«شاعران زندگی»؛ مستندی در مکتب سینمایی رخشان بنیاعتماد
نمای هوایی از یک مزرعه در گرگ و میش سحر با زیرصدای حیوانات اهلی به پشت در خانه ویلاییای میرسد که خانمی از آن خارج میشود تا به سگهایی که پشت در بودند، غذا بدهد. بعد مرغ و خروسها را از لانه بیرون میکند تا در فضای باز و سرسبز مزرعه بگردند. سپس به خانه برمیگردد تا میز صبحانه را آماده کند. به شهر میرود و نان تازه میخرد و بلاخره دوربین از پشت شیشه پنجره آشپزخانه او را با دو مردی که سر میز صبحانه نشستهاند، در قاب میگیرد تا به عنوان فیلم «شاعران زندگی» کات بخورد.
شخصیت اصلی این مستند، شیرین پارسی، فارغالتحصیل ادبیات از دانشگاه نانسی/ فرانسه و عضو هیئت موسس و رئیس هیئتمدیره انجمن زنان کارآفرین است. از همه مهمتر، او شالیکاری در روستای شاندرمن در گیلان است و بر زمینهای آبا و اجدادی پدر همسرش، محمدعلی مرزبانی (اولین مهندس کشاورزی گیلان) کار میکند. شاید این جملات مختصر و مفید، سادهترین و دمدستترینهایی باشد که میتوان شیرین پارسی را با آنها معرفی کرد، اما «شاعران زندگی» زندگی عاشقانه، پرمهر و پرتلاش این بانو را به گونهای تصویر میکند که بعد از دیدن آن، شیرینیهای دنیا زیر پوست ذهن و دل و جان میدود.
دوربین شیرین برقنورد، کارگردان «شاعران زندگی»، شیرین پارسی را در مزرعه و روستای شاندرمن که در حال آمادهسازی زمین برای کشت برنج است، دنبال میکند و در لابهلای تصاویر شالیکاری، او را به بیننده همانطور که هست، معرفی میکند؛ ساده، صمیمی، صریح، مستقل، کوشا، پرتوان، تعالیخواه، پرامید و مهربان، مهربان با آدمها، حیوانات و طبیعت، بدون این که در این همراهی شعار بدهد تا او را بزرگتر از آنچه هست، تصویر کند.
برای همین شیرین برقنورد نه فقط از صبح تا شب همراه شخصیت داستانش میشود، بلکه بهار و پاییز را هم با او سپری میکند و دل به دل صبوریاش میدهد تا بذر کاشتنهای او در دل خاک، به بار بنشیند و تبدیل به برنجی شود «که همه دوست دارند». برای همین حتی با او در میان جنگلی از درختهای سر به آسمان کشیده عریان از پاییز که سر شاخه به نوازش باد سپردهاند، روی برگهای خشک و در فضایی رویایی قدم میزند که میخواند: «از تبار بلبلم/ شب میخوانم به شوق/ روز میخوانم به شوق/ شوق زندگی و بودن/ و میاندیشم به مرگ/ زیرا مرگ نوعی زایش است/ ...» و وقتی بهار میشود، از پشت پنجره بارش باران را مینگرد و میخواند: «زندگی را برای همه چیزش دوست میدارم/ برای سرما، برای گرما/ برای باران و برف/ برای آفتاب و باد و همه آنچه که هست...» و این کلمات را با تصاویر بکر بهاری مزرعه شبنمخورده و کوههای سرسبز همراه میکند تا تاییدی بر جنبه شاعرانه شخصیت پارسی و وجه مشترک او با همسرش، محمدرضا، باشد که بهانه آشنایی آن دو در سالهای زندگی و تحصیل در فرانسه بوده است.
گفتوگوی مجازی شیرین پارسی با دوست فرانسویاش، بریژیت، حاکی از آن است که او به زودی به ایران میآید و وقتی بریژیت به شاندرمن میرسد، نشریه فرانسوی «کازن» را با خود میآورد که نشان میدهد خبر فعالیت شیرین پارسی به عنوان «کشاورز ارگانیک» به آن سوی مرزها نیز رفته است. این بانوی شالیکار در نقش اجتماعی خود تلاش میکند برای زنان روستا برنامههای آموزشی ترتیب دهد تا آنها را با شرایط زیستمحیطی و جغرافیایی که در آن زندگی میکنند، آشنا کرده و به حفظ محیطزیست کمک کند. وقتی به بازار شاندرمن میرود و انواع برنجهای خارجی ناسالم را میبیند، نگاه و تحلیلاش درباره اتفاقی که طی دهه گذشته با واردات برنج رخ داده بود، تحلیلی علمی از سوی یک کارشناس است، بدون این که حسی از شعار و سیاستزدگی داشته باشد.
