حاتمیکيای «به رنگ ارغوان» در اين فيلماش سرمست قصه و داستان و فرم است و همه را در ايدهآلترين حد از توانايیاش عرضه میکند.
۱. اين بهترين فيلم ابراهيم حاتمیکياست. تا همين يکی دو ماه پيش هم خيلی با خودم کلنجار نرفته بودم تا جايگاهاش را ميان کارنامه سازندهاش بيابم اما وقتی به دليلی قرار شد ده فيلم عمرم را انتخاب کنم و آن ميان شرط «يک فيلم از يک فيلمساز» را گنجاندم، برای انتخاب از ميان حاتمیکياهای محبوبام «به رنگ ارغوان» اولويت داشت؛ حتا به «خاکستر سبز» و «برج مينو» و «روبان قرمز» که فيلمهای موردعلاقهام در کارنامه سازندهشان هستند. اين فيلمیست با تمام مختصاتی که از حاتمیکيای سالهای اخير انتظار داری. کسی که علاقهاش به قصهگفتن را در قالب فرم رام کرده و فارغ از سوز و گدازهای يک ملودرام، میتواند قصهای حسی را در بهترين شکل تکنيکی روايت کند. اين انتظاری بود که از فيلمساز پس از «آژانس شيشهای» میرفت و اگر آنجا، عقيدهاش چيزی نبود که دلخواه من منتقد باشد و میتوانستم صرفا تکنيک و اجرای کار را ستايش کنم اما بر سر عقيده جاری در اثر فيلم را دوست نداشته باشم، اينجا «به رنگ ارغوان» ورای آن اجرا را با عقيده فراسياسی همراه کرده است. اينجا با حاتمیکيايی سر و کار داريم که عاشق است و عاشقانه، سوژههای خود را دوست دارد و برای آنها دل میسوزاند. حاتمیکيای «به رنگ ارغوان» در اين فيلماش سرمست قصه و داستان و فرم است و همه را در ايدهآلترين حد از توانايیاش عرضه میکند. همين ميزان انرژی خالص هم هست که باعث میشود وقتی فيلم رنگ پرده را نمیبيند و با نفس مخاطب مواجه نمیشود، فيلمساز آن را بخش هدررفته زندگیاش تلقی میکند و پس از آن هر چه میسازد نشانی از فيلمساز باهوش و کمالگرا در خود ندارد. انگار که میخواهد بگويد اگر «به رنگ ارغوان» را برنمیتابيد، همين سادهگيری و اجرای سردستی «به نام پدر»، شما را بس.
۲. و کمالگرايی در جزئيات است که «به رنگ ارغوان» را ويژهتر از همه ساختههای سازندهاش میکند. اگر معتقد به اين بوديم که حاتمیکيا فيلمساز آدمهای خاکستریست و در هيچ فيلماش نشانی از آدم منفی ديده نمیشود، اگر فيلمنامههای او به اين دليل ويژه است که همه آدمها در آن حق دارند و به تناسب و ضرورت درام هيچکدام سياه مطلق نمیشوند و هيچکس ذاتا بد نيست، در اين فيلماش با متنوعترين طيف خاکستری موجود مواجهيم. داستانی که به ذات موضوعاش بايد خطکشیهای مشخص و صريح داشته باشد، نه تنها چنين نيست، که تو میتوانی با تکتک آدمهاش همذاتپنداری کرده و باور کنی که آنها در اين لحظه مجبورند چنين باشند. ميان هوشنگ، ارغوان، شفق، رئيس هوشنگ و حتا عاشق سرخورده ارغوان تفاوتی وجود ندارد. هرکدام برای عملکردشان دليل دارند و تو میتوانی با گوشت و پوستات واقعيت آدمهای اطراف داستان را قبول کنی. وقتی اين دنيا تاب آورده نمیشود، آنوقت حاصل میشود «به نام پدر» و «دعوت» و آدمهای سياهوسفيد اين دنيای تازه فيلمساز که انگار از سيارهای ديگر آمدهاند و خود فيلمساز هم فقط محض لجکردن آنها را وارد سرزميناش کرده و چون نمیشناسدشان، پس حاصل کارش هم ربطی به آن حاتمیکيایی که میشناختيم ندارد.
۳. و هوشنگ. او ميان قهرمانهای حاتمیکيا يگانه است. اگر حاجکاظم خودش را قربانی ايدهآلی میکند که دريافته ناديده گرفته شده، يا اگر داوود فکر میکند عشق آن زن و رابطهاش با جمعه ورای باورهايیست که به آنها خو کرده، هوشنگ عاشقی میکند و برای عشق زمينی از همهچيزش میگذرد. او نماد اين تصور و شايد باور تازه حاتمیکيا در آن مقطع است که هيچ مفهومی بالاتر از عشق نمیتواند آدمها را به گذشتن از داشتههاشان وادار کند. اگر روزگاری بود که فيلمساز باور داشت از عشق مينو بايد به عشق آسمانی رسيد، اينجا به عشق ارغوان است که هوشنگ از هويتاش میگذرد و خود رسمیاش را میکشد تا با يک نام و چهره و ظاهر ديگر کنار معشوق باشد. اين باور «به رنگ ارغوان» در تمام فيلمهای حاتمیکيا مشابه ندارد و بعدتر هم فيلمساز تنها در مقام يک تکنسين پشت دوربين میرود تا ثابت کند دلاش شکسته و نمیخواهد حلقه مفقوده کارنامه و اعتقاداتاش به اين راحتی فراموش شود.
