مصاحبه خاویر باردم با مجله فوربز دربارهی «همه میدانند» و اصغر فرهادی
«همه میدانند» این مسئله را برجسته میکند که وقتی اتفاق بدی میافتد، ما در ابتدا دنبال غریبهای میگردیم تا تقصیر را گردنش بیندازیم.
مصاحبه خاویر باردم با مجله فوربز دربارهی فیلم سینمایی «همه میدانند» و اصغر فرهادی
اختصاصی فیلسین - خاویر باردم در «همه میدانند»، فیلم تازهی کارگردان تحسینشده، اصغر فرهادی، نقش «پاکو» را بازی میکند؛ تنها شخصیتی در فیلم که انگار از وجود رازی تاریک در عذاب نیست. با آنکه بسیاری از آدمهای دور و بر او قادر نیستند با گذشتهشان کنار بیایند، وجدان پاکو آسوده است. او مرد سادهای است که میکوشد زندگیاش را پیش ببرد و تاکستانی را اداره کند که زیر قیمتِ واقعیاش از لورا خریده. نقش لورا را همسر باردم، پنهلوپه کروز، بازی میکند.
پاکو و لورا، در جهان پیچیدهی این داستان معماییِ هیجانانگیز، عشاق سابقاند. لورا همراه دو فرزندش از آرژانتین به شهرستانِ محل زندگیِ پاکو در اسپانیا سفر میکند تا در یک عروسی خانوادگی شرکت کند؛ و شوهرش، آلخاندرو (ریکاردو دارین)، آنقدر مشغلهی کاری دارد که نمیتواند به آنها بپیوندد. قاب تصویر، حین معرفیِ قوم و خویش پرتعداد به ما، از مناظر رنگارنگِ باشکوه لبریز میشود. درست لحظهای که بیننده آرزو میکند کاش میشد به این دورهمیِ شاد و مطبوع بپیوندد، ناگهان طوفان میشود، برق میرود و دختر نوجوانِ شر و شیطانِ لورا، ایرنه (کارلا کامپارا)، از تختش ناپدید میشود. روی تشک او بریدهروزنامههای گزارشهایی دربارهی دختر نوجوان دیگری است که سالها پیش در همین شهرستان ربوده شد، و کمی بعد سیل پیامکهای وحشتناکِ درخواست پول آغاز میشود.
«همه میدانند» درام خانوادگیِ پُرگرهای است با کنشهای متقابلِ جمع بازیگران
بازیِ متقابل باردم و کروز زیباست. با آنکه فرهادی (او هم فیلمنامه را نوشته، هم کارگردانیاش کرده) میتوانست در تصویر کردنِ عشاق سابق تسلیم وسوسهی بهکار بردنِ کلیشههای گلدرشت شود، تصمیم میگیرد در عوض، مسیر واقعگرایی را بپیماید. کنشهای متقابلِ پاکو و لورا سرشار از کشش، تنش و پشیمانی است. شاید روزگاری شور و اشتیاقی در بین بوده، اما حالا همهچیز عجیب شده. رازها برملا میشوند، و کسانی بهاشتباه متهم و تهدید میشوند. «همه میدانند» درام خانوادگیِ پُرگرهای است که کنشهای متقابلِ جمع بازیگران دیدنیترش میکند.
من دربارهی روند فیلمبرداری کنار اصغر فرهادی، اینکه چطور این جمع قدرتمند از بازیگران به خانوادهای ازهمگسیخته تبدیل میشوند و زمانی که باردم و همسرش تصمیم گرفتند بالاخره وقتِ همکاری است، با باردم صحبت کردهام.
چند بار در عمر یک بازیگر پیش میآید که چنین کارگردانِ متبحری نقشی را بهطور ویژه برای او بنویسد؟
کم. در این موقعیت روی دو زانوی مینشینی و میگویی: «ممنونم، ممنونم، ممنونم!» همین را هزار بار میگویی چون بخت حسابی یارت بوده که با کسی کار کنی که از قضا تحسینش میکنی و تقدیر راهِ او را به کشور و زبانِ تو کشانده. اینطوری است که «وای، آخه چطور چنین چیزی ممکنه؟» در مرحلهی بعد، خودت را به اوج آمادگی میرسانی و با تمام توانت در اختیار او خواهی بود. این کارها را نه فقط من، بلکه تمام مردان و زنان بازیگر گروه انجام دادند. ما چنان از حضور در این فیلم متأثر و مفتخر بودیم که برای جلب رضایت او با همهی وجود تلاش میکردیم.
