نزدیکش به تماشای هشتاد و نهمین دورهي جوایز آکادمی نشست. تلویزیون ایران [...] مراسم را پخش نمیکند، ولی فرهادی، مثل بیشتر هموطنانش، از طریق ماهواره برنامه را میبیند. (اولین ساختهی سینمایی همسر فرهادی، پریسا بختآور، «دایرهزنگی»، دربارهی زوج جوانی است که در تلاشاند با نصب دیشهای ماهواره در آپارتمانی در تهران پول دربیاورند.) البته همیشه نمیشود به این دیشها اعتماد کرد و در صبح مورد نظرِ ما، ماهوارهی فرهادی دچار مشکل شد. تعمیرکاری که از خواب پرانده شده بود هم نتوانست درستش کند. دستِ آخر، دوستی در آن سَر شهر که توانستهبود با کمک ویپیان به پخش مراسم دسترسی پیدا کند، بین کامپیوتر خودش و لپتاپ فرهادی ارتباط از راه دوری برقرار کرد و جمع حاضر در خانه دورِ لپتاپ حلقه زدند. آنها درست وقتی به برنامه رسیدند که شرلی مکلین و شارلیز ترون اعلام کردند جایزه به «فروشنده» اهدا میشود. روز بعد که فرهادی به خانم همسایه برمیخورد، از او میشنود که با آن همه هیاهوی خانهی کارگردان، خیال کرده زلزله آمدهاست.

انوشه انصاری و فیروز نادری نمایندگان فرهادی در مراسم اسکار
فرهادی از دو ایرانی - آمریکایی، فیروز نادری، از دانشمندان سابق ناسا و انوشه انصاری، کارآفرین تکنولوژی و اولین گردشگر فضایی زن، خواسته بود تا به نمایندگی از او در مراسم حاضر شوند. (نادری گفت که به باور او علت انتخابشان رساندن این نکته بوده که مرزها از بیرون کرهی خاکی ناپیدا هستند.) اتاق نشیمن خانهي فرهادی که آرام گرفت، نمایندگان او در لسآنجلس به روی صحنه رفتند. انصاری، که سخنرانی فرهادی را میخواند، گفت او «به احترامِ مردم کشورم» و شش ملت دیگری که هدف فرمان اجرایی ترامپ قرار گرفتهاند، آنجا نیست. سخنرانی با تقسیم جهان به «ما» و «دشمنان ما» ادامه پیدا کرد. به گفتهی او ترامپ مشغول آفریدنِ «توجیهی فریبکارانه برای خشونت و جنگ» بود. سخنان فرهادی با تشویق گرمِ حاضرین سالن دالبی مواجه شد، اما مفسر محافظهکار آنقدرها پذیرا نبود. لارن کولی، از دبیران واشنگتن اگزماینر، در توئیترش نوشت «ما به کارگردانی ایرانی جایزه میدهیم و او در عوض علیه دولتمان سخنرانی میکند. چطور است برود برای رهبران ایرانِ خودش سخنرانی کند؟» «کولی» و همکاران او شاید ندانند، ولی آنها بیش از هر کس دیگری به همتایان محافظهکارشان در ایران شبیهاند. فرهادی اغلب در کشور خودش متهم میشود که با نشاندادن تصویری تماماً منفی از سرزمینش، به تماشاچیِ خارجی باج میدهد.

