تماشایی ماندن فیلم به این دلیل است که فرهادی بهترین بازیگران اسپانیا را برگزیده و برایشان نقش تعیین کرده است که میدانند چگونه به شخصیتهای خود نیروی تازه ببخشند، حتی زمانی که کاری زیادی از دستشان برنمیآید.
«همه میدانند» فیلم افتتاحیه جشنواره کن، به کارگردانی اصغر فرهادی فیلمساز ایرانی با بازی پنه لوپه کروز و خاویر باردم به نمایش درآمد.
خانوادههای بزرگ، اختلافات طبقاتی، کودکانی که (عمدتا استعاری) زیرپا له شدهاند، اسرار کهنهای که به طور ناگهانی رو میشوند؛ «همه میدانند» (Todos lo saben) عناصر کلاسیک بهترین کار اصغر فرهادی را در خود دارد. فرهادی پیشتر«گذشته» را با بازی «Berenice Bejo» و «Tahar Rahim» به زبان خارجی ساخت و فیلمنامههای ایرانی او «جدایی نادر از سیمین» و«فروشنده» برنده اسکار شدند.
اما به جای یک درام خانوادگی که از زوایای متفاوتی به بررسی مسائل اخلاقی و تعهدات شخصی بپردازد، در آخرین فیلم بلند و اولین کار اسپانیایی فرهادی، تاثیرپذیری از ژانر را به طور واضحتری شاهد هستیم که حول یک آدمربایی میگردد که باید آن را در جایی جست که اکثر روستاییانش بیشتر گله و شکایت دارند تا پول.
نتیجهی امر، چندگانهای عجیبغریب و غافلگیرانه را بدست میدهد که تاحدودی یک تریلر هیجانانگیز و تا حدودی یک درام خانوادگی است، هرچند که پکیج فرهادی به علاوه «پنه لوپه کروز» و «خاویر باردم» باید این فیلم را به کاری نسبتا جذاب در خانههای هنری سراسر جهان تبدیل نماید.
پس از گذراندن سالها در آرژانتین، لورا (کروز) برای عروسی خواهر جوانش به اسپانیا بازگشته است. او با ایرنه (کارلا کمپرا) دختر نوجوان و دیگو (ایوان چاورو) پسر جوان خود سفر کرده است، هرچند که پدر آرژانتینی بچهها آلخاندرو (ریکاردودارین) در خانه مانده است. همه از دیدن دوباره لورا و بچههایش خوشحالاند از جمله برادر و خواهرهایش، خانواده همسرش و Paco (خاویر باردم) دوست خانوادگیشان که یک تاجر موفق و محلی شراب است و با بیا (Barbara Lennie) که به طرز نامعلومی فرزندی ندارد ازدواج کرده است.
اولین خطهای اصلی به صورت یکنواخت و خیرهکننده به نظر میرسند طوری که در هیچ یک از فیلمهای قبلی فرهادی وجود ندارند. اما قابل چشمپوشی است اگر در ابتدا فکر کنیم این فیلم آخرین نسخه در صف طولانی فیلمهای تجاری است که فقط خوشنما هستند نه عمیق و پیچیده، مثل فیلمهای «Under the Tuscan Sun» و «A Walk in the Clouds» که در آنها دورنماهای پر زرق و برق نسبت به داستان عمق بیشتری داشتند.
زمانی که جشن عروسی برپا شده، حدود ۲۰ دقیقه طول میکشد تا اولین بخش مهم اطلاعات مربوط به گذشته آشکار گردد. برادرزاده پاکو، فیلیپ با ایرنه به اتاق زنگ کلیسا فرار کردهاند. فیلیپ برای ایرنه فاش میکند که لورا و پاکو در دوران کودکی عاشق و معشوق بودهاند. در همان شب، یکی از اعضای خانواده گم میشود و پس از دریافت چند پیام متنی معلوم میشود که جرمی اتفاق افتاده است. این در حالی است که جشن عروسی که تا آن لحظه با وجود قطع برق (بعدا متوجه میشویم عمدی اتفاق افتاده) زیر باران شدید سیلآسا در نوسان کامل بود، به مکثی ترسناک تبدیل شده است.
تأثیر گذشته بر رفتار و فرآیندهای تصمیمگیری افراد در زمان حال تمی تکراری در کار فرهادی بوده است. او به ویژه علاقهمند به این بحث است که چگونه ارتباط با گذشتهای که اغلب بدون سوءظن، شک و پیشبینی نشده است، میتواند رفتار افراد را در منظر دیگران نامعقول و غیرمنطقی جلوه دهد و در نتیجه چگونه میشود که افراد غیرقابل پیشبینی به نظر میرسند.
