شمایل فرخنژادی که در«عروس آتش»، «ارتفاع پست»، «چهارشنبهسوری»، «گشت ارشاد» و حتی «دموکراسی تو روز روشن» دیدهبودیم، در کجای راه جامانده است؟
مسعود اطیابی بعد از فیلم «ماهگرفتگی» که تجربهای شکستخورده در ژانر سیاسی-اجتماعی بود و هنوز هم به اکران درنیامده است، با «تگزاس» برگشته است. اصولاً خاصیت اطیابی این است که همیشه سوار بر موج است. یک روز«مصائب دوشیزه» میسازد و یک روز «تگزاس». اطیابی فاقد تفکر سینمایی و جهانبینی است که از یک کارگردان انتظار میرود. وقتی فیلمهایی چون «عصبانی نیستم» و «آشغالهای دوستداشتنی» برچسب حامی جریان فتنه میخورند، «ماهگرفتگی» را میسازد که قرار است نگاهی بیطرفانه به اتفاقات سال هشتادوهشت داشته باشد و در عوض اثری فاقد هویت میسازد. این روزها هم که زوج سام درخشانی، پژمان جمشیدی حسابی روی بورس هستند اگر«تگزاس» را نمیساخت باید تعجب میکردیم. «تگزاس» همه عناصر جذب مخاطب را دارد. یک داستان کمدی با ستارههایی شناختهشده و محبوب و روایتی که آنسوی مرزها، جایی که زنان بیحجاب و سواحل زیبا و موسیقی و شادی فضای فیلم را میسازد، از همین روزهای اول اکران فروش بالای «تگزاس» را تضمین کردهاند؛ اما بعید میدانم کسی از سالن سینما خارج شود و بگوید: چه فیلم خوبی. مطمئناً همه تماشاگران اظهار خواهند کرد که در طول فیلم سرگرم شدهاند و اوقات خوبی داشتهاند و احتمالاً درصد بالایی از مخاطبان سینمای ایران از نمایش بدبختیها و مشکلات جامعه گلایه خواهند کرد و«تگزاس» را بهعنوان یک زنگ تفریح قابلقبول معرفی خواهند کرد.
«تگزاس» سرگرمکننده است اما اساساً در مقوله سینما جایی ندارد. «تگزاس» اثری کاملاً صنعتی است و مانند یک کالا به مخاطب عرضه میشود و اتفاقاً تاجران این فیلم، نمیگویم فیلمسازان، قدرت چانهزنی خوبی هم دارند و کالایشان را بهراحتی به خورد مخاطب میدهند. مخاطب هم از دیدن اینهمه رنگ و لعاب و شادی و موسیقی لذت میبرد و از معاملهای که انجام داده است، راضی سالن سینما را ترک میکند. «تگزاس» در دورنمای سینمای ایران، به گیشه هم رونق میبخشد و چرخ سینما را میچرخاند و همه باید راضی باشند، مگر نه؟ اما در این میان، «تگزاس» هم مانند فیلمهای مشابهش که اتفاقاً این روزها از درودیوار میبارند، نهتنها چیزی به سینمای ایران اضافه نمیکند که ژانر کمدی را بیشازپیش به قهقرا میبرد. فیلمهایی چون «تگزاس» معنای کمدی را در سینمای ایران عوض کردهاند و صرف خنده گرفتن از مخاطب، آنهم با شوخیهای جنسی و مبتذل، بیننده را راضی نگه میدارند و فیلمسازان بعدی را نیز تشویق به ساخت فیلمهایی بی سروشکل و شلختهوار میکنند که فقط با تبعیت از چند شیوه آزمون پس داده، کیلویی ساخته و تولید میشوند و سود خوبی به همراه میآورند. تکلیف سینما این وسط چه میشود و آینده ژانر کمدی که یکی از مهمترین شاخههای سینما در هر کشوری است، در این میان هرروز بیشتر به پوچی و فنا نزدیک میشود. حتماً میپرسید که چرا تا این حد ظالمانه به «تگزاس» میتازم. «تگزاس» نه پیرامون یک موقعیت کمدی شکلگرفته و نه لحظههای کمدی فیلم پرداختشدهاند.
