«تیکآف» دومین فیلم احسان عبدیپور دربارهی عقدهگشایی چند جوان است. جوانانی که در اوج ناامیدی و بلاتکلیفی میخواهند هر طوری شده به آرزوهای از دست رفتهشان برسند.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
در همان شروع فیلم تا دقیقهی بیست «تیکآف» ضعف خودش را به مخاطب نشان میدهد، اساسا قصهپردازی در سینما ارجحیت خاصی دارد. قصهپردازی میتواند مخاطب را طوری سرگرم کند که ضعف در کارگردانی دیده نشود؛ اما «تیکآف» با این که میکوشد در بستر یک ملودرام اجتماعی به مخاطبش قصه ارائه بدهد اما ساختار قصه در «تیکآف» نمیتواند به هدف نهاییاش برسد. اگر چه در بعضی از سکانسها میتواند به درستی و به قاعده تصویری از شخصیتهای فیلمش به مخاطب ارائه کند اما تمرکز عبدیپور در پرداخت به جزئیات باعث شده چرخه درام دیر به حرکت بیافتد، به طوری که با شروع فیلم و نریشنهایی که فائز میگوید قصه درگیر شخصیتپردازی میشود. در موازات این شخصیتپردازی فیلمساز اصرار به پوچی شخصیتهایش دارد. همیشه نریشن از سوی شخصیت اول فیلم به عنوان دانای کل برای مخاطب جذابیت داشته اما تمرکز بیش از حد فیلمساز بر آشفتگی و خفگی شخصیتهای فیلم به دلیل عقدههای سربستهشان تا دقیقهی شصت بینتیجه میماند. تا قبل از دقیقهی شصت احساس میشود «تیکآف» چند سویه است. اساسا رشتهی اصلی درام در شخصیتپردازی گم میشود و مشخص نمیشود که هسته مرکزی قصه چه کسی است. فائز- آتنا- حمزه- مسیح- دامون آیا این چند شخصیت افسرده حال میخواهند پایه و اساس این درام را شکل بدهند؟ خیر. با ورود شیرزاد به قصه بستری فراهم میشود تا زخمهای این چند شخصیت دهان باز کند. بطری بازی و شرطگذاری که از سوی شیرزاد پیشنهاد میشود نیروی محرکهیی برای چرخهی درام میشود به طوری که «تیکآف» از ورود شیرزاد به یک جذابیت نسبی میرسد. جذابیتی میان چند جوان که شوخ و شنگی آنها باعث میشود سیاهی فیلم به روشنی برسد. اما چرا اینقدر دیر؟ این مهمترین ضعف فیلم است چرا که مخاطب باید صبر داشته باشد تا قصه از آن افت دراماتیک و افسردگی خارج شود، اما در ادامه قاعده و چارچوب فیلم میتوانست با بهرهگیری از عقدههای شخصیتهایش به یک قصهی بکر تبدیل شود؛ به طور مثال شرطهایی که میان این چند شخصیت ردوبدل میشود به شدت سطحی است. یعنی غیر از آتنا که در پایان فیلم آن تصمیم مهم زندگیاش را میگیرد سایر آدمهای فیلم با شرطهای دمدستی میخواهند عقدهگشایی کنند، شرطهای بچهگانهیی مثل خوردن بنزین، شکستن شیشهی مغازه یا دوستی با یک دختر در خیایان؛ این شرطهای پیش پاافتاده نمیتوانند برای تماشاگر متقاعدکننده باشد. فضای اولیهی فیلم و شخصیتپردازی آدمهای آن که در افسردگی به سر میبرند یک باره تبدیل به شوخ و شنگی غیرقابل توجیه میشود، افسارگسیختگی و دیوانهبازیهایی که از شخصیتها میبینیم اگر چه فضای غمآلود فیلم را میشکند اما این دلیل موجهی برای گرهافکنی فیلم نیست، چرا که وقتی در نیمهی دوم فیلم این چند شخصیت را شوخ و شنگ میبینیم تلخی نیمه اول فیلم از بین میرود و فیلم تبدیل به یک نارسایی دراماتیک میشود، به طوری که فیلمساز در اوایل فیلم با بهرهگیری از نریشن سعی دارد با استفاده از آتنا و حمزه و فائز گرهافکنی کند. اما حسرت و سیاهی در ارجاعات دیالوگی نمیتواند برای شکلگیری مختصات قصه فرمول مناسبی باشد، در اوایل فیلم این چند جوان حسرت کشیده و رنجور به نظر میرسند اما به محض ورود شیرزاد همه چیز صد و هشتاد