تاریخچه و کنشوواکنشهای پیچیدهی خانوادگی از همان ابتدا در این فیلم آشکاراند. چقدر طول کشید تا میان بازیگران چنین پیوندی برقرار شد؟
چون او صحنهها و شخصیتها را چنان هوشمندانه مینویسد که تمام دیالوگها حسی ناب دارند که هم برایت قابل درک است هم تو را بهیاد شیوهی مراودهات با اعضای خانوادهی خودت میاندازد. بالاتر از اینها، او ماهها جلوتر از فیلمبرداری تمرین با تمام بازیگران را شروع میکند، و همه با اشتیاق حاضر و آمادهاند چون او اصغر فرهادی است و همگی خواهانِ این تجربهاند. در تمرینها همهکار میکردیم جز دیالوگگویی. کارمان برقراری همین روابطی بود که داشتیم، و بدینترتیب اتفاقاتی را که تا نقطهی آغاز فیلم پیش آمده بود تجربه میکردیم. چنین تمرینی راهی عالی برای شناخت یکدیگر و دانستنِ دقیقِ این است که باید چی بسازیم. من و پنهلوپه همدیگر را میشناسیم. باربارا لنی هولگین که نقش بئا، همسر من، را بازی میکند، بازیگر فوقالعادهای است ولی من او را پیش از فیلم نمیشناختم. باقیِ گروه بازیگران را میشناختم. عالی بود، زیبا بود. اینکه چنین آدمهایی دورتادورت را گرفته باشند، بسیار دلپذیر است.
اصغر فرهادی در تصویر کردن ذات انسان، با تمام نواقص و محاسنش، زیرک و متعهد است
از آنجا که شما بهاسپانیایی بازی کردید، همکاری با کارگردانی که همزبانِ فیلم نیست، چگونه بود؟
خب، بامزه است چون معلوم است که وقتی او میآید و میگوید «میخواهم این کار رو بهاسپانیایی بکنی،» و من جواب میدهم «حتماً، حتماً، حتماً... میخواهی چطور باشه؟» مسئله پیش میآید. ولی از آنجا که قبلاً فیلمهایش و اجراهای بازیگران دیگرش را دیدهاید، میدانید که او چقدر در تصویر کردن ذات انسان، با تمام نواقص و محاسنش، زیرک و متعهد است. متوجه میشوید؟ انگار آنقدر دربارهمان میداند که از مرزهای زبان فراتر میرود. و این درست همان اتفاقی است که افتاد. او مترجم داشت. تکتک دیالوگها را با مترجم جلو برد. بعد وقتی جملات را به اسپانیایی میگفتیم، دقیقاً میفهمید کجا دروغ میگوییم، کجا ادا درمیآوریم و کجا زور اضافه میزنیم. میآمد سروقتمان و میگفت: «این تکهی دیالوگت را باور نمیکنم، آن کلمه را باور نمیکنم،» و حق کاملاً با او بود. اگر من را بین گروهی ایرانی بگذارید و آنها شروع به صحبتِ باهم کنند، نمیتوانم بگویم چهکسی دروغ میگوید. نمیتوانم بگویم چهکسی ادا درمیآورد و چهکسی درنمیآورد. او میتواند. حیرتانگیز است! چون قدرت تشخیصِ واقعیت از غیر واقعیتِ او عالی است.
