مهدویان با لاتاری نشان داد که سینمای ایران بعد از مدتها کارگردان صاحب سبک دیگری به خود دیده است. او خوب فیلمنامه مینویسد و قصهاش را سرراست تعریف میکند. فیلم برداری خاص خودش را دارد. شخصیت پردازی را خوب بلد است و کاراکترهای داستانش را خوب میشناساند. او بلد است قهرمان بسازد و اینکار را به خوبی انجام میدهد.
کلاه از سر برمیدارم به احترام فیلمی که سراسر زیبایی و غرور است. فیلمی که چه در فرم و چه در مضمون در مرز باریک بین دو اتفاق افراط گونه و تفریط وار حرکت میکند و در نهایت لذتی به بیننده میدهد که در کمتر فیلم ایرانی آن را سراغ داریم.
دیدن لاتاری به مانند دیدن یک بندباز است که یک مسیر طولانی را طی میکند. قدم به قدم ما را پیش میبرد و تا جایی جلو میرود که هر لحظه نگران افتادنش میشویم اما در نهایت وقتی پایش را روی لبه بام برج بلند مقصد میگذارد ما را شعفناک میکند.
لاتاری آژانس شیشهای این روزهای ماست. لاتاری فیلمی است که امنیت ملیاش را جوانانی تعیین میکنند که قربانی سیاستهای غلط سردمداران فاسد دولتی و حکومتی و رانت خواران بیشرافت اقتصادی هستند. لاتاری فیلمی است که رزمندگانش در خاک خودشان نمازشان شکدار است. لاتاری فیلمی است که حاج کاظمش جسورتر شده است. لاتاری فیلمی است که نمیگذارد عباسهایش قربانی شوند.لاتاری فیلمی است که سینمای ما این روزها باید آن را داشته باشد.
داستان فیلم همانند داستان بسیاری از اثرهای موفق جهانی و داخلی از یک فرمول خاص تبعیت میکند. بحرانی پر از ابهام اتفاق میافتد. قهرمانان داستان برای فهم ابهام سراغ ماجرا میروند اما متوجه توطئهای بسیار وسیعتر میشوند و آن را حل میکنند. شاید تم اصلی داستان انتقام باشد اما هنر لاتاری در تبدیل انتقام به حالتی از جانفشانی اعتقادی آن را ممتاز میکند. جانفشانی اعتقادی موسی (با بازی هادی حجازیفر) نه از جنس خودخواهی انتحاریهای داعشی و استشهادی ادای تکلیف بلکه از جنس غیرت انسانی و حفظ امنیت ملی است. موسی میداند که این روزها جهان، همه چیز را میبیند. موسی میداند که تکلیف انسان آگاه چیست. موسی وتران نیست. موسی نماد عینی آینده ایست که باید میشد اما نشد. موسی قهرمان است، قهرمانی که همچنان یک ماشین دارد و برای نیل به هدفش حاضر است از همان هم بگذرد و جامعهی ما امروز نیازمند چنین قهرمانانی است.
ریتم فیلم در قسمت اول کمی کند است و اصطلاحا دیر راه میافتد. با اینکه قسمت اول فیلم بیشتر از سهمش در فیلم زمان میگیرد اما انگیزه امیرعلی را برای قسمت دوم کاملا قابل درک میکند. رابطه بین امیرعلی و نوشین رابطه باورپذیر و زیبایی از کار درآمده تا جایی که وقتی نوشین میمیرد، ذهن مخاطب به سراغ مدلی قیصرگونه از داستان میرود. اما نکته اینجاست که قیصر فیلم در این روزگار جایش در زندان است. قیصر لاتاری، برادر نوشین (با بازی جواد عزتی) است که به جای پاشنه بالا زدن ، کت چرمی از تن درمیآورد اما به لطف برادران نیروی انتظامی و شاکی خصوصی پسند، دستگیر میشود و به زندان برمیگردد. با در جریان قرار گرفتن موسی و پیگیریهای مداومش برای استفاده از رابطههای پرقدرتش در سیستم اداره کشور ( همانطور که میگوید من رفتم کنار چون فک میکردم دوستام هستند) و ناامید شدن از آنها (به مانند ناامید شدن حاج حیدر در بادیگارد) و تصمیم او برای وارد شدن به ماجرا، مجددا بیننده به سراغ مدل ذهنی فیلم Taken و برایان میلز میرود اما فیلمنامه مهدویان با ظرافتهایی روبروست که مطابق با واقعیت و ذهن بیننده است. و باز هم مسیری متفاوت را طی میکند. پس وقتی مرتضی (با بازی حمید فرخنژاد) را در دبی و پارکینگ هتل میبیند از درگیری ذهنش با تطابق با واقعیت سوالی مطرح نمیکند اما جالب است که همین مرتضی دید وسیع تری برای امیرعلی و موسی ایجاد میکند و چشمشان را بازتر میکند. موسی دقیقا آنجاست که خودش را برای ادای تکلیفش متقاعد میکند و میپذیرد حالا که امروز آنچیزی که روزی برایش جان دادند، منحرف شده و تمام همرزمانش را در درون خود استحاله کرده است پس او نیز همان کاری را میکند که میفهمد.
