در سرزمینی که بادکنک سوابق پرافتخار تاریخیاش همچون وهمی به عظمت هستی بشر، پر از باد نیستی است، همه ما خوبیهای قوم و طایفه و ملت و مملکتمان را هزار برابر آن که واقعا هست، میدانیم. پس حالا معیار اصالت ملی تغییر عمدهای مییابد. حالا کسی اصیلتر است که بدیهای قوم خویش را بهتر بشناسد و بشناساند. «حاجی واشنگتن» از همین منظر است که به عنوان فیلمی واجد نگاه هجوآمیز نسبت به ابتلائات سنتی ایرانی، به مظهر بیمشابهی از سینمای ملی بدل میشود.
در سال ۸۷ ماهنامه فیلم شماره ویژه روز ملی سینما را به پرونده مفصلی درباره «سینمای ملی» اختصاص داد و در نظرخواهی بهترین نمونههای سینمای ملی از دید منتقدان، فیلمهایی به ردههای بالای فهرست رسیدند که درباره هر کدام از آنها مطالبی نوشته شد. «حاجی واشنگتن» و «مرگ یزدگرد» ساخته بهرام بیضایی، از جمله این فیلمها بودند.
میپندارید علی حاتمی پس از مرگش بارها بیش از زمان حیاتش درک و ستایش شده؟ میگویید باز خوی مردهپرستی ما گریبانمان را گرفته؟ یا این عملکرد تأخیری تاریخی ایرانی که وامی داردمان دیر به یاد سپاس از بزرگان زنده هنر و دانشمان بیفتیم، چنان دیر که ناگزیر شویم بزرگان مرده را دریابیم، باعث برپایی این همه سالگشت و نکوداشت یاد حاتمی شده است؟ نه خیر، اینها نیست. عرض میکنم که حاتمی نه در دوران بود و فعالیتش و نه در این سالهای نبود و خاموشیاش، درک و دریافت نشده و عمده ستایشهایی که نثارش میشود، در حد این که بینندهای نابینا به تماشای فیلمهایش نشسته باشد، دور از همه آن عناصر و معانی و لحن و حسی است که در آثارش جاری است. به نقدهای چاپ شده در هیمن مجله در زمان اکران حاجی واشنگتن مراجعه کنید، در یکی از این همه همایش که درباب سینمای او بر پا میشود – از جمله سمیناری با عنوان مجعول «علی حاتمی، سنت در گذر زمان» حاضر شوید، به تصوایر پشت صحنه دی وی دی همین «حاجی واشنگتن» و حرفهای هر سه نفری که در آن مصاحبه شدهاند، گوش و چشمی بیاندازید تا دستگیرتان شود که چه عرض میکنم. هنوز و همچنان همگان میپندارند حاتمی ستایشگر سنتهای ایرانی از هر دست و جنس بود. هنوز تصور میکنند قل قل قلیان و پت پت سماور نفتی و خر و پف چرت عصرگاهی که بارها در حاشیه صوتی فیلمهایش به گوش میرسید، زنگ دلپذیری از هویت بومی را در گوش خود او به صدا در میآورد. هنوز در این توهماند که مکث دوربین او همراه غالب اوقاتش، هنرمند تازه فقید مهرداد فخیمی بر نقش و نگارها و آینهکاریهای در و دیوار و سقف عمارتهای ایرانی لوکیشن فیلمهایش، تنها برای نوازش چشم بیننده ایرانی عاشق معماری داخلی بناهای تاریخی این مرز و بوم در آثار او گنجانده شده.
از این همه که حاتمی را ستاینده سنت ایرانی میانگارند سوال میکنم: کدام لحظه از «حاجی واشنگتن» – نمونهایترین اثر کل کارنامه حاتمی – کدام سنت و خوی و خصلت ایرانی را میستاید؟ نکند سادهلوحی حاجی که هم برای انعام دادن به نامهرسان و درشکهچی و هم برای خلعت بردن به پیشگاه رئیسجمهور آمریکا، دست در جیب مبارک میکند و مشتی پسته به دست طرف میریزد، نشانه سادگی و بیشیله پیلهگی و خاکی بودن رفتار ایرانی است که حد و سطح طرف مقابلش را در نظر نمیآورد و همه را یکسان میپندارد؟ آن صورت بلندبالای اغذیه و اشربه و مخافات شام، از «پنیر خیکی» و «مرباجات همه قسم، به و بهارنارنج و بیدمشک و بارهنگ» تا قیمه و قورمه و کوه پسته در سینی مرصع، نکند نشان مهماننوازی ایرانی است؟ آن هم در حالی که حاجی به قصد ارتقاء سطح مراوادت دو کشور این خوان کرم را میگسترد و بعدتر در مییابد طرف چهار ماه است که دیگر رئیسجمهور نیست؛ و بیخبری ایرانی او که مثل اکثریت مطلق همین امروز جامعه ما زبان خارجه نمیداند و روزنامه نمیخواند، موجب شده که نداند رئیسجمهور عوض شده! آن کرنش خطابهوار طولانی توهمآمیز حاجی در نخستین ملاقاتش با رئیسجمهور آمریکا، نکند یادآور غنا و ژرفای ادب مطنطن فارسی است که چنان حال حاجی را منقلب می کند و مترجم ابله نمای او را ناتوان از برگرداندن عبارات اغراقآمیزش، بر صندلی میخشکاند و مقامات آمریکایی را حیران و مبهوت وا مینهد؟ یا نکند روح پیشرفت و تکامل در کالبد ایرانی، در هیأت همان دیلماج تیکدار ناقصالخلقه متجلی شده که میرود درس طب میخواند و از فرصتها بهره میگیرد و قصد بازگشت به وطن را هم ندارد و چنان بیحرمتی پیشه میکند که توی گوش حاجی میزند و با دوبله معجزهآسای ناصر طهماسب، در آن انتهای تلخ این هجوآمیزترین فیلم تاریخ سینمای ایران نسبت به ذات ایرانیت، با شتابی مرگبار نسخه بیکفایتی حاجی را میپیچد و در قهقرای تحقیرشدگی محض، او را وامیدارد پرچم را به باد بسپارد؟!
