«ساعت ۵ عصر» نه کمدی است، نه گروتسک و به هیچ یک از گونههای طنز و کمدی تعلق ندارد، جز هجو! این فیلم تنها و تنها هجویهای خستهکننده و ملالآور در مذمت مردم بیدفاع و مظلومی است که فیلمساز پیشنهاد میدهد به جای ایراد گرفتن از سیستم و مسئولان، فقط به فکر اصلاح خودشان باشند.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
«ساعت ۵ عصر» قبل از هر چیز فیلمیست که پیکان ملامت را به سمت مردم گرفته است. نگاه مهران مدیری در اولین ساختهاش نه به مثابه نقد اجتماعی - که اتفاقا بسیار در طنز و کمدی کاربرد دارد - بلکه به عنوان یک قاضی از پیش تعیینشده و یکطرفه، مشکوک و آزاردهنده است. در نتیجه با اثری مواجه هستیم که تمامقد از قانونمندی و نظام سیستماتیک کشور دفاع میکند و تقصیر تمام مشکلات، کمبودها، بحرانها و ناملایمات موجود را به گردن مردم عادی و شهروندان میاندازد.
شخصیت اصلی فیلم یک مرد متمول تحصیل کرده و خسته از مردم بیفرهنگ اطرافش است که در همه جا- از آپارتمان شخصیاش تا اماکن عمومی مثل مترو، بیمارستان و بهشتزهرا - مورد آزار و هجوم و حتی خوی وحشی مردم قرار میگیرد و از دست آنها آسایش و آرامش ندارد. سیستم اخلاقی حاکم بر جامعه و نظام شهروندی هم - مثل همین شخصیت مستأصل - قربانی یک مشت زامبی شده است که به هیچ صراطی مستقیم نمیشوند.
در یکی از سکانسهای فیلم جناب پرهام (سیامک انصاری) در کوچهای میان تجمع و اعتراض کارگران و همچنین ماموران نیروی انتظامی برای برقراری نظم قرار گرفته است و تردید دارد که برای حفظ جان خودش و فرار از مخمصه از میان مردم معترض رد بشود یا از لابهلای مأموران مسلح نیروی انتظامی. آنوقت بعد از کلی تعلل، برای نجات جان خودش، عبور بیخطر از کنار مأموران را ترجیح میدهد که بدون کمترین آزار و اذیت و حتی توجهی به او، مشغول انجام وظایف خود هستند و کاریبهکار کسی مثل او ندارند که جزو معترضان نیست! البته این نگاه عافیتطلبانه تا حدی میراث تلویزیون است که مجریان قانون را همواره در جایگاه خیر مطلق مینشاند و هیچ شرارتی - حتی در حد بینظمی و کجفهمی و نامهربانی - را به یونیفرمپوشان نسبت نمیدهد. در چنین نگاهی، مردم با بیاخلاقی و جهل و عصبیت خودشان، دستیدستی خودشان را توی هچل میاندازند و کار را به درجهای از اغتشاش و فضاحت میرسانند که در نهایت نمایندگان نظام اخلاقی و اجتماعی حاکم ناچارند وارد میدان شوند و اوضاع را به آرامش عادی برگردانند. در این نگاه همواره فرد و شهروند مقصر است و در فیلم مدیری این نگاه یک درجه غلیظتر هم شده است: شهروند ایرانی مقصر است. مردم عادی اغلب ندانمکار و جاهل و خشن و بدویاند و کار دست خودشان و دیگران میدهند.
در اولین سکانس فیلم با جناب پرهام از طرف بانک تماس میگیرند و ضمن یادآوری جهت موعد پرداخت قسط تذکر میدهند که در صورت عدمپرداخت، خانهی او به مزایده گذاشته میشود. فیلم با توهم استرس و اضطراب جناب پرهام برای پرداخت قسطش آغاز میشود و همچنین نارضایتی از سیستم ناامن و تهدیدزای بانک. در صورتی که همهی اینها توهم اوست. جناب پرهام درباره جامعه و کشورش دچار سوءتفاهم بوده و تنها در طول یک روز با مصایب و مشکلهایی که مردم برایش به وجود میآورند، متوجه میشود عامل ناامنی و تهدیدکننده برای او اجتماع است، نه سیستمی که تنها انتظار برقراری قانون را از مردمش دارد؛ بهخصوص که در یکی از سکانسهای آخر فیلم، خانم مسئول مهربان بانک بعد از مشاهدهی هراسانی و سرگردانی جناب پرهام به او میگوید: «نه دیگه! اونجوری هم نیست که با یه روز تأخیر، خونهتونو ازتون بگیرن!»