+ مصاحبهی اصغر فرهادی با نیویورک تایمز به بهانهی اکران «همه میدانند» / پارت دوم
شما و همسرتان، پنهلوپه کروز، قبلاً هم همکاری داشتهاید. چطور تصمیم میگیرید کدام پروژه برای همکاری مناسب است؟
این مسئله برای ما خیلی جدی است. در آن پروژهها خیلی اتفاقی از ما بهصورت جداگانه درخواست همکاری شده و ما هم بعد از اینکه متوجه شدهایم در پروژهای واحدیم گفتهایم «خیلهخب، بیا بنشینیم دربارهش صحبت کنیم.» از یک جهت عالی است چون خانواده جمع است، بچهها، مامان و بابا کنار هماند و این کارها را خیلی سادهتر میکند. ولی از خیلی جهات دیگر اینجوری است که «خب، دلمون میخواد کاره رو انجام بدیم؟ دلمون میخواد نقش آدمهایی رو بازی کنیم که همچین رابطهای دارند یا اینجوری باهم رفتار میکنند؟» برای مثال، «دوست داشتن پابلو» کار خیلی سختی بود. رابطهی پرفشارِ دردناکی بود. پس جدی دربارهاش صحبت کردیم و توافق کردیم. «دوست داشتن پابلو» اولین کاری بود که ما نقش یک زوج را باهم بازی کردیم. جداجدا خیلی مراقب خودمان بودیم و در نهایت خیلی سادهتر از انتظارمان پیش رفت و لذتبخش بود. ما آنقدر همدیگر را میشناسیم که نیازی نداریم همدیگر را تحت تأثیر قرار بدهیم. فقط کافی است تا جایی که میتوانیم صادق و روراست باشیم و حواسمان جمع باشد که آنچه انجام میدهیم و از یکدیگر دریافت میکنیم فقط قصه است، ربطی به خودِ واقعیمان و رابطهای که بینمان هست، ندارد. اگر چنین زمینهای مهیا باشد، از پسش برمیآییم.
«همه میدانند» این مسئله را برجسته میکند که وقتی اتفاق بدی میافتد، ما در ابتدا دنبال غریبهای میگردیم تا تقصیر را گردنش بیندازیم. با آنکه حقیقت به خانه خیلی نزدیکتر و درون خانواده است، کارگران مهاجر اولین مظنونان هستند. فکر میکنید چرا همیشه انگشت اتهام بهسمت «دیگری» است و چرا انتخابِ این فیلم هم همین بوده؟
سوال معرکهای است. کموبیش همان کاری است که اصغر در فیلمهایش میکند: نشان دادن پیچیدگی ذات انسان و میزان سستی و شکنندگی آن، با پنهان کردن حقیقت. مواجه شدنشان با حقیقت. نمونهاش در فیلمهای او فراوان است و راست است که او به کنکاش چیزی علاقهمند است که فاش نشده. چنین اتفاقی برای بسیاری از آدمها چنان دردناک است که واکنششان بهمحض عیان شدن، طوفان توامانی از درد و تسکین است. و در این فیلم یکنفر هست که مسئولیت را بهعهده میگیرد، و او پاکو است، شخصیت من. او برای اتفاقی که افتاده کسی را سرزنش نمیکند و با خودش صادق و روراست است که کاملاً از عشق ناشی میشود. همین است که از او قربانی میسازد. او ضمن اینکه قهرمان است، قربانی هم هست. او کسی است که از رفتارش تا مغز استخوان آسیب دیده، ولی دیگران، همانطور که گفتید، همیشه انگشت اتهام را طرف دیگری میگیرند و درستی و غلطی چیزها را براساس کردهها و نکردههای دیگران تعیین میکنند. در این برههی تاریخی و هر برههی تاریخیِ دیگری مسئلهی مهمی است. رفتار ما همین است. ترسیدهایم و به دیگران اشاره میکنیم و میگوییم «من بهخاطر تو است که ترسیدهام.» ممکن است درست باشد، ممکن است نباشد. اگر درست باشد، باز هم لازم است با خودتان حرف بزنید و خودتان را آرام کنید و راجعبه برخی چیزها به خودتان اطمینان دهید که وقتی چنان باری روی دوش دیگران میگذارید، فقط خودتان قدرت آرام یا مدیریت کردنش را دارید. این چیزی است که فیلم میگوید و فکر میکنم بهزیبایی هم تصویر شده است.
+«همه میدانند» جزو ۱۰ فیلم پرفروش سینمای اسپانیا در سال ۲۰۱۸