«لونه زنبور» در حالی در زمره فیلمهای کمدی این چند سال اخیر جای میگیرد که از ابتذال به دور است و شوخیهایش مبتنی بر موقعیت و کاراکترهایش است و در آن خبری از شوخیهای مستهجن و بازی با اینگونه المانها در ذهن بیننده نیست و ازاینجهت یک فیلم کمدی شریف است.
«تا حالا دست چپ زن یک پادشاه از نزدیک دیدی؟»
جمله بالا خلاصهای است از «لونه زنبور» که از زمان تولید فیلم تا پخش آن تبلیغ میشد. جملهای که بهمانند رسم جدید سینمای ایران که شعارهای تبلیغاتیشان هر چیزی را نشانه میگیرد بهجز حال و هوای فیلم و داستانی که باید منتظرش باشیم، اطلاعاتی به بیننده نمیدهد و حتی کمی غلطانداز است.
«لونه زنبور» سومین فیلم کارنامه کاری برزو نیکنژاد است که در ژانر کمدی ساختهشده است و از جهاتی یک گام به عقب برای این فیلمساز است. «لونه زنبور» کاملاً کپی فیلم «Big Job» ساختهشده در دهه ۵۰ میلادی و محصول سینمای انگلستان و حتی بیشتر از آن کپی برابر اصل «Blue Streak» محصول سال ۱۹۹۹ هالیوود با بازی مارتین لورنس است. پس برخلاف «زاپاس» کار قبلی نیکنژاد، با یک داستان اصیل و بومی طرف نیستیم و بازسازی یک فیلم موفق دیگر را تماشا میکنیم. «لونه زنبور» آنقدر وامدار این فیلم هالیوودی است که نهتنها از جهت خط اصلی روایت یکسره از این فیلم میآید که حتی بعضی دیالوگها دقیقاً و عیناً ترجمه دیالوگهای فیلم مزبور است. حالآنکه بازسازی یا برداشت آزاد از یک اثر دیگر نهتنها ایرادی ندارد که وقتی وارد فضای ذهنی فیلمساز شود و محصول نهایی حاصل تفکر شخصی او باشد خیلی هم خوب است اما وقتی برداشت آزاد و یا حتی بازسازی را کپیبرداری محض اشتباه گرفته شود، اولین ضربه را خود فیلمساز به کارش وارد میکند.
بدتر اینکه شعور و حافظه سینمایی مخاطب را دست کم بگیریم و فکر کنیم هیچکس این فیلم را ندیده است یا به خاطر ندارد، توهین به سینما در معنای کلی آن است و اینکه با یک جمله بیسروته بیننده را از مسیر اصلی منحرف کرده و او را وادار کنیم به تماشای اثری بنشیند که قبلاً عین آن را دیده است کمی از شرافت دور است، مخصوصاً که در هیچ کجای فیلم هیچ اشارهای به منبع الهام فیلم و منشأ اثر هم نمیشود.
در سکانس اول فیلم تلویزیونی روشن است و فیلمی وسترن پخش میکند و اگر نیکنژاد از این فرصت استفاده میکرد و سکانسی از این فیلم را نمایش میداد، حداقل ادای دینی به خالقان اثر اصلی بود یا ادای احترامی به بینندهای که قبلاً این فیلم را با فرمت دیگری دیده است. پس از جهت اصالت و محتوا، «لونه زنبور» جای دفاعی باقی نمیگذارد.
اما از جهت دیگر، میتوان «لونه زنبور» را یکقدم روبهجلو در سینمای نیکنژاد دانست. کار قبلی این فیلمساز، «زاپاس» بااینکه قصهای صمیمی دارد و روایت اصیلش با شیرینی خاصی ارائه میشود و بازیگران خوبی هم دارد اما بهشدت از شیوه کارگردانی تلویزیونی سازندهاش آسیبدیده است. نیکنژاد که تخصصش بیشتر در ساخت مجموعههای تلویزیونی است، در «زاپاس» ناتوان از زمین گذاردن این سایه سنگین، با همه پتانسیلهای روایتش، بیننده را درگیر نمیکند و درنهایت فیلمی در حد یک فیلم تلویزیونی معمولی ارائه میدهد.
«لونه زنبور» باوجود اشتباهات فاحش کارگردانی در دکوپاژ و میزانسن و عدم ارائه قاببندیهای مناسب و حسابشده و کادرهای ناقص و تختش، حداقل در قامت یک اثر سینمایی قابلقبول است.
