مشکل «شاعران زندگی» بدل شدن یک اندیشه به یک ایدئولوژی است.
«شاعران زندگی» ششمین فیلم از سری مستند «کارستان» است، اما آنچه باید درباره این مجموعه بدانیم (به نقل از سایت «کارستان»): «ایده ساخت مجموعه فیلمهایی درباره کارآفرینان ایران، سالها پیش زمانی که رخشان بنیاعتماد توسط دوست قدیمیاش فیروزه صابر به «بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان» دعوت شد، متولد شد. ایدهای که از سال ۹۲ در همفکری با مجتبی میرطهماسب و رسیدن به دغدغههای مشترک هدفدار شد و سمتوسویی مشخص پیدا کرد. برای اجرایی شدن این طرح، «بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان» بهترین نهاد غیردولتی بود که میتوانست پشتوانه پژوهشی-کارشناسی این پروژه باشد. بنیادی که مهمترین هدفش ترویج و توسعه فرهنگ خلاقیت، نوآوری و کارآفرینی در سطح کشور است. در بهار ۱۳۹۳ شورای راهبردی پروژه با شش عضو شکل گرفت.» ششمین فیلم، یک شخصیت محوری زن دارد که فیلم با او شروع میشود، با تصویر و صدا و کلام شاعرانهاش بر نماهای شاعرانه فیلم ادامه مییابد و با او و درسهای اخلاقی مستقیم و غیرمستقیماش درباره زندگی، محیطزیست و انسان به پایان میرسد؛ اسمش شیرین پارسی است: «که رشته ادبیات فرانسه را در فرانسه به اتمام رسانده، پس از انقلاب به همراه همسرش به ایران بازمیگردد. آنها به روستایی کوچک در شمال ایران که زادگاه همسرش بوده میروند و در آنجا به تدریج و با تحمل شرایطی بسیار سخت و بیآن که تحصیلات کشاورزی داشته باشند، شروع به کشاورزی برنج میکنند. چندین سال بعد، او کشاورز نمونه کشور میشود. در کنار فعالیت کشاورزی، او فعال محیطزیست و فعال اجتماعی نیز هست و در تاسیس و فعالیتهای انجمن زنان کارآفرین، جمعیت زنان و جوانان، حافظ محیطزیست و جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیطزیست گیلان نقش موثر و پررنگی داشته و دارد.»
فیلم در واقع از لحاظ ایده اصلی، از این معرفینامه پارسی فراتر نمیرود. با این همه از لحاظ بصری، چینش دیالوگهای بومی میان دیالوگهای پارسی و آمیختگیشان با دیالوگهای فرانسه (رنگآمیزی دیالوگها) و تلاش برای استیلیزه و استرلیزه کردن زنانه اتمسفر فیلم (که در بیشتر مواقع به حذف مردان از کادر و در موارد دیگر، به حاشیه راندن مردان در کادر منجر میشود و گاه مثل سکانس به گریه افتادن شخصیت، از یادآوری پدر همسرش، نوعی پارادوکس یا دیالکتیک یا از این دست را رقم میزند) فراتر از یک مستند زندگینامهای تلویزیونی عمل میکند که میتوان موفقیت فیلم را در چهاردهمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم سبز سئول، مرهون همه این عوامل دانست و البته مرهون شکل دادن فضای واقعی جامعه کوچکی که شیرین پارسی در آن زندگی میکند و به خاطر وفاداری بیش از حد کارگردان به واگویی واقعیت، بخشی از زیباشناسی و افسونگری فیلم هم از دست میرود، از بس که در این سکانسها، «اتمسفر» تبدیل به «پیام» میشود. مثل همان مینیبوسگردی زنان بومی، که آدم را یاد مستندهای سوادآموزی کوبایی میاندازد بعد از آن که سارتر (سارتر عزیز، سارتر مشهور، سارتر تاثیرگذار) آن کتاب مشهورش را در ستایش انقلاب