فیلمساز عامل هر گونه اختلال در جامعه را تنها خود مردم میداند و با پاک کردن صورت مسأله و ریشهی مشکلها سعی در مطهر ساختن سیستم دارد. برای همین بارها به تماشاگر گوشزد میکند که خوی وحشی مردم باعث ایجاد بینظمی و کارشکنی میشود. عطف به سکانس بیمارستان که فیلمساز، مسبب شلوغی و بیدروپیکری آن را نه مسئولان بیمارستان و کمبود تخت و رسیدگی به بیماران بلکه زامبیهایی میداند که در جامهی مردم عادی در راهروها وول میخورند. در همین لحظه مرد جوانی که خون زیادی از او رفته، بدون اندکی آه و ناله از دردی که دارد، آدرس صندوق را میپرسد. مرد میگوید چاقو خورده ولی آن خوی زامبیطور در او آن قدر زیاد و پیشرفته است که عین خیالش نیست و با آمدنش به بیمارستان تنها پرستاران و جراحان فرشتهخوی را به ترس و وحشت میاندازد، وگرنه چاقو خوردن که درد ندارد! در مقابل، پرستار فرشتهسانی که انگار از آسمان آمده است در کمال مهربانی و خونسردی به جناب پرهام رسیدگی میکند؛ همه چیز خوب و شیک و راحت است، اگر مردم اجازه بدهند!
این نمونه را اضافه کنید به این که فیلمساز عامل فروختن اجناس زیر قیمت بازار را در مترو و توسط دستفروشها نه بیکاری و بیشغلی مردم که بیفرهنگی آنها برمیشمارد و حتی ازدحام سرسامآور مترو از نگاه فیلمساز تقصیر عدم فرهنگ صحیح مردم است نه کمبود واگن! حتی مأمور اطلاعاتی که از او بازجویی میکند، مهربانتر از نامزدش است و بنا را بر صداقت جناب پرهام میگذارد ولی نامزدش مدام به او مشکوک است و بازجوییاش میکند و از فیلمهایی که نامزدش برای او فرستاده است، استفادهی سیاسی میکند.
«ساعت ۵ عصر» نه کمدی است، نه گروتسک و به هیچ یک از گونههای طنز و کمدی تعلق ندارد، جز هجو! این فیلم تنها و تنها هجویهای خستهکننده و ملالآور در مذمت مردم بیدفاع و مظلومی است که فیلمساز پیشنهاد میدهد به جای ایراد گرفتن از سیستم و مسئولان، فقط به فکر اصلاح خودشان باشند. فیلم از این جهت به مدیحهای چرب و چیلی برای سرمایهگذارانش به شمار میرود که از منظر سینمایی نیز هیچ جلوهای ندارد. یک پازل شلخته و به هم ریخته از شعارهای به ظاهر اجتماعی که به مدد دوربین محمود کلاری ژست آوانگارد و روشنفکری به خود گرفته است.
حکایت «ساعت ۵ عصر» حکایت کلاغی است که میخواست راه رفتن طاووس را یاد بگیرد و راه رفتن خودش هم یادش رفت. حالا دیگر در این فیلم بیدر و پیکر از همان کمدین شاخص تلویزیونی (البته در سالهای دور) خبری نیست. فیلم به وفور از فیلمبردار باتجربهاش برای لاپوشانی کارگردانی ضعیف و تلویزیونی خودش بهره میبرد و در بسیاری از سکانسها از جمله بهشتزهرا بدون هیچ خلاقیتی، سنگینی وظایف کارگردان را به دوش فیلمبردار میاندازد. اولین فیلم مهران مدیری چیزی برای دیدن و فهمیدن ندارد. تعجب نکنید و دنبال چیزی نگردید؛ «لباس جدید پادشاه» برهنگی را بر تن کرده و انتظار شنیدن تعاریف دروغین را دارد.