«خوک» ارجاعاتی به فیلمهای سینماگرانی مختلف دارد، از دیوید لینچ و کوبریک گرفته تا دیوید فینچر، مانی حقیقی بی پروا ارجاع داده و به اقتضای نیازش از آنها استفاده کرده است.
ساختن درست دنیایی که قصه فیلمی در آن روایت میشود، مهم ترین کاری
است که یک فیلمساز میتواند انجام دهد، زیرا تمام باورها، فکرها و اتفاقات درون آن
دنیای خاص جا میگیرند و بیننده نیز با نگاه به همین فضا فیلم را دنبال میکند و
انجام این کار برای فیلمهایی که کمی به دور از فضای واقعی زندگی انسانها سخن میگویند
سخت تر به نظر میرسد که پیاده سازی درست همانقدر به خوب بودن یک فیلم در این دسته
کمک میکند که عدم این پیاده سازی درست میتواند فیلم را رو به نابودی ببرد. اما
جدیدترین ساخته مانی حقیقی یعنی «خوک» فیلمی است که نمونهاش کمتر در سینمای ایران
دیده شده، مانی حقیقی همواره در حال تلاش برای ارائه آثاری متفاوت و دیگرگون بوده
است، و این طرز فکرش را به وضوح در فیلم «اژدها وارد میشود» نمایان کرد و در
«خوک» این کار را به شکلی دیگر و با قوتی بیشتر انجام د اده است.
دلیل این قوت بیشتر (البته در این شکل خاص) نیز حضور یک خط قصه
پررنگ در فیلم است، «خوک» قصهای جذاب و درگیر کننده دارد که حقیقی این قصه را
وارد فضایی رویاگونه و فانتزی کرده و دنیایی خارج از دنیای عادی زندگی انسانها را
برای بیننده ترسیم کرده است. اینکه یک نفر راه بیفتد و کارگردانهای مشهور کشور را
به قتل برساند و روی پیشانی تمامی آنها کلمه خوک را حک کند و شخصیت اصلی قصه نیز
کارگردانی ممنوعالکار و منزوی شده باشد که هم چنان خود را بهترین میداند، اما
قاتل به سراغ او نمیآید، بسیار جذاب و پرکشش است. اما وجود این قصه زمانی کارکردی
قوی تر پیدا میکند که در بستری رویاگونه و فانتزی روایت میشود، در غیر این صورت
قصه فیلم پتانسیل این را داشت که تبدیل به یک اسلشر پر از خون و خونریزی شود که میتوانست
جذاب باشد، اما شاید حرف جدیدی برای گفتن نداشت، پس انتخاب این سبک برای روایت قصه
فیلم توسط حقیقی جذابیتهای آن را افزون کرده است.
فیلم شروعی خوب و پر زرق و برق دارد و همزمان که شخصیتهایش را در
یک جا جمع کرده تا به بیننده معرفی کند، با اجرای یک میزانسن خوب بیننده را وارد
فیلم میکند، همین شروع کافی است تا بیننده بداند قرار است در ادامه اتفاقاتی
غیرعادی و عجیب رخ دهند و با شوق در پی ادامه قصه باشد. مانی حقیقی در «خوک» در پی
آن است تا خفقان موجود در فضای هنری و به خصوص سینما را به تصویر بکشد، البته که
این موضوع در سطح فیلم وجود دارد و در پس این موضوع حرفها و کنایههای فراوانی
زده میشوند. شخصیت اصلی قصه یعنی حسن کسمایی کارگردانی است که خود را بهتر از همه
میداند، اما ممنوعالکار است، چهرهای ژولیده دارد و همزمان که با همسرش زندگی میکند،
دخترش را به عنوان دستیار در کنار خود میبیند، مادرش حامی اصلی او و سنگ صبوری
درجه یک است و با بازیگری جذاب نیز در رابطه است که این رابطه کاملا برای همسرش
آشکار و با توافق طرفین بوده است. حسن کسمایی با شیوا در ارتباط است و همسر فعلیش
از این ارتباط کاملا با خبر است، حسن عاشقانه شیوا را میپرستد و از اینکه او با
رقیبش کار میکند و در فیلم او به ایفای نقش میپردازد بی تاب و بی قرار است.