حقیقت طبعاً بسیار پیچیدهتر است. فرهادی به قول خودش آموخته در فیلمهایش آرام صحبت کند، و بخشی از این کار به این خاطر است که به تماشاچیاش اعتماد دارد که به حرفهایش گوش میدهد. در صحنهی صریح ابتدایی «جدایی نادر از سیمین» (۲۰۱۱) که آنهم برندهی اسکار بهترین فیلم خارجی شد، یک مرد و یک زن (که مثل تمام زنان ایرانی در فضاهای عمومی روسری به سر دارد) مستقیم به دوربین نگاه میکنند و وضعیت بغرنجشان را توضیح میدهند. آنها بعد از سالها زندگی مشترک، دارند از هم جدا میشوند؛ و هر کدامشان در پِی گرفتن حضانت تنها فرزندشاناند، که دختری ۱۲ سالهاست. همانطور که جر و بحثشان بالا میگیرد (زن میخواهد کشور را ترک کند چون باور دارد دخترش خارج از ایران آیندهي بهتری دارد؛ مرد میگوید باید ایران بماند تا از پدرش که به بیماری آلزایمر مبتلا است مراقبت کند) متوجه میشویم که آنها در یک دادگاه طلاق اسلامی هستند. مخاطبِ حرفهای آنها قاضی است - البته میتواند بیننده هم باشد، چون فرهادی همیشه بیننده را به نحوی در جایگاه قاضیِ پروسههای رویههای اخلاقیاش مینشاند. زن میگوید «من ترجیح میدم بچهم تو این شرایط بزرگ نشه، به عنوان یه مادر این حق رو دارم.» قاضیِ سردرگم، که هنوز صدایی بیچهره است، میپرسد «چه شرایطی؟» و جوابی نمیگیرد. فرهادی، استاد حذفهای معنادار، زودتر ما را به صحنهی بعدی برده.فرهادی میگوید «بهنظرم هنر در برابر سانسور مثل آب در برابر سنگ است. آب بالاخره راهی مییابد تا از آن عبور کند.»

«همه میدانند»، تازهترین ساختهی فرهادی، از ۸ فوریه در ایالات متحده به نمایش درمیآید، ولی کارگردان در مراسم افتتاحیه حاضر نخواهد بود: او از زمانِ به قدرت رسیدن ترامپ به آمریکا نرفتهاست. فرهادی که حالا ۴۶ ساله است در ماه دسامبر به من گفت «افراطیها و تندروها – در ایران و ایالات متحده - همهجا خیلی بههم شبیهاند.» باهم در اسپانیا، سوار شاسیبلندِ سیاهی بودیم که ما را از بزرگراهی به تورهلااونا، روستایی در فاصلهی یکساعتهی شمال مادرید میبرد. همان جایی که «همه میدانند» در آن فیلمبرداری شد. وقتی معلوم شد که بهدلیل ادامهی خصومتهای ایران و آمریکا ملاقات من و فرهادی در تهران ناممکن است، خودش با احساس وظیفهای که بهمرور فهمیدم از ویژگیهای شخصیتی اوست، پیشنهاد داد در اسپانیا با او مصاحبه کنم.
تهران به مادرید سفری است که فرهادی از ۲۰۱۳ مرتب انجام داده است. اولینبار در این سال بود که فکر ساخت فیلمی دربارهی خانوادهای در منطقهای روستایی در اسپانیا را با پنه لوپه کروز و خاویر باردم درمیان گذاشت. فیلمی که در آن رازهای این خانواده طی آخرهفتهای در یک مراسم عروسی برملا میشود. او در آن زمان، تازه «گذشته»، تولید کشور فرانسه و اولین فیلم خارجِ ایرانش را به پایان رسانده بود. بیشترِ کارگردانها از انجام پروژههایشان در کشوری دیگر- قارهای دیگر که بماند - اِبا دارند، چون هم زبانشان را نمیدانند، هم از فرهنگ عامهی آن اطلاعات کمی دارند. فرهادی که فردی «جهان- وطن» و جهاندیده است چنین نگرانیهایی ندارد. او به من گفت «طعم عشق و طعم نفرت همهجای دنیا یکسان است.» فرهادی از امیر نادریِ کارگردان نقل میکند که «دونده»ی او اولین فیلم ایرانی است که پس از انقلاب توجه جهانی کسب کرد. «این و این همهجای دنیا یکی هستند.» فرهادی با دست راستش اول به پشت دست چپش ضربهای میزند، و بعد آن را نوازش میکند. «این»- حرکتِ اول- «خشونت است، و این»- دومی- «مهربانی. و مبنای سینما همین دو قاعده است.»

