انتخاب سوژه فیلم «خونه» هوشمندانه و غیرکلیشهای است.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
سینمای مستند در سالهای اخیر رشدی در خور توجه و ارزشمند در حوزه تولید آثار با کیفیت و استاندارد داشته و خیل عظیم علاقهمندان جوان سینما که در این حوزه فعالیت میکنند، نشان از اهمیت سینمای مستند دارد. چه آن که آن کس که صرفا برای نام و نان در سینما گام برمیدارد، به روشنی واقف است که سینمای مستند نه نانی دندانگیر دارد و نه نامی جذاب برای رسانههای دیداری و شنیداری. با این همه سینمای مستند امروز ایران بهرغم گسترش روزافزون تولید در این حوزه و تولید آثاری ارزشمند و ماندگار که در جذب جوایز جشنوارههای مختلف جهانی توفیقاتی مهم داشته است، از فقر سوژه رنج میبرد. با نگاهی به تولیدات این سالها میتوان دریافت که بیشتر گرایش سینماگران فعالیت در حوزه مستندهای اجتماعی است. نمونه بارز این اتفاق آخرین دوره جشنواره فیلم حقیقت که چندی پیش در مجموعه چارسو برگزار شد و بخش سینمای مستند سی و پنجمین دوره جشنواره فیلم فجر است. درباره گرایش سینماگران حوزه مستند به سمت سوژههایی با مضامین اجتماعی و انسانی علل مختلفی را میتوان برشمرد. از جمله سیاستگذاریهای متولیان جشنوارههای داخلی که عمدتا دولتی هستند و با اهدای جوایز به بعضی از فیلمها به کارگردانان سمت و سو میدهند که مثلا چه آثاری و در چه حوزههایی تولید کنند و... اینجاست که جای خالی جشنواره مستقل فیلم مستند کیش به مدیریت کامران شیردل بیشتر از هر زمانی اهمیت خود را یادآور میشود. پرداختن مفصل و دقیقتر به این موضوع مجال و فرصتی دیگر را طلب میکند. با این مقدمه ابتدایی اهمیت فیلم «خونه» بیشتر نمایان میشود.
خدایار قاقانی که سابقهای ارزشمند در حوزه موسیقی و خبرنگاری در حوزه سینما دارد، برای نخستین ساخته بلند مستند خود، نه یک سوژه اجتماعی صرف، که فراتر از آن بنایی قدیمی و در حال تخریب را دستمایه کار خود قرار میدهد، تا با بهانه قرار دادن عمارت قدیمی میرزاحسن مستوفیالممالک نقبی آسیبشناسانه به مسائل اجتماعی روزگار ما بزند. فیلم با سکانسی به یادماندنی از فیلم «عروسی خوبان» ساخته محسن مخملباف آغاز میشود. در نگاه نخست شاید گنجاندن این سکانس طولانی صرفا جهت یادآوری، استفاده از عمارت به عنوان لوکیشن فیلم را یادآور شود، که البته در پایان سکانس انتخابی متوجه میشویم این گونه نیست. تکرار واژه آتیش، آتیش، آتیش... و تصاویر خرابی و ترکهای عمارت در سکانس بعد، هشدار نگرانکنندهای است که تا انتهای فیلم گریبان مخاطب را رها نمیکند. گویی واقعا عمارت میرزا حسن مستوفیالممالک نه به خاطر گذر زمان، که به جهت اهمال مردمان روزگار ما تعمدا به آتش کشیده شده است.
