گفتگوی خواندنی وبسایت راجر ایبرت با اصغر فرهادی
در حدود یک سوم ابتدایی هفتمین ساخته اصغر فرهادی یعنی «فروشنده»، زنی به نام رعنا (ترانه علیدوستی) درب خانهاش را باز میگذارد، در حالی که منتظر شوهرش عماد (شهاب حسینی) است. او اتاق را ترک میکند، دوربین اما همچنان روی در میماند تا تماشاگر احساس ناراحتی کند. اتفاقی که در ادامه میافتد، رابطهی این زوج علاوه بر اجرای تئاتر مرگ فروشندهشان تهدید میکند. فیلمنامه درخشان و بحثانگیز فرهادی برای او جایزه بهترین فیلمنامه را از جشنواره کن دریافت کرد و انتظار میرود سومین نامزدی اسکارش را هم امسال در بخش خارجی اسکار دریافت کند.
سال گذشته در فستیوال بینالمللی فیلم تورنتو، فرهادی با کمک مترجم با سایت راجر ایبرت در مورد چیزهایی مثل عشقش به بیلی وایلدر، اهمیت همذات پنداری و علاقهاش به ترکیب تکنیکهای مستند و تئاتر در فیلمسازی، گفتگو کرد.
-من خاطره خوبی از جشن حلقه منتقدان شیکاگو در سال ۲۰۱۲ دارم. وقتی شما برای «جدایی» جایزه بهترین فیلم را گرفتید.
-من شیکاگو را خیلی دوست دارم، برای سومین فیلمم “چهارشنبه سوری” هم به این فستیوال بینالمللی شیکاگو آمدم که جایزه اصلی را گرفت. وقتی با فیلمهایم به کشورهای مختلف میروم، و فیلمها را با مخاطبهای مختلف میبینم، خیلی برایم جالب است که واکنش همه در همه جای دنیا به هر فیلم به یک شکل است. نه فقط اینکه همه واکنش یکسانی دارند، به نظر میرسد که همه در سرتاسر دنیا از جهات زیادی یکسان شده است.
-آیا «فروشنده» از پیشزمینه شما در تئاتر میآید، با توجه به اینکه فوقلیسانس کارگردانی تئاتر دارید؟
-اگر من آن دوران تئاتر را در زندگیام نداشتم، الان اینجا ننشسته بودم. این دوران برایم بسیار مهم است. این زمانی است که من به ادبیات نمایشی کشورهای خارج ایران معرفی شدم. من همچنین سلیقهام را در این دوره پیدا کردم. آرتور میلر یکی از نویسندگانی است که روی من تاثیر داشت. یکی از چیزهای خاصی که در مورد میلر دوست دارم این است که شخصیتهای او سیاه و سفید نیستند. این یکی از اصولی است که من دوست دارم در کارهایم رعایت کنم. برای مثال، ما نمیتوانیم مطمئنا بگوییم که ویلی لومان اشتباه میکند یا پسرش درست میگوید. گاهی ما همراه ویلی لومان هستیم و گاهی همراه پسرش. در این فیلم، برای من مهم بود که مرز بین تئاتر و زندگی واقعی، را کم رنگ کنم. اینکه این دو مقوله با هم ترکیب شوند. واقعا دوست داشتم که تماشاگر در نقطهای از فیلم بگوید :«آیا ما داریم تئاتر را میبینیم یا زندگی واقعی؟»
– درباره الی، جدایی و فروشنده همه جرقه آغاز درامی دارند که در عمق فیلم و بعد از اینکه مخاطب با ریتم زندگی شخصیتها هماهنگ شد، اتفاق میافتند.
-مثل یک میز بیلیارد میماند. شما تمام توپها را میچینید و با یک توپ دیگر به آنها ضربه میزنید و آنها پخش میشوند. در آغاز فیلمهای من، کاراکترها در وضعیت عادی خود هستند. بعد چیزی به آنها میخورد و ما سویه دیگری از آنها را میبینیم که خودشان هم نمیدانستند وجود دارد. فهم خودمان در لحظات بحرانی کار سختی است. فقط تصور کنید ما در حال گفتگو در ماشین، در راه سفر هستیم. همه چیز بر روی روال است، بعد یکی با اسلحه میآید و ما را تهدید میکند. دیگر ما خودمان نیستیم، بلکه به انسانهای متفاوتی تبدیل شدهایم.
-این بحرانها معمولا به دلیل کجفهمی اتفاق میافتد، که میتوان آن را به عنوان استعارهای کوچک از بحرانهای بزرگ جهانی فرض کرد.