کوبا، خوشدلانه نوشته بود و آن مستندها هم چیزی جز تبلیغی خوشدلانه نبودند. اشتباه نشود! من طرفدار حذف سکانسهای اینچنینی نیستم، چون هیچ ایدهای، به خودی خود ایده بدی نیست، بلکه اجرایش آن را به یک ایده بد یا خوب بدل میکند. سکانس «کلاس کوبایی»، در بخشهای آخرش، که کارشناس دارد از ارتباط ضربدری شکار یک پرنده با باقی عوامل محیطزیستی صحبت میکند، دوباره جانی میگیرد، اما دیر است و بخشی از زمان روایت به «زمان ازدسترفته» بدل شده است و بیچاره پروست! (پروست عزیز، پروست مشهور، پروست تاثیرگذار) بگذارید از اینجا، این «نوعی نگاه» خودم را پی بگیرم که ایراد یا ایـرادات من از این مستند (که دوستش دارم به دلیل ریتمش، برخی نماهای شگفتانگیزش و البته به تصویر کشیدن قابل لمس و درک طبیعت و فرهنگ و منطقهای که ارتباطی نوستالژیک با آن دارم) منحصر به این موارد نیست، بلکه مشکل را جایی دیگر میبینم، جایی که آن مستندهای سوادآموزی پس از انقلاب کوبا هم ضربه دیدهاند؛ بدل شدن یک «اندیشه» به یک «ایدئولوژی». (در اینباره میشود مفصل صحبت کرد و احتمالا شاهد مثالی بهتر از ژان لوک گدار پیدا نشود که نه تنها یک دوره از زندگی هنریاش را خرج این تبدیل «اندیشه» به «ایدئولوژی» کرد، که زندگی عاشقانهاش را هم با بدل کردن شریک زندگی فرانسویاش به چینی، وارد حوزه رنجآوری تازهای کرد! (برقنورد یک بار در سال ۹۲ و در نشست نقد و بررسی «سایههای روشن» به کارگردانی همسرش محمدرضا جهانپناه –که خود تدوینگر فیلم بود- گفته بود: «مستندساز، معلم نیست.» امیدوار بودم که به این گفته وفادار بماند، اما «شاعران زندگی»، اتفاقا از همین وجه ضربه میخورد. رویکرد محیطزیستی شخصیت، آرام آرام از یک «اندیشه» برای زندگی بهتر، بدل میشود به یک «الزام ساختاری- بافتاری با مناسک خاص خود» که فیلم برقنورد «مبلغ» آن است و شیرین پارسی، معلم و کاهن یا کاهنه آن. نمیگویم که این اشتباه کارگردان، یک «اشتباه اورژینال» است؛ از دهه ۱۹۸۰ که توجه به محیطزیست از زیر سیطره «وحشت جنگ سوم جهانی» بیرون آمد، در اروپا تصور شد که بدل شدنش به یک ایدئولوژی تازه، میتواند راه گریز انسان مدرن از ایدئولوژیهای رایج در جنگ سرد باشد. با این همه خیلی زود دانستند که مشکل در این یا آن ایدئولوژی نیست، بلکه در خود ایدئولوژی است!
من ایرادهایم را گرفتم (البته یکی از قلم افتاد: کلام شاعرانه پارسی روی تصاویر شاعرانه که به نظرم لااقل دو سومش اضافی است و توضیح واضحات)، اما یک ایده ثانویه در فیلم هست که بدل به زیرگفتار فرهنگی- بومی- ایرانی فیلم هم میشود؛ زیرگفتاری که مطمئنا برای مخاطب غیرایرانی، قابل درک نیست و اگر مجموعه «کوچک جنگلی» (با طرح و برنامهریزی ناصر تقوایی) به کارگردانی بهروز افخمی ساخته نمیشد، برای ایرانیان غیرگیلانی هم شاید قابل درک نبود، این که برقنورد موفق میشود یک میرزا کوچک زن را در این مستند به نمایش بگذارد، با تمام پسزمینههای فرهنگی و فولکلوریکی که این شخصیت دارد، و لاجرم فقط میماند یادآوری ترانه مشهور مجموعه با صدای ناصر مسعودی و انطباقش روی این مستند: چه قد جنگل خوسی، مردم واسی، خسته نوبوسی، می جان جانان، ترگم میرزا کوچی خان...