آدمهای متعددی به خانه میآیند و هر یک به فراخور هنر، آگاهی و اطلاعاتی که پیرامون خانه، موقعیت جغرافیایی و ساکنان گذشته آن دارد، در مقابل دوربین سخن میگوید و میرود. تمام بار انتقال اطلاعات توسط همین آدمها به مخاطب منتقل میشود. شیوهای که کارگردان انتخاب میکند، رسا و کامل نیست. مخاطب در انتهای فیلم اطلاعات پراکنده مهمانان عمارت را به راحتی نمیتواند کنار هم چیدمان کند. خاصه آن که قطعات پازل به درستی در طول فیلم در اختیارش قرار نمیگیرند که در فینال فیلم پازل کاملی را بسازد. به نظر میرسد استفاده از نریشن در کنار اطلاعاتی که توسط مهمانان عمارت ارائه میشد، میتوانست به درک درست و بهتری از فیلم بیانجامد.
از طرفی به نظر میرسد قاقانی در انتخاب و چیدمان مهمانان دچار نوعی دوگانگی و به عبارت درستتر، شیفتگی شده است. از طرفی آیدین آغداشلو درباره سنت درهای نقاشی شده و تاریخچه آن صحبت میکند و این که عدم تاکید بر تعهد هنر سنتی در نقاشی درهای خانه دیده میشود. محمدرضا اصلانی با اشاره به تخریب عمارت از تاریخ فروریخته میگوید، فریدون حافظی و علیرضا میرعلینقی درباره اجرای موسیقی در آن عمارت و اساسا حضور موسیقی صحبت میکنند، و نصرالله حدادی و عبدالله انوار درباره ساختمان عمارت و جغرافیای آن و همچنین فعالیتهای سیاسی مالک خانه میگویند و این روند تا پایان فیلم به درستی ادامه پیدا میکند و در جایی دیگر حضورناصر ملکمطیعی و صحبتهایی که نه درباره عمارت که بیشتر درباره خود و سینما میکند، یا احسان نراقی و ویگن داوودی، جهانگیر هدایت و... نه تنها اطلاعاتی مفید به مخاطب منتقل نمیکند، بلکه باعث طولانی شدن فیلم شده است. به نظر میرسد تدوین دوباره فیلم توسط تدوینگری به جز کارگردان اثر میتوانست به کوتاه شدن و ریتم مناسب فیلم و حذف صحنههایی که کارگردان با شیفتگی از حذفشان خودداری کرده است، ختم شود.
انتخاب هوشمندانه و غیرکلیشهای سوژه فیلم در کنار انتخاب درست سکانسهایی از فیلمهایی که در عمارت مستوفیالممالک تولید شدهاند، همچون «دلشدگان»علی حاتمی که اشاره به عاشقی در عمارت و خانه دارد، «دیوانه از قفس پرید»احمدرضا معتمدی که باز اشاره به عمارتی دارد که بودنش موی دماغ است و نبودنش چشم و چراغ و سریال «سلطان صاحبقران» علی حاتمی و... از ویژگیهای کار قاقانی است.
سکانسی که خانم معیری، نوه مستوفیالممالک، درباره واگذاری خانه به اداره کل پست جهت راهاندازی موزه میگوید تا بلکه از تخریب آن جلوگیری شود و همزمان او در کنار شومینه خانه آباء و اجدادی تلاش میکند خود را گرم کند و کمی بعد متوجه میشویم و میبینیم که مدیران پست به تعهدات خود عمل نمیکنند، از تاثیرگذارترین بخشهای فیلم است.
انتخاب نام «خونه» که هم تداعی خانه میکند و هم خانهای که دلش خونه، از دیگر ظرافتهای قاقانی در فیلم است. به عبارت درستتر این روزها خونه خونه. طنز تلخ فیلم «خونه» شاید جایی باشد که مخاطب به سیر فیلمهایی که از گذشتههای دور تا امروز در آن تولید شده، نگاه میاندازد و مغموم متوجه میشود عمارتی که روزی لوکیشن آثار ارزشمندی چون «سلطان صاحبقران» و «دلشدگان» بود، حال به روزی افتاده است که «خوب، بد، جلف» را میزبانی میکند. به قول فروغ فرخزاد: «در کوچه باد میآید و این ابتدای ویرانی است.»