روز سرد و درخشانی بود، و با پَسرفتن حواشیِ صنعتی مادرید و پدیدار شدن کوههای برفپوشِ سییهرا دِ گوآدِمارا در دو طرفمان، فرهادی رویش را به پنجره کرد تا منظره را ببیند. او کوتاه قد و جمعوجور است. موهای تیرهاش تا میانههای سرش پَس رفته، ولی بهنحوی که قیافهاش را دنیادیده و برازنده میکند. عینکی با شیشههای فتوکرومیک به چشم دارد (یکآن سَرم را از دفترچهیادداشتم برداشتم و از دیدن اینکه دیگر نمیتوانم چشمهایش را ببینم کمی جا خوردم) و ریش پروفسوری مرتبی هم دارد که جابهجا سفید شده است. بیشتر شبیه ایرانیهای لیبرالِ طبقهی متوسط فیلمهایش لباس پوشیده؛ که در واقع شبیه تمام لیبرالهای طبقهمتوسطیِ جهان است: جین آبی، پلیور یقهگِرد قرمز، پالتو مشکی تا بالای زانو. گرچه انگلیسیاش بهقدر کافی خوب است، اما ترجیح میدهد از مترجمی به نام شهرام روزبهان، کمک بگیرد؛ ایرانیِ خارجنشینی توپُر که کلاهفلاپیِ فاستونی پوشیده و بینمان مینشیند. احمد طاهری، ایرانی دیگری که ساکن اسپانیا است هم پیشمان است. او به عنوان یکی از مترجمان فرهادی سر صحنهی «همه میدانند» حاضر بوده است.
مثل بیشتر فیلمهای پیشین او، تازهترین ساختهی فرهادی به حادثهای میپردازد که خارج از قاب فیلم اتفاق افتاده و ذهنها و جانها از آن مجروح است. در «دربارهي الی» (۲۰۰۹)، حادثه ناپدید و غرقشدن احتمالیِ شخصیتی است که اسمش در عنوان آمده است. در «فروشنده» آزاری جنسی است، یا دستِ کم بهنظر میرسد باشد، که ماهیت دقیقش مبهم میماند، بخشی به این دلیل که قربانی آشفتهتر از آنی است که بتواند دربارهاش حرف بزند. در «همه میدانند» دختر نوجوانِ یکی از مهمانها ربوده میشود. چنانچه انتظار داریم، این اتفاق منجر به یک ساعت و نیم وحشت فزاینده میشود، ولی فرهادی بیشتر از چرخشهای داستانی، به آشکار شدن درگیریهای روانیِ شخصیتهایش علاقهمند است.
ما خود حقیقیمان را در بحران نشان میدهیم
او به همان رفتار روشمند خودش توضیح میدهد «من برای شناخت شخصیتهایم به بحران نیاز دارم.» میگوید دستهای آدم در یک آسانسور را مجسم کنید. اگر آسانسور بیدردسر از طبقهی اول تا شانزدهم برود، خب هیچکس دیگری را نمیشناسد. ولی اگر آسانسور نیمساعت بین طبقهی پانزده و شانزده گیر کند، آن وقت آدمها باهم آشنا میشوند. «ما خود حقیقیمان را در بحران نشان میدهیم.»