تفکری که کلیت نگاه علی حاتمی را ستایشگر سنت بومی میپندارد، حتما لحن دوگانه و عمدا تناقشآمیز و کاملا پستمدرن روایت «حاجی واشنگتن» را فهم نکرده است. حتما حتی در برداشتی حسی و همچون مخاطب عادی هم شستش خبردار نشده که عمده دقایق فیلم، موسیقی اندوهگین محمدرضا لطفی را با موقعیت آبسوردی مثل گلاویز شدن با مقدمالسفرا (در یکی از خلوارترین، مبهمترین و البته جذابترین سکانسهای تاریخ سینمای متفاوت ایران) یا شرایط مضحکی مثل عروسک بازی حاجی از سر دلتنگی برای دختر تعمدا بدریختش یا وضعیت رقتباری مثل به حال غش افتادنش، همنشین کرده و از این طریق به همان «جدیت کمیک» فیلمهای دولحنی پستمدرن، به همان گرمای سرد آثاری که هم غم قهرمانشان را میخورند و هم سفاهتش را به باد تمسخر میگیرند، دسترسی پیدا کرده. حتما حتی نشنیده که شعر تصنیف میانه فیلم، روی سکانس سفره آرایی ایرانی حاجی برای نمکگیر کردن رئیسجمهور سابق ایالات متحده، این عبارت خندهآور با عبارات ساده و غیرمکلف است که هوشمندانه با ملودی و ترکیب اصیل ایرانی موسیقی مکلف فیلم درآمیخته: «حاجی، حاجی، عزم واشنگتن/ حاجی، حاجی، از سر به در کن/ حذر، حذر، از این سفر کن/ از این سفر، صرفنظر کن»!
در کشوری که بچههای دوساله هر قوم شمالی و جنوبی و کویری و کوهستانیاش، صدها بار شنیده و ادعا کرده که قوم خودش از همه اقوام دیگر ایرانی مهماننوازتر است، در سرزمینی که بادکنک سوابق پرافتخار تاریخیاش همچون وهمی به عظمت هستی بشر، پر از باد نیستی است، همه ما خوبیهای قوم و طایفه و ملت و مملکتمان را هزار برابر آن که واقعا هست، میدانیم. پس حالا معیار اصالت ملی تغییر عمدهای مییابد. حالا کسی اصیلتر است که بدیهای قوم خویش را بهتر بشناسد و بشناساند. «حاجی واشنگتن» از همین منظر است که به عنوان فیلمی واجد نگاه هجوآمیز نسبت به ابتلائات سنتی ایرانی، به مظهر بیمشابهی از سینمای ملی بدل میشود. و علی حاتمی از همین دریچه است که با تمسخر همیشگی خواب دوستی ایرانی، از تعبیر «جماعت خفته» رئیس نظمیه در «هزاردستان» تا چرتزدن همه اعضای سفارت فخیمه ناصرالدینشاه در ینگه دنیا در همین «حاجی واشنگتن»، با زیر سوال بردن خودباوری کاذب و خودبزرگبینی ایرانی در هر نوع صادرات و تربیتی، از صدور موسیقی در «دلشدگان» تا پرورش نقاشان بزرگ در مدرسه هنر در «کمال الملک» تا افتتاح سفارتخانه در همین «حاجی واشنگتن»، یکی از اصیلترین هنرمندان تاریخ ما نام میگیرد؛ نه بابت شیفتگی و دلسپردگی به هر چه لیموناد و لنگ و کباب و سنگک و منبتکاری و مطبخخانه ایرانی که همه را به وهم ایرانپرستی حاتمی دچار و مطمئن ساخته.
این مونولوگ درخشان حاجی در حین قربان کردن گوسفند را بخوانید. ببینید واقعا فقط در مذمت حکومت ظلممحور دربار و دوران ناصری است؟ یا در باب انبوهی خصلت همهگیر و همواره ایرانی، از اعتیاد تا اختگی در برابر زور: «مملکت رو تعطیل کنید، دارالایتام دایر کنید، درستتره. مردم، نان شب ندارند. شراب از فرانسه میآید. قحطی است. مرض بیداد میکند. نفوس حقالنَفَس میدهند. باران رحمت از دولتی سر قبله عالم است؛ سیل و زلزله از معصیت مردم. میرغضب بیشتر داریم تا سلمانی. سربریدن از ختنه سهلتر. ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده. چشمها خمار از تراخم است، چهرهها تکیده از تریاک. اون چهار تا آبانبار عهد شاه عباس هم آبش کرم گذاشته. ملیجک در گلدان نقره میشاشد. چه انتظاری از این دودمان با آن سرسلسلهی اخته؟ خلق خدا به چه روزی افتادهاند از تدبیر ما! دلال، فاحشه، لوطی، یله، قابباز، کفزن، رمال، معرکهگیر،... گدایی که خودش شغلی است!».
باز تکرار کنیم تا برایمان از حالت تعبیری نامأنوس به درآید: آدمی اصیلتر است که بدیهای قوم خویش بهتر بشناسد.