«احتمال باران اسيدی»، ساخته بهتاش صناعیها، فيلمی گرم و تأثيرگذار درباره انزوا و تنهايی و کسالت است.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
همه چيز برای کسالت مهياست، برای خسته شدن؛ فيلم اول فيلمسازی که داستانش درباره مردی به انتهای خط رسيده و منزوی است. بدون شک پيشفرضهای ذهنی در مواجهه با خلاصه داستان فيلمی اين چنين، ما را به اين نقطه میرساند که فيلمنامهنويس و فيلمساز قصد دارند با انتقال کسالت به تصويری واقعگرايانه از انزوای انسان امروز و سرگشتگی آدمهای نسلهای مختلف برسند. اما هميشه استثنا هم وجود دارد. اتفاقات دلگرمکنندهای که نشان از بلوغ و تکامل يک نسل تازه از سينماگران ايرانی میدهد؛ نسلی که نمايش کسالت را توجيه ساخت اثری کسالتبار نمیدانند.
برخلاف پيشفرضها «احتمال باران اسيدی»، ساخته بهتاش صناعیها، فيلمی گرم و تأثيرگذار درباره انزوا و تنهايی و کسالت است. رسيدن به چنين هدف سختی حاصل هوشمندی فيلمنامهنویس و فيلمساز در انتخاب نحوه روايت و عوامل مؤثر در اجرای مسير روايت است.
تمايل سينماگران ايرانی در چند سال اخير به مينيماليسم در روايت و کمينهگرايی در اجرا و نمايش ساختار دراماتيک، باعث خلق آثاری شده که در نهايت، کال و خام و در بيان عواطف انسانی و نمايش فراز و فرودهای درونی شخصيتها ناپختهاند. اين شکل از کمگويی در روايت، بيش از آنکه کنشی عميق و حساب شده در خدمت بيان روايی اثر باشد، بيشتر واکنشی است به اغراق در بيان، که ويژگی اصلی آثار تجاری است. چنين رويکردی در نهايت به زيان فيلمهايی تمام میشود که قرار است به بيان عواطف و درونيات شخصيتها بپردازند. وقتی شخصيتها و حوادث، کامل و ملموس برای تماشاگر بيان نشوند درنتيجه، همذاتپنداری و همراهی تماشاگر به حداقل میرسد و در نهايت، فيلمها به پوستهای از داستان قناعت میکنند و تماشاگر سيراب و سرخوش از سالن خارج نمیشود.
مينيماليسم کمفروشی نيست؛ بلکه اتخاذ روشی هدفمند برای درگيری ذهنی بيشتر تماشاگر با موضوع، بر اساس انتخاب هوشمندانه وجوه ديگری از روايت در درام است که در داستانگويی رايج کمتر ديده میشود. به عبارت ديگر کمينهگرايی، انتخاب زاويه روايت متفاوت برای درام است، نه نقصان در بيان. با اين توضيح اولين فيلم صناعیها با فيلمنامه دقيق و پر از جزئيات مريم مقدم، روايت کاملی از داستان خود را با زوايای متفاوت ارائه میدهد؛ به اين معنی که شخصيتها به درستی شکل گرفتهاند و هرکدام در موقعيت خودشان عمل میکنند و مسيری که بايد را طی میکنند تا به مقصد برسند.
چالش دراماتيک متن، هرقدر که روايت پيش میرود عميقتر میشود. انزوا و تنهايی منوچهر، قهرمان فيلم، با بازنشستگی و مرگ مادرش ابعاد عميقی پيدا میکند. قهرمان به جست وجوی دوست قديمیاش، خسرو، راهی سفر میشود، اما گره ديگری در داستان رو میشود: خسرو تمايلی به ديدار با منوچهر ندارد. او هر روز به دفتر کارخانه دوستش زنگ میزند، اما منشی حتی برای ساعاتی کوتاه به منوچهر وقت نمیدهد. در مرحله آخر، منوچهر خسرو را پيدا میکند اما او همراه زنی است در يک ماشين لوکس و بیاعتنا به او.