-من فکر میکنم این سوتفاهمها و کجفهمیها پدیدهای در حال گسترش در سرتاسر جهان است. در این دوران تازه، با این که تکنولوژی به ما اجازه میدهد خود را برای سایر مردم در تمام سیاره زمین ابراز کنیم، اما به نظر میرسد که این سوتفاهمها بین فرهنگهای مختلف در حال رشد است. گاهی اوقات ما نمیفهمیم که دیگری چه چیزی به ما میگوید، اما گاهی هم رفتار و واکنش فرد دیگری را متوجه نمیشویم. این روزها، مهمترین سوالی که من در زندگیام دارم سوالات اخلاقی است. با اینکه در فیلمهایم زوایای زیادی وجود دارد که تماشاگر میتواند روی آن تمرکز کند، من شخصا بیشتر زاویه اخلاقی ماجرا را دوست دارم.
-این زاویه اخلاقی در نوع قاببندی صحنههایتان چه بارتابی دارد؟
-من واقعا تلاش میکنم که از تحمیل یک ایده توسط دوربینم به مخاطب جلوگیری کنم. من اجازه نمیدهم که دوربینم قضاوتگر باشد و یا شخصیتهایم را به خوب و بد تقسیم کنم. همیشه میخواهم فاصله با هر شخصیت کاملا برابر باشد. در سر صحنه، من آدم بسیار جدیای هستم. نه اینکه عصبانی باشم، ولی جدی هستم و از پیش میدانم که قرار است چه اتفاقی بیافتد. من همه چیز را در سرم طرح ریزی کردهام، اما خیلی به خودم سخت نمیگیرم. اگر چیز جدیدی به ذهنم برسد، نمیگویم: «نه، فراموشش کن. این قبلا در سرم نبوده است.» من سعی میکنم که آن را انجام دهم. روش کار من کمی ظریف است چون ترکیبی از تئاتر و مستند است. این چیزها به هیچ وجه با هم شباهتی ندارند، اما من تلاش میکنم بین آنها تعادلی برقرار کنم.
مهمترین چیز برای من این است که فیلمهایم مثل مستند به نظر برسند. شما باید احساس کنید که آنها مثل زندگی واقعی هستند، نه سینما. تمام بازیگران باید نوعی با هم همکاری داشته باشند که روابطشان با هم کاملا واقعی به نظر برسد. از این لحاظ مثل تئاتر است، که یعنی حرکات و کلماتشان باید دقیق باشد، اما باید طوری بازی کنند که کاملا طبیعی به نظر برسد، انگار که خودشان به طور بداهه این کارها را انجام میدهند. وقتی مردم در ایران از من میپرسند: «آیا این دیالوگها را خودت نوشتی، یا بازیگرانت به صورت بداهه آن را ادا کردهاند؟» این مرا خیلی خوشحال میکند چون واقعا باید همینطوری به نظر برسد. اینها کلمات آن شخصیتها هستند، نه چیزی که من نوشتهام.
-شهاب حسینی برای بازی در این فیلم جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره کن را گرفت. او همچنان در درباره الی و جدایی بازی میکرد. چه چیزی در او هست که شما را به کار با او ترغیب میکند؟
-وقتی من در پروسه انتخاب بازیگر درباره الی بودم، در ابتدا در مورد کار با شهاب شک داشتم. فیلمهایی که او قبل از آن در آنها کار کرده بود ذاتا بسیار متفاوت از روش دلخواه کار من بود. اما بعد از چند شب اول که او برای تمرین به سرصحنه آمد، چیزی در چشمهای او دیدم که باعث شد بفهمم قرار است رابطه کاری خوبی با هم داشته باشیم. او شخصی بسیار عاطفی است و به من در جایی که قرار است وضعیت عاطفی صحنه را مشخص کنیم بسیار کمک میکند.
-شما همچنین استعداد زیادی در خلق شخصیتهای زن عالی دارید و رعنا در فروشنده هم از این امر مستثنا نیست.