نمایش این رابطه با این سر و شکل، کاملا این آگاهی را به بیننده میدهد که مانی
حقیقی در حال شوخی با یک موضوع مهم است، اما نه شوخیای که در سطح باشد و تنها
بخواهد بیننده را بخنداند، بلکه این شوخی ابزاری است تا آگاهی بدهد و عمیق تر و
درست تر یک اتفاق مسخره را مسخره کند. تمام شخصیتها و رفتارهای آنها در فیلم
«خوک» به مسخرگی همین رابطه بین حسن کسمایی و شیوا هستند. مانی حقیقی در تمام مدت
زمان فیلمش در حال مسخره کردن است، او روابط، افکار، قوانین و حتی خود سینما را به
سخره گرفته است، این جسارت و خلاقیت حقیقی تا حدی است که به فیلمش ضربهای بزرگ
نزند و کمک کند که فیلم جذاب تر نیز باشد. او لباسهایی عجیب را بر تن شخصیتهای
اصلی فیلمش میکند، مهمانیای عجیبتر را برای آنها تدارک میبیند و همچنان یک
لودگی و افراط در رفتارها را با آنها همراه میکند. و این اتفاقی مرسوم در سینمای
ما نیست، اما حقیقی تن به این کار داده است.
فیلم تا میانه راه بسیار جذاب و پرکشش پیش میرود اما در میانه راه
و از آنجایی که نمایش آفت فضای مجازی برای زمین زدن یک شخص و حتی عدم استفاده درست
از آن وارد قصه میشود، فیلم کمی دچار تغییر لحن در گفتارش شده و شاید بیننده را
از فضای کلی قصه دور کند، اما همچنان به مسخره کردن ادامه میدهد. «خوک» پر است از
لحظاتی که بیننده را به فکر فرو میبرد، و از آن جا که فضاسازی فیلم از ابتدا به
خوبی انجام شده، بیننده ناخودآگاه تنها به اتفاقات درون فیلم فکر خواهد کرد، نه به
فضایی که این اتفاقات در آن رخ میدهند، زیرا پیش از این زمینه سازی برای باور کنشها،
واکنشها و این حد از افراط در برخی رفتارها انجام شده است. حسن کسمایی، شخصیت
اصلی قصه پس از آن که متوجه میشود قاتلی به راه افتاده و کارگردانهای مشهور را
میکشد، به ناگاه خود را تنهاتر از همیشه میبیند، او نه تنها از حضور این قاتل
نمیترسد بلکه بی صبرانه منتظر حضور اوست تا قاتل او را نیز بکشد، استفاده از این
تناقض جذاب و هوشمندانه در فیلم باعث میشود تا از ابتدا تا انتها بیننده
کنجکاوانه در پی انتهای قصه باشد. در واقع شخصیت اصلی قصه آن قدر مستاصل است که
راهی جز این برای خود متصور نیست تا مجددا به دوران مشهور بودن خود بازگردد. گره
اصلی فیلم نیز روی همین موضوع بنا شده و تمامی دیگر اتفاقات در خدمت قتل، قاتلی که
نمیدانیم کیست و حسن کسمایی که از عمد میخواهد مقتول باشد بنا شده است.
«خوک» ارجاعاتی به فیلمهای سینماگرانی مختلف
دارد، از دیوید لینچ و کوبریک گرفته تا دیوید فینچر، مانی حقیقی بی پروا ارجاع
داده و به اقتضای نیازش از آنها استفاده کرده است. فیلم در یک سوم پایانی دچار افت
شدیدی در لحن گفتار و ریتم گذشتهاش میشود و جذابیت اولیه خود را از دست میدهد،
اما مجددا در پایان بندی موفق عمل میکند. فیلمبرداری فیلم دیدنی و جذاب است و
طراحی صحنه و لباس آن به طور چشمگیری به خوب بودن صحنهها کمک کرده است و بازی
بازیگران به اندازه و خوب است، آنها در این نمایشی که همه چیز را به سخره گرفته،
به خوبی جا افتادهاند.
«خوک» فیلمی است که سینمای ما به آن نیاز
دارد، با تمام تزهای شخصی و گاه به شدت افراطی کارگردان، درنوردیدن فاصله بین
واقعیت و رویا و جدا شدن از سینمای صرفا درام و آپارتمانی، کمک شایانی به تمام
سینمای ما خواهد کرد، کاری که مانی حقیقی آن را انجام داده،گرچه که فیلمش اثری
کامل و یا حتی بسیار سطح بالا نیست، اما جسارتی خاص دارد که همراه خود جذابیتی خاص
را میآورد. فیلمی که با توجه به سابقه کارگردانش تنها به تصاویر ختم نمیشود،
بلکه حرفهای زیادی را در درون خود جای داده است.