درجه تغییر میکند و آن گرهافکنی خفیفی که در نیمهی اول میبینیم فراموش میشود؛ فیلمساز میتوانست با پردازش بیشتری در بوجودآوری یک درام جذاب شخصیتهایش را وارد بازیهای خطرناکی بکند، از سوی دیگر مخاطب هم از چنین فیلمهایی توقع بیشتری دارد. به طور مثال شکستن شیشهی مغازه به دلیل گرانی یک عینک و تحقیر شدن مسیح یک اتفاق پیش پاافتاده است یا مُشتزدن به صورت ساقی محله از سوی فائز یا بنزین خوردن حمزه شباهت به شرط بندیهای بچههای بالغ نشده دارد. «تیکآف» دو سکانس مهم دارد که اولی به دلیل پرداخت اشتباهش که به کلیپ شباهت پیدا کرده تلف شده، شیرزاد به محفل قماربازها میرود و بساط آنها را بهم میریزد که این دلیل عقدهگشایی فائز و آتناست از پدرشان که زندگیاش را در قمار از دست داده اما این سکانس مهم که میتوانست با یک میزانسن دقیق همراه باشد با تصاویری از نیانبان زدن فائز و خواندن شیرزاد تلفیق شده، سکانس دیگر عقدهگشایی و به هدف رسیدن آتناست که سکانس پایانی فیلم است. این سکانس به دلیل نوع پرداخت در فیلمنامه تاثیربرانگیز است. فائز صدای آتنا را از پشت بیسیم برج مراقبت میشنود که در حال اوج گرفتن با هواپیماست و نمیتواند آن را کنترل کند. عبدیپور با هوشمندی سقوط هواپیمای آتنا را به مخاطب نشان نمیدهد و این نکته مهم در پایانبندی فیلم محسوب میشود. اما وقتی مرکز اصلی فیلم بطریبازی و شرطبندیست، مخاطب هم انتظار موقعیتهای هیجانانگیزی را از فیلم دارد اما وقتی به این موقعیتها درست پرداخته نشود مخاطب هم نمیتواند با فیلم همذاتپنداری کند به طوری که عبدیپور در مهمترین سکانسها از نریشن استفاده کرده که این باعث شکاف در خط روایی شده از سوی دیگر اگر کارکترهایی مثل دامون یا دایی را از فیلم حذف کنیم هیچ اتفاقی برای «تیکآف» نمیافتد چرا که سکوت دامون یا جملات بیربط دایی به شکلگیری درام کمکی نمیکند. انگار فیلمساز به دلیل کمبود عناصر در فیلمنامه از این دوکارکتر استفاده کرده است، وجود کارکتری مثل شیرزاد که بهتر میبود بیشتر روی آن تمرکز میشد. به فیلم خدشه وارد کرده؛ تمامی این ضعفها از ریتم نشات میگیرد به طوری که قصه ریتم و پتانسیل معرفی شخصیتها را ندارد به همین دلیل عبدیپور از نریشن استفاده کرده، «تیکآف» از لحاظ نوع روایت در قصهپردازی به دلیل پرداخت به دنیای جوانان تا حدودی به فیلم «رخ دیوانه» شباهت دارد با این تفاوت که در «رخ دیوانه» با یک تعلیق بجا و یک داستانپردازی خوش ریتم مواجه بودیم. اما در «تیکآف» به دلیل استفاده نادرست از عنصر سرخوشی و عقدهگشایی جوانانه انگار با یک فیلم بچهگانهیی طرف هستیم، به غیر از بازی مصطفی زمانی که توانسته در نقش فائز با لهجهی جنوبی ایفای نقش کند بازی سایر بازیگران چندان چشمگیر نیست مخصوصا رضا یزدانی که مشخص نیست به عنوان یک خواننده چرا در این فیلم بازی میکند، اساسا این استفاده نامشخص از خواننده به جای بازیگر چند سالیست در سینما باب شده که فیلم را با آسیب جدی مواجه میکند؛ به دلیل جغرافیای فیلم بهتر میبود قابهای لانگ شات یا فراتر از آن در فیلم استفاده میشد اما اندازه نماها در بیشتر سکانسها باعث شلختگی در تداوم «تیکآف» شده است حتی تدوین هم نتوانسته به تداوم و اتصال نماها کمک کند چرا که ریتم در «تیکآف» از فیلمنامه نشات میگیرد. مطمئنا این فیلم با تمرکز بیشتر در قصهپردازی و پردازش مناسب در کارگردانی میتوانست به یک اثر خوش فرم و محتوا تبدیل شود.