«آنسوی ابرها» به دنیای بزرگترها و نسلهای قدیمیتر میپردازد و بهنوعی از عنصر کودک و نوجوان به معنی سنتی خود فاصله میگیرد و شاید اشکال کار مجیدی هم در همین تغییر نسل باشد
فیلم «آنسوی ابرها» یک ملودرام کلاسیک و سمبولیک جهانی است با امضای شخصی و ساده مجید مجیدی که آن را از ملودرام شریف فیلم «باران» عاریت گرفته است. در آن فیلم و سایر آثار مجیدی، یک جوان در محور داستان قرار دارد که ذاتاً خوشطینت و پاک است اما جبر محیطی و تربیتی، او را به امور خلاف واداشته است و شخصیت هندی «امیر» (ایشان کاتار) نیز در فیلم «آنسوی ابرها» همینگونه است، او موادفروش و خشمگین و عاصی است اما قلباً به پلیدیها تمایل ندارد و با رفتارهای احساسی خود درصدد جلب رضایت دیگران و دختر مورد علاقهاش است.
«امیر» عشق اسطورهای به خواهرش «تارا» دارد که میتوان آن را همان کودک فیلم «بدوک» مجیدی دانست. عشق خواهر به برادر در «آنسوی ابرها»، مشابه عشق «آنتیگونه» (دختر ادیپوس شهریار) است، تجسم یک عشق پاک خواهر داغدیده به برادر که هردو در موقعیت تراژیک قرارگرفتهاند. اما وجه رمانتیک و ملودرام فیلم مجیدی، مانع از آن میشود که آن را اثر کلاسیسمِ یونانی محسوب کنیم.
حس حبّ و بغض، سلوک نفسانی و رفتاری، مکافات عمل، منِ برتر یا نفس لوامه (همان ایگو و سوپر ایگو در روانشناسی) در شخصیت پسرِ فیلمهای مجیدی، عنصر برجسته است که بارگههایی از صفات مرگ آگاهی و خودآگاهی شرقی پیوند میخورد و مخصوصاً اینکه مجیدی از نماهای لانگ شات، برای ادراک فطری مخاطب استفاده میکند و با نماهای مدیوم شات، آن ادراک را به کنش تبدیل میکند و سپس با نماهای کلوزآپ، نوعی تأثر و کیفیت نهایی را نشان میدهد (مانند عواطف تانیشا -دختر نوجوان- و نمای تالاب و نوع معرفی خیانت آنیل به امیر)
این شیوه نماگیری مجیدی، روش نوین و یک بنمایه فکری جدی محسوب میشود، روشی که نسبت به فیلمهای اپیک و مذهبی سالهای دور جهان که با روش سینما اسکوپ فیلمبرداری میشدند، هوشمندانهتر و مؤثرتر است.
مجیدی بااینکه حومه شهر و محلههای کثیف را نشان میدهد اما ذاتاً از نکبت سبک نوآر و رئالیسم چرک شهری فاصله میگیرد و همین مرزگذاری، رمز طراوت سینمای مجیدی است که بعد از تجربه قدسی فیلم «محمد رسولالله»، هم چنان شأن خود را حفظ میکند و برای خوشامد محافل و جشنوارههای غربی، نیت خود را عوض نمیکند و شاید علت نادیده گرفتن این فیلم از سوی جشنوارههای درشت جهانی، همین اخلاقگرایی سالم این فیلم باشد!
«آنسوی ابرها» قبل از آنکه ناتورالیسم باشد، یک «سمبولیسم» است؛ از نماها و اشیا و شهر تا خود انسانها و اسامی و روابطشان؛ درواقع مجیدی، قواعد یک روایت اخلاقی و انسانی را با اشیایی مثل پرده بیان میکند که نماد حریم گرفتن و حیا است، همانطور که تالاب، نماد فرورفتن در منجلاب اعمال ناروای امیر و آنیل است و همینطور آزاد شدن کبوترها از قفس و پستو، نماد آزادگی است.