زمانیکه موسی به امیرعلی میگوید ” فردا کاری میکنیم که صداش کل این شهر رو بگیره” بیننده تردیدی ندارد که موسی تصمیم به قتل هلال بن حمد(شاهزادهای که از نوشین و دست نخورده بودنش خوشش آمده) گرفته اما باز هم پایان فیلم برایش پر از شگفتی است.
کار موسی از جنس عملیات تروریستی و انتحاری و استشهادی نیست. او بن حمد را میکشد به دوربین نگاه میکند و جنازه را تا لابی هتل میکشاند تا حرف اصلیاش را بزند و اینجا جاییست که کارگردان هنرش را به رخ میکشد و پیام فیلمش را در قالب فرم بیان میکند و آن نشان دادن اینکار در رسانه است. برای موسی فرقی ندارد آن آدم هلال به حمد باشد یا هر ناکس دیگری بلکه او میخواهد رسانه حرف او را به همه جا برساند تا همه حرف او را بشنوند که کسی که به ناموس ایرانی چشم طمع داشته باشد در خانه خودش کشته خواهد شد و نشان دادن این صحنه در تلوزیون معنیاش اینست که موسی کار خود را انجام داده است. موسی به خوبی پیامش را رسانده است. پیامی که او ،آنرا ضامن امنیت ملی میداند. موسی میداند که اگر تهدید نکنی هیچ تضمینی برای خود نخریدهای. پس او قاضی میشود و حکمی که سیستم ای دست و پاگیر حکومتی قادر به اجرای آن نیست اجرا میکند.
مهدویان با لاتاری نشان داد که سینمای ایران بعد از مدتها کارگردان صاحب سبک دیگری به خود دیده است. او خوب فیلمنامه مینویسد و قصهاش را سرراست تعریف میکند. فیلم برداری خاص خودش را دارد. شخصیت پردازی را خوب بلد است و کاراکترهای داستانش را خوب میشناساند. او بلد است قهرمان بسازد و اینکار را به خوبی انجام میدهد. لاتاری مهدویان روی خط باریکی از سقوط فرم فیلمش به یک تکرار از سویی و غیرقابل باور بودن از سوی دیگر حرکت میکند و از سقوط مضمونی فیلمش به ورطه سفارشی شدن از یک سو و ناهمگون بودن با یک فکر باثبات همه فهم از سوی دیگر جلوگیری میکند و فیلمش را در نقطهای کاملا به جا و درست به پایان میرساند.
در پایان باید گفت لاتاری از آن تک مضرابهای زیبای سینمای ایران است که یک ایرانی با تمام وجود آن را درک میکند. کاراکترهایش را میفهمد و با آنها همذات پنداری میکند. لحظه به لحظه آنها را تحسین میکند و حرفهایش را هرچند محدود اما از زبان آنها بر روی پرده سینما میشنود. بیننده میداند که میشود هزاران فیلم از هزاران موسی ساخت که قهرمانیاش را نه در آنسوی مرزها بلکه باید در خاک همین کشور دید. صدای اعتراض حاج کاظمهای آژانس شیشهای امروز ابعاد وسیع تری پیدا کرده است و حاج حیدرهای بادیگارد و موسیهای لاتاری آن را با “کشتی آب گرفته” و حسرت “قرار نبود این بشه” افسوس میکنند و متاسفانه دیگر خبری از هلی کوپتر آژانس شیشهای نیست که ای کاش بود …