فيلمنامهنويس با گزينش موقعيتهای دشوار زندگی منوچهر، به ترسيم و تصوير کاملی از زندگی روزمره انسانهای تنها و سرخورده دست میيابد که هرگز قادر نبودهاند محيط پيرامون خود را بشناسند و آن را درک کنند. منوچهر با مرگ مادر و حکم بازنشستگی و بیاعتنايی دوست قديمی پس از يک سفر ناگزير و آشنايی با دو جوان که آنها هم در غوغای شهری بزرگ و ناساز دچار دلخستگی و روزمرگی شدهاند از پيله تنهايیاش بيرون میآيد و ارتباط از دست رفته با پيرامونش را دوباره پيدا میکند.
صحنه پايانی فيلم، نمود بارز اين تحول است؛ وقتی منوچهر پس از يافتن خسرو که تمام سرمايه عاطفیاش را روی او گذاشته، نااميد نمیشود. خسرو در کنار زنی به سرعت از کنار منوچهر رد می شود و حتی نيمنگاهی هم به او نمیکند. اگر با منوچهر پيشين طرف بوديم، او بايد روزنه اميد را برای داشتن دوستی که میتوانست تنهايی او را در پيری پر کند، از دست رفته میديد. اما منوچهری که سفر درونیاش را لحظه به لحظه با او تجربه کردهايم، محافظهکاری و وسواس بيمارگونه زندگی کادره شدهاش را کنار میگذارد و زير بارش باران، در حالی که چتری در دست دارد قدم میزند و ترسی هم از خيس شدن در خود نمیبيند.
برای رسيدن به تأثيرگذاری در روايت، کارگردان سعی میکند تا حد امکان از گفتوگوهای روزمره کم کند و ناگفتههای شخصيت اصلی داستان را روی تصاوير ثابت و بیتحرک که برگرفته از زندگی روزمره اوست قرار بدهد و با ورود به ذهن قهرمان فيلم، فضاسازی کند و جنبه اغراقآميز رايج در بيان احساسات را به تصويری بیاغراق و مؤثر تبديل کند. در چنين مسيری، دوربين ساکن، کمک بزرگی به روايت و استراتژی کارگردان میکند.
اما بهترين و فراموش نشدنیترين بخش فيلم، بازی شمس لنگرودی، مريم مقدم و پوريا رحيمیسام به عنوان بازيگران اصلی اين فيلم است. اين انتخابهای هوشمندانه علاوه بر آشنايیزدايی از کليشههای رايج در زمينه اين نقشها و روايتهای مشابه، گرمی و سرزندگی کنترل شدهای به فيلم تزريق کرده که بدون شک جهان مورد نظر کارگردان را کامل کرده است.
موسيقي هنريک ناجی (آهنگساز برجسته سوئدی که پيش از اين به خاطر ساخت آلبومی به سبک موسيقی تلفيقی و با بهره از اشعار خيام در ايران شناخته شده) در کنار عوامل ديگر به کمک خلق جهان فيلم آمده است. همان مينيماليسم هوشمند در روايت و اجرا را میتوان در فيلمبرداری محمدرضا جهانپناه و طراحی صحنه ايرج رامينفر هم احساس کرد. نوازندگی رضا آبايی، نوازنده مطرح قيچک مقيم کانادا، در موسيقی اين فيلم ساختار صوتی کار را به سمت و سوی عميقی سوق داده است.
«احتمال باران اسيدی» به عنوان فيلم اول بهتاش صناعیها معرف کارگردانی است که در فيلمسازی به دنبال معنای واقعی مفهوم مينيماليسم هوشمند است؛ چيزی که در سينمای ايران کمتر طرفدار دارد.
مينيماليسم فضيلت نيست. آنچه فضيلت است ذکاوت در بيان کمينهگراست؛ کاری که رخداد درستش در اين فيلم، شوق تماشای گسترش آن در آثار بعدی فيلمساز را بيشتر میکند.