درست در همین لحظه، به بحران مینیاتوریِ خودمان برخوردیم. یک مأمور پلیس بزرگراه با عینکدودیِ دورپیچ و بادگیر زرد فسفری که گوشهی بزرگراه کمین کرده بود، تصمیم گرفت از ما بخواهد برای بررسی تصادفیِ خودروها کنار بزنیم. بعد از بازخواست کوتاه رانندهمان، مأمور به پنجرهي عقب سرکی کشید و متوجه شد فرهادی، روزبهان و طاهری کمربندهایشان را نبستهاند. همین تقدیرمان را دستخوش تغییر کرد. مأمور پلیس برای گرفتن دستورالعمل به نیروی پشتیبانی بیسیم زد. بعد که معلوم شد کلِ نیروهای مسلح اسپانیا به سمت ما گسیل شدهاند – یا دقیقترش، قرار است چند ساعتی معطل بشویم- فرهادی فرصت را غنیمت شمرد و بیرون رفت تا سیگاری بکشد؛ کاری که اغلب در روزهایی که باهم سپری کردیم انجام میداد.

تصورش سخت نیست که هر غول سینمایی دیگری از جهان (فون تریه مثلاً) کارتِ «میدونید دارید با کی صحبت میکنید» را رو کند. ولی فرهادی بهظاهر از مسخرگیِ موقعیت کیفور بود. او، لبخندزنان و در حالی که شانههایش را در مقابل باد سرد و خشک جمع میکرد، گفت «در ایران دست کم میشود با پلیس حرف زد.» او توضیح داد که آنها ابتدا سرسخت جلو ميآیند ولی خیلی زود به خنده و شوخی میافتند و با یک هشدار راهیات میکنند. کمی بعد، سراغ موضوع سانسور رفت و گفت «هر کارگردان شیوهی مواجههی خودش را با آن مییابد. میگویند محدودیت، خلاقیتِ بیشتر میآورد. بهنظرم در کوتاهمدت درست است، ولی محدودیت در بلند مدت خلاقیت را ویران میکند.» او با اندوه از کارگردانهای ایرانی بزرگی نام میبرد که به تبعید رفتهاند- نادری، بهرام بیضایی، پرویز کیمیاوی- که بعضیهاشان، گرچه خود فرهادی چنین چیزی نمیگوید، در نتیجهی این اتفاق دچار افولِ هنری شدهاند [...] دوست نزدیک فرهادی «جعفر پناهی» که فیلمهایش با موضوع ایرانیهای بهحاشیهرانده شده، سالها به تولید پروپاگاندای ضد حکومتی محکوم شد. به او شش سال حبس دادند، و به مدت بیست سال از فیلمسازی و خروج از کشور منع شد. (حکم زندان البته هیچوقت اجرا نشد، و پناهی با نافرمانیِ خاص خودش به ساخت فیلمهای زیرزمینی ادامه میدهد که در سرتاسر جهان به نمایش درمیآیند و در اینترنت موجودند. تازهترین اثر او، «سه رخ»، ماه مارس در ایالات متحده اکران میشود.)
موفقیت فرهادی- تحسینِ داخلی و خارجی، آزادیِ ساختن فیلم با حضور ستارههای درجه یکِ سرتاسر جهان- در کنار این سرنوشتهای ناشاد بیشتر هم به چشم میآید. اما من میخواستم بدانم که موقعیت او در ایران چطور است، آیا او هم خود را در برابر تقدیری چون پناهی آسیبپذیر مییابد یا هیچوقت مثل بسیاری از شخصیتهایش، با رویای مهاجرت دائم به غرب وسوسه شده است یا خیر؟
پیش از آنکه بتوانم از او بپرسم، طاهری که تمام این مدت مشغول گفت و گو با مأمور بود با اخبار تازه برگشت. او به ما اطلاع داد که فرهادی چون مهمانی خارجی است مشمول عفو میشود. ولی او و روزبهان نفری ۱۰۰ یورو جریمه میشوند. لحظهای در سکوت همانجا ایستادیم تا خبر را هضم کنیم.
فرهادی دست آخر گفت «خب این ماجرا از سانسور جدیتر است» و همه میخندند.
ادامه دارد...
[بخش دوم مصاحبهی اصغر فرهادی با نیویورک تایمز را اینجا بخوانید]