شیرین پارسی از روی مهر با همکاران شالیکارش به زبان گیلکی صحبت میکند و به آرزوهای زنانی میاندیشد که با پای برهنه تا زانو در شالیزار قدم میزنند و جوانههای برنج را نوازش میکنند؛ «زنانی که حس زندگی در سرانگشتان زخمی از کارشان جاری است و در طبیعت گسترده با کمرهای خمشده از کار سخت، خشم طبیعت را به سخره میگیرند.» و همدلی شیرین پارسی با آنها با قطرههای بارانی که بر جوانههای سبز برنج و شالیزار میبارد، حس زندگی و عشق جاری در نگاه همه آنها را دوچندان میکند.
شیرین برقنورد برای تکمیل معرفی شخصیت خود، با او به اتاقی پر از کتاب میرود و به تماشای عکسهای یادگاری مینشیند و خاطرات پدر اهل شعر و موسیقی را که نگاهی پیشرو داشته، مرور میکند؛ نگاهی که برابری پسر و دختر در همه چیز داشته و برای دختران، معلم موسیقی میگیرد و حرمت ویژه برای «زن» قائل بوده است. شیرین پارسی برخلاف برادر که به فرانسه رفته و ماندگار شده است، بعد از تحصیل به خاطر «آبی آسمان و بوی خاک بارانخورده و بهار رنگارنگ» به کشورش برمیگردد تا بر زمینی کار کند که «یک دانه آن، ده دانه میدهد نه صدهزار دانه... چرا که کشاورزی، سیستم سودآوری نیست، سیستم پایدار زندگی کردن است...»
شیرین پارسی دو پسر دارد: پسر کوچک (احمد) همراه مادر در مزرعه است و امور مکانیزه را بر عهده دارد و در بسیاری از نماها در کنار مادر دیده میشود، اما پسر بزرگتر (سروش) که زندگی روستایی را دوست نداشته، به شهر رفته است. برقنورد وقتی او را به داستان شخصیتش وارد میکند که مادر به مناسبت برگزاری شب شعر دوستانهای که در خانه پسر برپاست، به دیدن او میرود و سروش تاکید میکند که دغدغههای اجتماعی مادرش که «معنی زندگی را در خود زندگی دیده» بسیار بر او تاثیر گذاشته است.
این بانوی شالیکار وقتی در جلسه زنان کارآفرین و در حضور مشاور رئیسجمهور، از دلایل تاسیس انجمن و عقب نگه داشته شدن زنان به عنوان یک معضل تاریخی-اجتماعی جهانی میگوید، پرقدرت از حضور زنان صحبت و تاکید میکند: «مهم این است که باید از «من» عبور کرد و به «ما» رسید... شانههای ما، نگهدارندههای ماست... و این است که ما را پایدار میکند...» برای همین وقتی در مسیر رفتن به جلسه است، با عشق از سختیهای کشاورزی و راهی که پیموده، میخواند: «خوشبختم از بودنم/ از این که این تلاشهایی که تا به امروز انجام دادهام به بار نشسته/ هر چند از سیاهیها گذر کردهام/ من زبانهای تلخ را پشت سر گذاشتهام/ من تحقیرها و توهینها و دلشکستگیها دیدهام/ اما همیشه برای کار بهتر تلاش کردهام/ هر چند آرزوهای دورم مثل ابرها بر فراز کوهها بودند/ اما پلهپله کوهها را بالا رفتم تا خودم و تواناییهای جسمی و روحیام را به چالش بکشم و امروز لذت پیروزی، وصفناشدنی است». و این اشعار قطعات تصویری پازل «شاعران زندگی» را تکمیل میکند تا حاصل کار، اثری پرامید و پرعشق باشد.
در معرفی شیرین برقنورد ردپای همکاری او با رخشان بنیاعتماد، بزرگبانوی اهل تفکر و صاحب اندیشه سینمای ایران که مشاور هنری پروژه «کارستان» است، دیده میشود. برقنورد در فیلم «آی آدمها»، آخرین ساخته بنیاعتماد، مسئولیت تدوین را بر عهده داشته است و همکاری با چنین شخصیتی، تاثیری قابل تحسین در فرد ایجاد میکند، اگر اهل آموختن و پیشرفت باشد. برای همین است که «شاعران زندگی» مستندی است در مکتب سینمایی رخشان بنیاعتماد؛ مکتبی برآمده از نگاه توام با تامل و تفکر بانوی سینماگری که سیاهیهای اجتماعی و تلخیهای زندگی را به مهربانی و عشق تبدیل میکند تا هر کدام از شخصیتهای داستانهایش نمونه انسانی تعالیطلب، عاشق و مهربان باشند؛ خصوصا وقتی این شخصیت، یک زن، یک «بانو» است.