نیک نژاد بهخوبی توانسته میان دو کاراکتر اصلیاش ارتباط برقرار کند و مسیر پرفرازونشیب این دو را برای بیننده جذاب و گیرا کند. «لونه زنبور»حاصل قرار گرفتن دو کاراکتر متفاوت در یک موقعیت کمیک است که شوخیهای لحظهای را رقم میزند و نیک نژاد بهخوبی توانسته موقعیت کمدی را در پس این شوخیهای لحظهای بپروراند و روایتی یکدست و منسجم ارائه کند که بار کمدی فیلم را از ابتدا تا انتها به دوش میکشد و لحظهای از ریتم نمیافتد و حتی در سکانس پایانی فیلم هم فضای روایت حفظ میشود و فیلم با یک پایان سرهمبندی شده و ناجور تمام نمیشود.
دو کاراکتر اصلی، با بازی پژمان جمشیدی ومحسن کیایی، خوب پرداختشدهاند و تیپهای کمدی قابل قبولی هستند و همین موضوع «لونه زنبور» را پرکشش تر و جذابتر میکند؛ اما در پرداخت شخصیتهای فرعی، این دقت نظر به چشم نمیآید و برخوردهای دو کاراکتر اصلی با سایر شخصیتها، باعث میشود این عدم توازن بیشتر به چشم آید. پرداخت ناشیانه شخصیتهای فرعی فیلم بهگونهای است که با حذفشان لطمهای به روایت وارد نمیشود و انگار خود فیلمساز هم نزدیکیهای پایان فیلم یکییکی این کاراکترها را فراموش میکند و داستانش را با محوریت شخصیتهای اصلیاش بهپیش میبرد و تمام میکند. گرچه بازی خوب محسن کیایی و پژمان جمشیدی و حوصلهای که در پرداخت کاراکترهایشان خرج شده است، بار این کجسلیقگی را به دوش میکشد و بیننده را ناامید و پسزده نمیکند.
در اینجا لازم است راجع به پژمان جمشیدی و بازیاش در این فیلم صحبت کنیم. جمشیدی که از دنیای فوتبال وارد تلویزیون و بعدتر سینما شده است، در اوایل کارش بهویژه مجموعه «پژمان» که نقطه پرش او محسوب میشود، بازی خام و سطحی ارائه میکرد و در حد یک شخصیت کمدی که بهواسطه هویت خودش بیننده را به خنده وامیدارد شناخته میشد. امروز اما همانقدر که سخت است باور کنیم، جمشیدی کاندید دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مکمل مرد شده است، سخت است که «لونه زنبور» را ببینیم و باور کنیم این ستاره همان پژمان است.
جمشیدی در «لونه زنبور» پابهپای محسن کیایی که هم توانایی بازیگریاش را ثابت کرده است و هم در کارهای کمدی قبلیاش خوب درخشیده است پیش میآید و حتی گهگاه او را تحتالشعاع قرار میدهد. بازیگری که اعلام نامش بهعنوان کاندید دریافت سیمرغ با حاشیههای نهچندان زیبایی همراه بود، در آخرین کارش بهشدت به استانداردهای بازیگری کمدی نزدیک شده است و هم اینکه هویت فوتبالیست بازنشسته را هم یدک نمیشود و همچنان میتواند از بیننده خنده بگیرد و روی پرده موفق ظاهر شود، نشان از رشد تواناییهای این بازیگر دارد. البته این نکته را هم نباید فراموش کرد که کیایی و جمشیدی هر دو در موقعیتهای دو کاراکتری اینچنینی سابقه طولانی دارند و همکاری این دو در تئاتر، منجر به برقراری رابطهای قابلباور و دوستداشتنی میان این دو شخصیت شده است.
درنهایت، باوجوداینکه کمدی نهتنها در سینمای ایران که در همه جای دنیا، ریسک کمخطری است و کمابیش، موفقیتش از قبل تضمینشده است و اینکه «لونه زنبور» یک کپیبرداری نهچندان شرافتمندانه است، کلیت اثر موفق است و به هدفش که خنداندن و سرگرم کردن مخاطب است دست مییابد. «لونه زنبور» در حالی در زمره فیلمهای کمدی این چند سال اخیر جای میگیرد که از ابتذال به دور است و شوخیهایش مبتنی بر موقعیت و کاراکترهایش است و در آن خبری از شوخیهای مستهجن و بازی با اینگونه المانها در ذهن بیننده نیست و ازاینجهت یک فیلم کمدی شریف است.