۴. و ارغوان. زن اثيری و ديريافته سينمای حاتمیکيا. انگار در تمام اين سالها او در جستوجوی ارغوان بوده و در گذر از مينو و فاطمه و محبوبه به او رسيده است. گمانام بيننده پیگير سينمای حاتمیکيا به علاقه او در کشف راز و رمزهای دنيای زنانه واقف باشد و نيازی به نمونهآوردن وجود ندارد. حاتمیکيا از نسلی میآيد که دربارهشان گفته میشد سينمايی مردانه دارند و وقتی به شهر میآيند، به دليل نشناختن زنان فيلمهاشان رنگ وبوی واقعيت روز را ندارد؛ اما حاتمیکيا به محض خروج از فضای جنگ، در همان نخستين گامها در «از کرخه تا راين» و «خاکستر سبز» نشان داد که تا چه حد دلبسته درآوردن مناسبات دنيای زنان و حسهای آنهاست و بعدتر در فيلمهايی چون «بوی پيراهن يوسف» و «برج مينو» اصلا کاراکتر پيشبرنده داستاناش را زن گرفت. در فيلمی چون «آژانس شيشهای» هم با اين که زن قصه در ظاهر حضور پررنگی ندارد اما نامه حاجکاظم به فاطمه است که قصه را راه میاندازد و کاظم اصلا قصه را برای زناش تعريف میکند و تاثيرگذاری رفتار زن در رويکردهای قهرمان قصه واضح و مشخص است. حاتمیکيا پس از «به رنگ ارغوان»، در فيلمی چون «دعوت» هم بهطور کامل وارد اين دنيا میشود و سعی میکند حسهای عميق اين دنيا را تصوير کند که البته موفقيتی در اين مسير ندارد.
برای همينهاست که ارغوان «به رنگ ارغوان» يک استثناست. او دختر تنهايیست که سايه خانواده بر سرش نبوده، گذشتهاش هميشه پنهان نگه داشته شده و آنقدر خودساخته هست که به هر اتفاقی دل خوش نکند و اعتماد نداشته باشد. رابطه ميان ارغوان و هوشنگ شکل غريبی دارد. هوشنگ در همان نخستين برخوردها دلباخته میشود اما ارغوان اعتماد میکند. ارغوان که سايهای مردانه در زندگیاش نداشته، پی پناهگاهیست که دلتنگیها و غربتاش را به آنجا ببرد و هوشنگ پناهگاه امنی نشان میدهد. از امتحانات و آزمايشها سربلند بيرون میآيد و وقتی عشق پا میگيرد، حالا اين اثيریترين زن سينمای حاتمیکيا، در آن سکانس جادويی پای خانه هوشنگ، میايستد و حقاش را طلب میکند. حقاش را از عشق. اين جايیست که تاکنون در سينمای فيلمساز نشانی از آن نبوده. زنان او جيغ زدهاند، دنبال حقشان بودهاند، خودخواهی کردهاند و حتا عاشق بودهاند اما هيچکدام طلبکار عشق نبودهاند و از مرد حاتمیکيا، سهمخواهی عشق نکردهاند. اين طلبکاری البته پيشزمينه دارد. ارغوان به قامت خزر معصومی، دختر آرامیست که به جای حرفزدن نجوا میکند، وقت عصبانی است بیپناه است و همه غم دنيا را در ملودیهای يک سازدهنی میريزد. اين تصوير آرام ـ با ايستهای بازی و نوع گفتار منحصربهخود معصومی ـ چنان با گوشت و پوست بازيگرش عجين شده که طغيان نهايی ارغوان، او را مهمترين زن سينمای حاتمیکيا میکند.
۵. و میگويند فيلم خوب را زمان داوری میکند. «به رنگ ارغوان» وقتی به فاصله چهار سال از ساختهشدن، هنوز اينقدر تر و تازه است ـ يادتان باشد؛ ما فيلم درمحاقمانده با فاصله چندسال از ساخت کم نديدهايم ـ و هيچچيزی ندارد که توی ذوق بزند، وقتی چنين محکم و استخواندار ايستاده و چوب محکاش در اين چندسال هيچ تابی برنداشته و تازه برعکس هميشه، عيارش در کنار حجم توليدات بیمايه اين سالهاست که بيشتر توی چشم میزند، آنوقت بايد پذيرفت که اين فيلم حاتمیکيا، اوج او و نهايت بلوغاش در فيلمسازیست.
هنگام نمايش «به نام پدر» يادداشتی در روزنامه شرق نوشتم با تيتر «سرنوشت محتوم فيلمسازان غريزی» و در آن حاتمیکيا را با کارگردانی چون کيميايی مقايسه کردم که بهوقت و دوران بیحوصلهگی، کارش به خلق چند سکانس درخشان و ساخت يک فيلم معمولی میانجامد؛ نوشتهای که گمانام اسباب دلخوری فيلمساز را هم فراهم کرد. حالا که دريافتهام پيش از ساختهشدن آن فيلم چه بر فيلمساز غريزی ما گذشته، شايد بد نباشد آن عقيده را اينگونه اصلاح کنم که در عوض، همين دسته از فيلمسازان، وقتی سرحالند و در اوج، فيلمشان پيکره خوشنقشی میشود، متشکل از حس و تکنيک. چنين است که کيميايی روزگاری «گوزنها» میسازد؛ چنين است که حاتمیکيا در روزگار ما «به رنگ ارغوان» میسازد.
۶. و حالا، پس از اين سالها، ارغوان ـ که سختگيری جهان را خود انتخاب نکرد، که به ارث برد ـ میتواند آن ملودی غمگين ديگر را که به ملودیهای سازدهنیاش اضافه شده بود، به فراموشی بسپارد. بیصبرانه منتظر ديدار دوباره با ارغوانام.