«آنسوی ابرها» اثری است که اگر هر کارگردان دیگری مثل «میرا نایر» میساخت، فیلمی ناروا مانند Salaam Bombay (1988) درمیآمد! اثری که موذیانه، در روسپیخانهها و روابط هزل انسانی متوقف مانده و جز عشق اروتیک و چرکی و سیاهی، پیامی نداشت، اما مجیدی زهر آن فیلم و سایر فیلمهای مبدأ غربی را گرفته و با مقصد کدهایی از زندگی شرقی درآمیخته و یک لباسی تازه و انسانی در قامت مخاطب جهانی پوشانده است. فیلمی است که همه میفهمند و آزار نمیدهد و کسی مالباخته و مأیوس از سینما بیرون نمیآید!
فقر و غنا، سنت و مدرنیته، خیر و شر و.. همگی مؤلفههای مشترک بشری هستند و مجیدی با ادای دینی به سینمای ملودرامِ شبه نئورئالیسمی و سمبولیک، توانسته است حرفی انسانی بزند، همانطور که در تیتراژ ابتدایی این فیلم، دوربین از ظواهر مدرن خیابانی در بمبئی، تیلت میشود به زاغهنشینهای زیر همان خیابان که از شدت فقر و نداری، کنار گندابها زندگی میکنند. مجیدی مسئله فقیر و غنی را بسیار صادقانه و بهدوراز اگزوتیک و زشت نمایی رایج نئورئالیسم مطرح میکند.
مجیدی بهواسطه دوران کودکی خوبی که داشته است، فیلمهایی خاطرهانگیز و رمانتیکِ درخوری در این ژانر دارد؛ از «باران» و «آواز گنجشکها» تا «بچههای آسمان» و «رنگ خدا».
اما «آنسوی ابرها» به دنیای بزرگترها و نسلهای قدیمیتر میپردازد و بهنوعی از عنصر کودک و نوجوان به معنی سنتی خود فاصله میگیرد و شاید اشکال کار مجیدی هم در همین تغییر نسل باشد؛ درواقع مجیدی بهجای آنکه دنباله آرزوهای معصومانه کودکِ فیلم «بچههای آسمان» و «باران» و…را بگیرد و آنها را بعد از چند سال در کسوت افراد موفق و خلاق معرفی کند، اما کودکی را در زندان کنار مادر مستأصلش نشان میدهد که حتی رنگ آسمان و ماه را هم ندیده است و با دیگر کودکان ساکن در زندان، با موشها بازی میکند!
ازاینجهت، این فیلم میتواند از حیث بطنی و لایهای، یک «ناتورالیسم» تمامعیار باشد! افرادی که بهنوعی دچار جبر ژنتیکی و محیطی و تربیتی شدهاند و خانوادهای رو به اضمحلال و نابودی دارند و بهطور عادی، تغییر شرایطشان امکانپذیر نیست زیرا رأساً فاقد تصمیم گیرند؛ هیچ کنش ویژهای از خود بروز نمیدهند و فقط تابلووار میان طبیعتِ بیجان و ساختمانهای سرد و انبوه درحرکتاند؛ همه معلول شرایط محیط هستند و در یک سرنوشت جبریِ حتمی و وضعیت گشایش ناپذیری فرورفتهاند.
سرنوشت افراد و نسلهای دنیای کلاسیک این فیلم به هم گرهخورده است و اگرچه جای باورهای آسمانی در لایههای نمادین آن بهخوبی حس میشود، اما اصرار بر روابط پست انسانی، تبدیل به نگاه خنثی میشود که تدریجاً، قهرمان سازی کشته میشود زیرا آن نسل قدیمیِ جبر پذیر، آوردهای ندارد که به نسل بعدی سرایت دهد؛ از گذشته فقط با عکس و خاطره و…خوش هستند و هیچ امیدی به آینده ندارند. «چوتو» (کودک در زندان) نماد گذشته «امیر» است و امیر هم آینده چوتو! و تارا درواقع تلاش میکند هوای چوتو را -که مادرش مرده است- داشته باشد تا سرنوشت او شبیه امیر نشود.