تمام چیزی که «تگزاس» را به فیلمی خندهدار تبدیل میکند، شوخیهای لحظهای است که خام و سطحی هستند و کلیت فیلم «تگزاس» را مانند مجموعهای از جوکهای جاری در فضای مجازی و پیامهای دستبهدست شده این روزها میکنند که در اصل قامت سینمایی اثر را زیر سؤال میبرد. از سوی دیگر، شخصیتهای فیلم هستند که بهشدت پرداختنشده و دمدستی هستند و کاریکاتور وار در فیلمنامه بیدروپیکر فیلم اینسو و آنسو میروند و حتی از تبدیلشدن به یک تیپ کمدی معمول هم عاجز هستند. همین شخصیتهای سطحی هم آنقدر محتاطانه به تصویر درمیآیند و آنقدر فیلمساز سعی در دور زدن خط قرمزها با به حاشیه رفتن و نمایش چیزهایی که شبیه خط قرمز هستند بیننده را گول میزند. بازی با عناصری مثل حوله پله، مایو پله و ازایندست، همه برای این به فیلم اضافهشدهاند که بیننده احساس کند در سینما نشسته و در حال تماشای فیلمی است که حرفهایش را در لفافه پیچیده و غیرمستقیم او را تهییج میکند. حالآنکه تنها چیزی که در لفافه «تگزاس» پیچیده شده، حقههای معمولی است و سوءاستفاده از مخاطبی که سالها همهچیز برایش خط قرمز بوده است و احساس میکند با «تگزاس» دارد از این خط قرمزها عبور میکند. بازیگر زن اصلی فیلم، فضای شاد و رنگارنگ برزیل و اسطورهای به نام پله، همه فقط سرپوشهای جذابی هستند که روی باطن بیخاصیت فیلم گذاشتهشدهاند. شعار «هیچوقت یک ایرانی را تهدید نکن، حتی تو تگزاس» هم با قلقلک دادن حس ناسیونالیستی اکثر ایرانیان و کنایهای به محمدجواد ظریف هم از دیگر نشانههای حقههای توخالی «تگزاس» است.
بازیگران حتی سعی نمیکنند بازی کنند و شخصیتهای آشفتهشان را کمی واقعیت ببخشند، چون هدف فیلم اساساً چیز دیگری است و مهم نیست که بازیگران یا دیگر عوامل فیلم چگونه عمل کنند، به لطف بودجه خوب فیلم و امکاناتی که در خارج از ایران فراهم است، نماهای هلی شات از تعقیب و گریز خودروهای گرانقیمت و دلبریهای بازیگران زن خارجی و همه زیباییهای بصری لوکیشنهای فیلم، احتمالاً بیننده اصلاً توجهی به این بازیها نمیکند. از سام درخشانی که انتظاری نمیرود، بازیگران دسته چندمی خارجی که بیشتر شبیه ستارهای فیلمهای مستهجن گریم شدهاند هم درخششی ندارند. حمید فرخنژاد که روزگاری ستارهای بود که میتوانست خیلی از طرفدارانش را مجاب به دیدن فیلمی کند در «تگزاس» شبیه شخصیت بازی ماریو اینطرف و آنطرف میدود و بیننده را با این سؤال تنها میگذارد که شمایل فرخنژادی که در«عروس آتش»، «ارتفاع پست»، «چهارشنبهسوری»، «گشت ارشاد» و حتی «دموکراسی تو روز روشن» دیدهبودیم، در کجای راه جامانده است. در کنار همه انتقاداتی که به همه جنبههای «تگزاس» وارد میدانم، لازم است از پژمان جمشیدی بهعنوان تنها کورسوی روشن این فیلم نام ببرم. شخصیت جمشیدی بهاندازه بقیه کاراکترها تصنعی است و برقراری ارتباط با او سخت است. موهای رنگشده ورگههایی ازآنچه در فرهنگعامه «اواخواه»ر میخوانند در شخصیت وی تنیده شده تا بیشتر بیننده را گول بزنند؛ اما اینکه در کنار حمید فرخنژاد، بازی جمشیدی بیشتر به چشم میآید یک پیروزی مهم برای جمشیدی است.
او تنها بازیگر فیلم است که جلوی دوربین راحت است و خشک و بیتفاوت ظاهر نمیشود. «تگزاس» برای پژمان جمشیدی، در ادامه مسیر رو به رشد بازیگریاش است. در جواب انتقاداتی که به این بازیگر میشود که از فوتبال وارد سینما شده است، دوست دارم بدانم خیلی دیگر از بازیگران که اکنون فیلمهایشان پرفروشترینهای سینمای ایران است، آنهایی که مصاحبههای طولانی میکنند و راجع به همهچیز نظر میدهند اما تحصیلات آکادمیکشان به دیپلم قد نمیدهد، از کجا وارد سینما شدهاند؟ چند تا از بازیگران سینمای ایران در یکشب نشینی و یا یک شام دوستانه توسط محمدرضا شریفینیا کشفشدهاند و اکنون جز بازیگران مطرح سینمای ایران هستند؟ اگر قرار است از خواستگاه بازیگرانمان انتقاد کنیم، بد نیست در کنار جمشیدی کمی هم به دیگران بپردازیم. درنهایت آنچه «تگزاس» را بیش از هر چیزی توهینآمیز میکند، وقاحت فیلم در نشان دادن این است که اصلاً حرفی برای گفتن ندارد. از تیتراژ ابتدایی فیلم و موسیقی که بیننده سرخورده و خسته را در سینما سرحال میآورد اما عین توهین به ذات موسیقی است تا پایان فیلم و راهی که برای ساخت قسمت دوم فیلم شکلگرفته است، نشان میدهد که «تگزاس» هیچ علاقهای به تفکر سینمایی و خلق یک اثر کمدی ندارد و تمام چیزی که برایش مهم است، فروش فیلم و جیب مخاطب است. فروشی که حتماً به آن دست خواهد یافت و احتمالاً ساخت قسمت دوم را هم میسر خواهد کرد و ما سینماییها هم در این کسادی بازار کمدی چارهای جز رضایت به روشن ماندن چراغ سینما نداریم.