-واقعا نمیدانم این امر از کجا ریشه میگیرد، اما در طول زندگیام، من زنان را بیشتر از مردان دوست داشتم و بیشتر برای آنها احترام قائل بودم. زنان مسئولیت بیشتری را به دوش میکشند و به نسبت مردان بخشندهتر هستند. آنها معمولا چشمشان به آینده است چون برای روزی آماده میشوند که کودکی به دنیا بیاورند.، در صورتی که مردان درگیر گذشته خود هستند. شاید به خاطر تمام محدودیتهایی که در کشور من وجود دارد، زنان سختکوشتر از مردان هستند، و به همین خاطر هم قویتر هستند. امروز در ایران زنان بیشتر از مردان به دانشگاه میروند. وقتی من به فرانسه رفتم و فیلم فرانسوی ساختم (گذشته) شخصیت زن آن فیلم با هیچکدام از فیلمهای دیگرم تفاوتی نداشت. ممکن است که دیدگاه من نسبت به زنان در ایران شکل گرفته باشد، اما هرجا که میروم و کار میکنم، نقطه دیدم هرگز تفاوتی نخواهد کرد.
-راجر ایبرت جدایی را در لیست فیلمهای محبوبش در سال ۲۰۱۱ گذاشته بود و نوشت که تنها هدف شما ابراز همدردی است.
-ما کلمهای در فارسی داریم به نام “یکدلی” که تا حدودی مانند همان همدردی است، و این چیزی است که من مخاطب را دعوت میکنم تا نسبت به کاراکتر داخل فیلم داشته باشد. من حداکثر تلاشم را میکنم که شخصیت را طوری تصویر کنم که مخاطب بتواند او را بفهمد و احساسش را احساس کند. حتی اگر آنها کاری کنند که شما با آن موافق نباشید، میتوانید بفهمید که چرا این کار را انجام میدهند. معمولا در ایران، مردم وقتی فیلم را میبینند سریعا بعد از پایانش با هم به بحث در مورد آن میپردازند. اگر شما به شبکههای اجتماعی سر بزنید، میبینید که مردم در حال بحث با یکدیگر در مورد فیلمهای من هستند. این برای من مثل یک مدرسه است، که به من کمک میکند نقطه دید کسانی که فیلمهایم را تماشا میکنند را درک کنم. من اینطور به این قضیه نگاه میکنم. تعدادی منتقد تندروی دولتی وجود دارند که از فیلمهای من متنفر هستند، به این خاطر که باور دارند کارهای من تصویر منفیای از ایران برای مخاطب غربی ایجاد میکند.
-جدایی چه اثری در صنعت فیلمسازی ایران داشت؟
-اثر مستقیمی نداشت، اما آثاری داشت. آن فیلم و درباره الی ایران را به زبان سینمایی جدیدی معرفی کرد. همچین ترکیبی از درام و حسی از واقعگرایی در این نوع فیلمها خیلی نادر بود. یا مخاطب فیلم را دوست داشت و یا منتقد، و کمتر اتفاق میافتاد که با هم اتفاق نظر داشته باشند. اما این زبان سینمایی جدید باعث شد مخاطب و منتقد به هم نزدیک شوند. مخاطب درام داستان را دوست داشت، در حالی که منتقد واقعگرایی فیلم را میپسندید. به هم دلیل است که دو طرف فیلمهای من را خیلی دوست دارند.
بیلی وایلدر یکی از افرادی بود که روی من تاثیر گذاشت. با اینکه داستانهای او معمولا کمدی هستند، در شیوه تعریف داستان او میزان زیادی تعلیق وجود دارد. همین امر در مورد هیچکاک هم صدق میکند، با این فرق که در آثار هیچکاک، واقعگرایی آنقدر پررنگ نیست. در کمدی، سلیقه من به بیلی وایلدر نزدیکتر است. این فیلمها داستان افراد عادی است که در موقعیتهای خیلی غیرعادی درگیر شدهاند و حالا باید با آن موقعیت دست و پنجه نرم کنند. او همچنین دری را باز کرد که اجازه میداد از جامعه در فیلم انتقاد کرد.
-برای من همیشه جذاب بود که شما داستانهایتان را با علامت سوال تمام میکردید.
-داستان فیلمهای من تمام و بسته میشوند. این داستان نیست که پایان باز دارد، این اتفاقی است که بعد از داستان میافتد. در آمریکای شما به این امر موخره (Epilogue) میگوید. در پایان مرگ فروشنده، ما میدانیم که چه اتفاقی برای یکی از شخصیتهای اصلی میافتد، اما داستان باقی شخصیتهای اصلی هنوز باز است. به نظر میرسد وقتی تیتراژ بالا میآید داستان دیگری در حال آغاز شدن است. چیزی که داخل فریم میبینید به شما کمک میکند که چیزی که خارج از آن است را تصور کنید. بیشتر فیلم در داخل یک آپارتمان اتفاق میافتد اما وقتی فیلم تمام میشود، احساس میکنید که کل شهر را دیدهاید.