به کار بردن رازهایی که به صورت یک دستگاه ساختاری به دقت گره گشایی میشوند، مزیت دیگری نیز دارد، چنان که به فیلمساز اجازه میدهد که به درامهای خانوادگی بالقوه و پراکندهاش تمرکزی تیزبینانه ببخشد و احساس تنش و پریشانحالی را در آن جاری سازد که مسائل مربوط به اخلاق و مدنیت را به عناصر یک تریلر تبدیل کند.
«همه می دانند» حتما چند راز بزرگ را با خود دارد تا به موقع بکار بسته شوند، اما متأسفانه این رازها هرگز اثری مشابه با آثار قبلی فرهادی ایجاد نمیکند. در درجه اول به این دلیل که با حذف جریان تنش و پتانسیل برای تبدیل شدن از یک داستان خانوادگی به یک تریلر، حتی بزرگترین رازگشایی و افشاگری را میتوان زودتر تشخیص داد. پلات ربوده شدن در زمان حال، با وجود تمام مظنونین و رد گم کردنهایش، با رازهای مربوط به زمان گذشته هنوز به اندازه کافی با هم گره نخوردهاند، بنابراین مادامی که اوضاع به تدریج برای شخصیتها بدتر میشود، روایت به شکلی عجیب و غریب میان رشته طرحهای مختلف سرگردان میماند، بدون اینکه اصلا بتواند به مهلکهای مهیج تبدیل شود.
تماشایی ماندن فیلم به این دلیل است که فرهادی بهترین بازیگران اسپانیا را برگزیده و برایشان نقش تعیین کرده است که میدانند چگونه به شخصیتهای خود نیروی تازه ببخشند، حتی زمانی که کاری زیادی از دستشان برنمیآید (هر چند برخی از آنها حرف زیادی برای گفتن دارند).
باردم و به ویژه کروز در نقشهایی که خاصه برای آنها نوشته شده است، تاثیرگذار ظاهر میشوند؛ زمانی که نگرانیهایشان نسبت به سرنوشت آدمربایی هرچه بیشتر احساساتشان را پیچیده میسازد، تاثیر عاطفی متقابل و همچنین سودازدگی آنها در مورد آنچه که ممکن است رخ داده باشد، کاملا قابل لمس است.
گفته میشود که در کل فرآيند تعیین نقش هیچ پیشنویس غلطی وجود ندارد و پیگیری تمامی افراد و انگیزههای احتمالی آنها بسیار دشوار بوده است، مخصوصا زمانی که آلخاندرو نیز از آرژانتین وارد میشود و یک افسر پلیس بازنشسته (Jose Angel Egido) شروع میکند از همه سوالات ناراحت کننده میپرسد. زمانی که مظنونین ظاهر شوند، هویت و انگیزهشان آشکارا وارسی میشود، حس گرهگشایی تا حدودی دراختیار مخاطب قرار میگیرد و فیلم مجددا از یک منبع بالقوه تنش دور نگه داشته میشود.
فضای زیادی برای بحث پیرامون مضوعاتی چون طبقه اجتماعی، اموال و پول اختصاص داده شده است که میتواند در هر خانواده جلوهای تفرقهانگیز داشته باشد، اما در اینجا کمی سطحی و تکراری حس میشود. اگر همه میدانستند، همانطور که عنوان فیلم اشاره میکند، چرا این فیلم ، به مثابه داستان و فیلم «وقایعنگاری یک مرگ از پیش اعلام شده[1]» به یک منبع تنش تبدیل نشده است؟
منبع: هالیوود ریپورتر
[1] وقایعنگاری یک مرگ از پیش اعلام شده (به اسپانیایی Crónica de una muerte anunciada) فیلمی به کارگردانی فرانچسکو روزی است که در سال ۱۹۸۷ منتشر شد .وقایعنگاری یک مرگ از پیش اعلام شده همچنین داستانی از گابریل گارسیا مارکز است. این اثر را لیلی گلستان با عنوانِ «گزارش یک مرگ» از زبانِ فرانسه به فارسی ترجمه کرده است. مارکز در این داستان به روابط سنتی و ناموسپرستی اهالی آمریکای لاتین میپردازد. کتاب برای نخستینبار در سال ۱۹۸۱ به چاپ رسید. وقایعنگاری یک مرگ از پیش اعلام شده روایتی روزنامهنگارانه است از کشته شدن جوانی به نام سانتیاگو به دست دو برادر؛ مرگی که بعد از گذشت بیش از بیست سال هنوز دست از سر شاهدانش برنداشته، مرگی از پیش اعلام شده که همه از آن خبر داشتند.